نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 5 صفحه : 103
داستان).[1]
و در همان كتاب است كه ابو حمزه- ثمالى- در تفسير خود گفته است: رسول خدا 6 با
قبيله بنى انمار جنگيد و آنها را شكست و فرارى داد. و كودكان و اموال را ضبط كرد،
و در حالى كه احدى از دشمنان به چشم نمىخوردند، رسول خدا 6 و مسلمانان پياده
شده، اسلحه خود را بزمين گذاشتند، در اين لحظه رسول خدا 6 از لشكريان دور شد و
براى قضاى حاجت به نقطهاى رفت، در حالى كه سلاحى با خود نداشت و بين آن جناب و
لشكريانش بيابانى فاصله بود. بيابانى ناهموار و پست و بلند كه مسلمانان رسول خدا
6 را نمىديدند و باران هم نم نم شروع به باريدن كرد، رسول خدا 6 زير سايه
درختى نشست. يكى از لشكريان دشمن بنام غورث بن حارث محاربى آن جناب را ديد و
يارانش نيز ديدند و غورث را تشويق كردند به اينكه رسول خدا را به قتل برساند. غورث
گفت: خدا مرا بكشد اگر او را نكشتم. پس از كوه سرازير شد در حالى كه شمشير خود را
برهنه كرده بود و رسول خدا 6 از آمدن او بىخبر بود، يك وقت خبردار شد كه غورث
با شمشير كشيده بالاى سرش حاضر شده بود و مىگفت: اى محمد امروز چه كسى تو را از
شر من حفظ مىكند؟! رسول خدا 6 فرمود: اللَّه ، همين كه آن جناب، اسم
جلاله را به زبان آورد غورث دشمن خدا با صورت به زمين افتاد. رسول خدا 6 برخاست
و شمشير او را گرفت و فرمود: اى غورث چه كسى مىتواند اكنون مانع من از كشتن تو
شود؟ غورث گفت: هيچ كس نيست. فرمود: آيا شهادت مىدهى به اينكه معبودى به جز خداى
تعالى نيست. و اينكه من بنده و فرستاده اويم؟ غورث گفت: نه، و ليكن عهد مىبندم كه
ديگر تا ابد با تو جنگ نكنم و هيچ دشمنى را عليه تو كمك ننمايم. رسول خدا 6
شمشيرش را به او داد. غورث گفت: بخدا سوگند كه تو بهتر از منى. آن جناب فرمود: آخر
من به اينگونه صفات ستوده سزاوارتر از توام.
غورث به طرف
ياران خود رفت. پرسيدند: ما تو را ديديم كه با شمشير بالاى سر او ايستاده بودى، پس
چرا او را نكشتى؟ گفت: خدا نگذاشت، من شمشير را بلند كردم كه بر او فرود آورم،
نفهميدم چه كسى پس گردنى به من زد، بطورى كه با صورت به زمين افتادم و شمشير نيز
از دستم افتاد و قبل از آنكه من شمشير را بردارم، محمد 6 آن را