responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 20  صفحه : 624

اختيار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم، اين خانه هم براى خود صاحبى دارد كه از آن دفاع خواهد كرد، و حفظ آن به عهده من نيست، اين سخن آن چنان ابرهه را مرعوب كرد كه بدون درنگ دستور داد شتران او را به وى باز دهند، و عبد المطلب برگشت. آن شب براى لشكر ابرهه شبى سنگين بود ستارگانش تيره و تار به نظر مى‌رسيد در نتيجه دلهايشان احساس كرد گويا مى‌خواهد عذابى نازل شود.

صاحب مجمع البيان سپس ادامه مى‌دهد تا مى‌رسد به اينجا كه: در همان لحظه‌اى كه آفتاب داشت طلوع مى‌كرد، طيور ابابيل نيز از كرانه افق نمودار شدند در حالى كه سنگ‌ريزه‌هايى با خود داشتند و شروع كردند آن سنگها را بر سر لشكريان ابرهه افكندن، و هر يك از آن مرغان يك سنگ بر منقار داشت و دو تا به دو چنگالش، همين كه آن يكى سنگهاى خود را مى‌انداخت و مى‌رفت يكى ديگر مى‌رسيد و سنگ خود را مى‌انداخت، و هيچ سنگى از آن سنگ‌ها نمى‌افتاد مگر آنكه هدف را سوراخ مى‌كرد، به شكم كسى بر نخورد مگر آنكه پاره‌اش كرد، و به استخوانى بر نخورد مگر آنكه پوك و سستش كرد و از آن طرفش در آمد.

ابو يكسوم كه بعضى از آن سنگ‌ها بر بدنش خورده بود از جا پريد كه بگريزد به هر سرزمينى كه مى‌رسيد يك تكه از گوشت بدنش مى‌افتاد، تا بالأخره خود را به يمن رساند، وقتى به يمن رسيد ديگر چيزى از او و لشكرش باقى نمانده بود، و همين كه وارد يمن شد سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد، و احدى از اشعريها و احدى از خثعم به يمن نرسيد ...[1].

مؤلف: در روايات اين داستان اختلاف شديدى در باره خصوصيات آن هست، اگر كسى بخواهد بايد به تواريخ و سيره‌هاى مطول مراجعه نمايد.


[1] مجمع البيان، ج 10، ص 540.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 20  صفحه : 624
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست