نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 18 صفحه : 496
سرزنش
مىكردند. آن مرد سرش را از خجالت پايين انداخت، و در اينجا بود كه اين آيه نازل
شد- نقل از ابن عباس[1].
و
در همان كتاب است كه جمله(وَ لا نِساءٌ مِنْ
نِساءٍ) در باره زنان رسول خدا نازل شد، كه ام سلمه را مسخره مىكردند- نقل
از انس. و داستان چنين بود كه ام سلمه كمر خود را با پارچهاى سفيد مىبست و دو
طرف پارچه را به هم گره مىزد و آويزان مىكرد، عايشه به حفصه گفت: اين را نگاه
كن، چطور اين زبان سگ را دنبال خود مىكشد، و منظور اين دو نفر مسخره كردن او بود.
بعضى هم گفتهاند عايشه ام سلمه را در كوتاه قدى سرزنش مىكرد، و با دستش اشاره
مىكرد كه ام سلمه اينقدر است- نقل از حسن[2].
و
در الدر المنثور است كه: احمد، عبد بن حميد و بخارى- در كتاب الادب- و ابو داوود،
ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابو يعلى، ابن جرير، ابن منذر و بغوى- در كتاب معجم- و
ابن قيان و شيرازى- در كتاب الالقاب- و طبرانى و ابن السنى- در كتاب عمل اليوم و
الليله- و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و ابن مردويه و بيهقى- در كتاب شعب
الايمان- از ابى جبيرة بن ضحاك نقل مىكنند كه آيه(وَ
لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ) در باره قبيله ما بنى سلمه نازل
شده، و داستان چنين بود كه وقتى رسول خدا 6 وارد مدينه شد، هيچ يك از مردم ما
قبيله نبود مگر آنكه داراى دو اسم و يا سه اسم بود، وقتى رسول خدا 6 يك نفر را
به يكى از اين اسمها صدا مىزدند، اصحاب مىگفتند: يا رسول خدا 6 او از اين اسم
بدش مىآيد، اينجا بود كه آيه(وَ لا تَنابَزُوا
بِالْأَلْقابِ) نازل شد[3].
باز
در همان كتاب آمده كه: ابن ابى حاتم از سدى نقل كرده كه وقتى سلمان فارسى با دو
نفر ديگر سفرى كردند، و در سفر، سلمان آن دو نفر را خدمت مىكرد، و از طعام خود به
آن دو مىداد، روزى در بين راه سلمان خوابش برد و از آن دو نفر عقب ماند، آن دو
نفر وقتى به منزل رسيدند، متوجه شدند كه سلمان دنبال سرشان نيست، پيش خود گفتند:
او مرد رندى كرده، خواسته است وقتى مىرسد كه چادر زده شده باشد و غذا حاضر باشد،
مشغول شدند چادر را زدند، همين كه سلمان رسيد، او را فرستادند نزد رسول خدا 6 تا
خورشتى از آن جناب برايشان بگيرد، سلمان به راه افتاد و نزد رسول خدا 6