نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 20 صفحه : 623
را نداريم،
در نتيجه غير از عبد المطلب بن هاشم و شيبة بن عثمان بن عبد الدار كسى در مكه باقى
نماند، عبد المطلب هم چنان در كار سقايت خود پايدارى نمود، و شيبه نيز در كار
پردهدارى كعبه پايدارى كرد در اين موقعيت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب كعبه
نهاد، و عرضه داشت:
لا
هم ان المرء يمنع رحله فامنع جلالك[1]
لا يغلبوا بصليبهم و محالهم عدوا، محالك لا يدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدا
لك يعنى: بار الها هر كسى از آنچه دارد دفاع مىكند، تو نيز از خانهات كه مظهر
جلال تو است دفاع كن، و نگذار با صليبشان و كعبه قلابيشان بر كعبه تو تجاوز نموده،
حرمت آن را هتك، كنند، مگذار داخل شهر حرام شوند، اين نظر من است ولى آنچه تو
بخواهى همان واقع مىشود.
آن
گاه مقدمات لشكر ابرهه به شترانى از قريش بر خورده آنها را به غنيمت گرفتند، از آن
جمله دويست شتر از عبد المطلب را بردند، وقتى خبر شتران به عبد المطلب رسيد، از
شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت، حاجب و دربان ابرهه مردى از
اشعريها بود، و عبد المطلب را مىشناخت از پادشاه اجازه ورود براى وى گرفت، و گفت
اينك بزرگ قريش بر در است، كه انسانها را در شهر و وحشيان را در كوه طعام مىدهد،
ابرهه گفت بگو تا داخل شود.
عبد
المطلب مردى تنومند و زيبا بود، همين كه چشم ابو يكسوم به او افتاد بسيار احترامش
كرد، به خود اجازه نداد او را روى زمين بنشاند در حالى كه خودش بر كرسى تكيه زده،
و نخواست او را در كنار خود بر كرسى بنشاند، بناچار از كرسى پياده شد، و با آن
جناب روى زمين نشست، آن گاه پرسيد چه حاجتى داشتى؟ گفت حاجت من دويست شتر است كه
مقدمه لشكر تو از من بردهاند، ابو يكسوم گفت به خدا سوگند ديدنت مرا شيفتهات
كرد، ولى سخنت تو را از نظرم انداخت، عبد المطلب پرسيد: چرا؟ گفت: براى اينكه من
آمدهام خانه عزت و شرف و مايه آبرو و فضيلت شما اعراب و معبد دينيتان را كه
مىپرستيد ويران سازم و آن را درهم بكوبم، و در ضمن دويست شتر هم از تو گرفتهام،
تو در باره خانه دينىات هيچ سخن نمىگويى، و در باره شترانت حرف مىزنى از آن هيچ
دفاعى نمىكنى، از مال شخصيت دفاع مىكنى.
عبد
المطلب در پاسخ گفت: اى ملك من با تو در باره مال خودم سخن مىگويم، كه