نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 9 صفحه : 338
ميان آنان معروف و
شناخته شده بود، و علمى داشتند كه آن را درس مىدادند، ليكن روزى امير ايشان شراب
خورده و مست شد، و در حال مستى با خواهر خود آميزش كرد و عدهاى از متدينين به آن
دين اين عمل را از او ديدند، وقتى صبح شد خواهرش به او گفت: تو ديشب با من چنين و
چنان كردى، و عدهاى از معتقدين هم كه در مجلس تو بودند اين عمل را ديدند، و آنان
بطور مسلم مطلب را فاش خواهند كرد، امير مشتى مردمان طمع كار را كه در نظر داشت
احضار نمود و گفت: شما همه مىدانيد كه آدم دخترانش را با پسرانش وصلت داد (گفتند:
آرى.
گفت: پس در
اينجا باشيد و هر كس كه با اين حكم مخالفت كرد او را بكشيد).
اتفاقا
ناظرانى كه روز قبل آن عمل را از وى ديده بودند وارد شدند و از در نكوهش گفتند واى
بر دورترين مردم (از خدا و راه راست) حدى خدايى بگردنت آمد كه بايد در بارهات
اجراء شود. طمعكارانى كه حق و حساب گرفته بودند از جاى جسته و همه را كشتند، آن
گاه زنى وارد شد و گفت: من نيز ديدم كه با خواهرت جمع شده بودى. گفت: برو فاحشه
فلان قبيله! زن در پاسخش گفت: آرى به خدا سوگند من همانطور كه تو مىگويى فاحشه
بودم، ليكن توبه كردهام. امير او را نيز به قتل رسانيد، و از آن ببعد به جان
مجوسيان افتاد و كتاب دينىشان را هر جا كه ديد از بين برد و حتى يك نسخه هم باقى
نگذاشت[1].
و در تفسير
عياشى در ذيل جمله(وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ
...) از عطيه عوفى از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا 6
فرمود: غضب خدا بر يهود وقتى شدت گرفت كه گفتند عزير پسر خدا است، و غضب او وقتى
بر نصارى شديد شد كه گفتند: مسيح پسر خدا است. و غضبش وقتى بر افرادى از اين امت
شديد مىشود كه خون مرا بريزند و مرا در طرز رفتارشان با عترتم آزرده كنند[2].
و در الدر
المنثور است كه بخارى در تاريخ خود از ابى سعيد خدرى روايت كرده كه گفت: وقتى جنگ
احد شد و رسول خدا 6 پيشانيش مجروح گرديد و دندانهاى رباعيش شكست برخاست و
دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: غضب خدا وقتى بر يهود شدت گرفت كه گفتند:
عزيز پسر خدا است، و وقتى بر نصارى شديد شد كه گفتند: مسيح پسر خدا است، در اين
امت بر افرادى شدت مىگيرد كه خون مرا بريزند، و مرا در عترتم آزرده سازند[3].