نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 2 صفحه : 453
بود (تا گوسفندان را با آن براند) انداخت و به
راه افتاد تا داخل لشگر شد و شنيد كه همگى از خونخوارى و قهرمانى جالوت تعريف
مىكردند، و امر او را عظيم مىشمردند.
داوود گفت:
چه خبر است كه اينقدر او را بزرگ شمرده و خود را در برابرش باختهايد؟
به خدا قسم
به محضى كه با او روبرو شوم به قتلش خواهم رساند، مردم جريان او را به طالوت خبر دادند،
و او را نزد طالوت بردند، طالوت گفت: اى پسر مگر تو چه نيرويى دارى؟ و چه تجربهاى
در امر كارزار اندوختهاى؟ گفت: هميشه شير درنده به گوسفندان من حمله مىكند و
گوسفند مرا مىربايد، او را تعقيب مىكنم و سرش را به يك دست گرفته فك پائينش را
با دست ديگر باز نموده گوسفندم را از دهانش مىگيرم.
طالوت به
لشگريان گفت زرهى بلند برايم بياوريد، وقتى آوردند، آن را به گردن داوود انداخت،
زره تا زانوى داوود را پوشانيد، طالوت و ساير بنى اسرائيل از اينكه اولين زره به
اندازه اندام او شد تعجب كرده طالوت گفت: اميد است خدا جالوت را به دست او به قتل
برساند.
ابو بصير
مىگويد: وقتى صبح شد مردم گرد طالوت جمع شده، دو صف لشگر، روبروى هم قرار گرفتند،
داوود گفت: جالوت را به من نشان دهيد، همين كه او را ديد آن سنگ را از توبره در
آورد در فلاخن (مقذاف) گذاشت، و به سوى جالوت رها كرد، سنگ مستقيم بين دو چشم
جالوت خورد، و تا مغز سرش فرو رفت، جالوت از اسب سرنگون شد، مردم فرياد زدند،
داوود جالوت را كشت، داود بايد پادشاه ما باشد از آن به بعد ديگر فرمان طالوت را
گردن ننهاده، داوود را فرمانده خود كردند.
و خداى
تعالى زبور (كتاب داوود) را بر او نازل كرد، و صنعت آهنگرى به او
آموخت و آهن را برايش نرم كرد، و به كوهها و مرغان فرمان داد تا با او تسبيح
بگويند، ابو بصير مىگويد: احدى صوت داوود را نداشت، داوود هم چنان در بنى اسرائيل
بود، و خود را از ايشان پنهان مىداشت و خداى تعالى نيروى فوق العادهاى در عبادت
به او داده بود.
مؤلف:
كلمه مقذاف همان فلاخنى است كه چوپانها با آن سنگ را به هر طرف
بخواهند پرتاب مىكنند و لسان اخبار چه از طرق شيعه و چه از طرق سنت در اينكه
جالوت به دست داود كشته شده متفق است.
در مجمع
البيان مىگويد: سكينتى كه در آن نسيمى از بهشت مىوزيد رويى مانند روى آدمى داشت،
(نقل از على ع)[1]