نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 20 صفحه : 668
من در بازار
ذى المجاز بودم، ناگهان به جوانى برخوردم كه صدا مىزد هان اى مردم! بگوييد:
لا اله الا اللَّه تا رستگار شويد، و ناگهان به مردى برخوردم كه در عقب سر
او مىآمد و به طرف او سنگ مىانداخت، و ديدم كه ساق پا و پشت پاشنه او را خون
انداخته بود و صدا مىزد هان اى مردم او كذاب است، گوش به سخنش ندهيد. من از اشخاص
پرسيدم اين مرد كيست؟ گفتند اين محمد است كه مدعى نبوت است، و آن ابو لهب عموى او
است كه معتقد است وى دروغ مىگويد[1].
و
در قرب الاسناد به سند خود از موسى بن جعفر (ع) روايت كرده كه در حديثى طولانى كه
معجزات رسول خدا 6 را بر مىشمارد، فرموده يكى از آنها داستان ام جميل همسر ابو
لهب است كه وقتى سوره(تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ)
نازل شد، نزد رسول خدا 6 آمد در حالى كه ابو بكر پسر ابو قحافه نيز در حضور آن
جناب بود، عرضه داشت يا رسول اللَّه، ام جميل است كه با خشم مىآيد، و چه خشمى!
گويا قصد اذيت تو را دارد، چون سنگى به دست گرفته مىخواهد آن را به طرف تو پرتاب
كند. رسول خدا 6 فرمود: او مرا نمىبيند. ابو بكر اضافه مىكند ام جميل نزديك
آمد و از من پرسيد رفيقت كجا است؟ گفتم آنجايى كه خدا خواسته است. گفت: من به سر
وقت او آمدهام اگر او را ببينم اين سنگ را به سويش مىافكنم، چون او مرا هجو
كرده، به لات و عزى سوگند كه من زنى شاعر هستم، (و مىدانم چگونه هجوش كنم، اين را
گفت و رفت)، ابو بكر از رسول خدا 6 پرسيد: راستى او تو را نديد؟ فرمود: نه، خداى
تعالى حجابى بين من و او انداخت، و مانع ديدنش شد[2].
مؤلف:
قريب به اين معنا از چند طريق از طرق اهل سنت روايت شده[3].
و
در تفسير قمى در ذيل آيه(وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ
الْحَطَبِ) روايت كرده كه امام فرمود:
ام
جميل دختر صخر بود، و عليه رسول خدا 6 سخن چينى مىكرد و احاديث و سخنان رسول
خدا 6 را براى كفار مىبرد[4].