از اينجا يك
حقيقت روشن مىشود و آن اين است كه حيات حقيقى بايد طورى باشد كه ذاتا مرگپذير
نباشد، و عارض شدن مرگ بر آن محال باشد، و اين مساله قابل تصور نيست مگر به اينكه
حيات عين ذات حى باشد، نه عارض بر ذات او، و همچنين از خودش باشد نه اينكه ديگرى
به او داده باشد، هم چنان كه قرآن در باره خداى تعالى فرموده:(وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ)،[1]
و بنا بر اين، پس حيات حقيقى، حيات خداى واجب الوجود است، و يا به عبارت ديگر
حياتى است واجب، و به عبارت ديگر چنين حياتى اين است كه صاحب آن به ذات خود عالم و
قادر باشد.
از اينجا
كاملا معلوم مىشود كه چرا در جمله:(هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلَّا
هُوَ)[2] حيات را
منحصر در خداى تعالى كرد، و فرمود: تنها او حى و زنده است، و نيز معلوم مىشود كه
اين حصر حقيقى است نه نسبى، و اينكه حقيقت حيات يعنى آن حياتى كه آميخته با مرگ
نيست و در معرض نابودى قرار نمىگيرد تنها حيات خداى تعالى است.
و بنا بر اين
در آيه مورد بحث كه مىفرمايد:(اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ
الْحَيُّ الْقَيُّومُ)، و همچنين آيه:(الم
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ)[3] مناسبتر آن
است كه كلمه حى را خبر بگيريم، و بگوئيم كلمه اللَّه
مبتداء، و جمله(لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) خبر آن، و
كلمه حى خبر بعد از خبر ديگرى براى آن است، تا انحصار را برساند، چون
در اين صورت تقدير آن اللَّه الحى مىشود، مىرساند كه حيات تنها و
تنها خاص خدا است، و اگر زندگان ديگر هم زندگى دارند خدا به آنها داده است.
[معناى
قيوم ]
كلمه
قيوم بطورى كه علماى صرف گفتهاند، بر وزن فيعول است، هم چنان
كه كلمه قيام بر وزن فيعال از ماده قيام است، صفتى است كه
بر مبالغه دلالت دارد، و قيام بر هر چيز به معناى درست كردن و حفظ و تدبير و تربيت
و مراقبت و قدرت بر آن است، همه اين معانى از قيام استفاده مىشود، چون قيام به
معناى ايستادن است، و عادتا بين ايستادن و مسلط شدن بر كار ملازمه هست، از اين رو
از كلمه قيوم همه آن معانى استفاده مىشود.
[1] بر خدايى توكل كن كه زندهاى است كه هرگز نمىميرد.
سوره فرقان، آيه 58