نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 325
ابليس عرضه
داشت: خدايا مرا بر بدنش مسلط كن، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو
ديدگانش، هر تصرفى بخواهى بكنى. ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت
شد. مدتى طولانى بدين حال بماند، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود، حتى از طول
مدت جراحات كرم در زخمهايش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمىايستاد، حتى اگر
يكى از كرمها از بدنش مىافتاد، آن را به جاى خودش برمىگردانيد، و مىگفت به
همانجايى برگرد كه خدا از آنجا تو را آفريد. اين بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و
مردم قريه از بوى او متاذى شده، او را به خارج قريه بردند و در مزبلهاى افكندند.
در
اين ميان خدمتى كه از همسر او- كه نامش رحمت دختر افراييم فرزند يوسف
بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (ع) بود- سرزد اين كه دست به كار گدايى زده، هر چه
از مردم صدقه مىگرفت نزد ايوب مىآورد، و از اين راه از او پرستارى و پذيرايى
مىكرد.
امام
سپس فرمود: چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيده شد، و ابليس صبر او را بديد، نزد
عدهاى از اصحاب ايوب كه راهبان بودند، و در كوهها زندگى مىكردند برفت، و به
ايشان گفت: بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد، احوالى از او بپرسيم، و
عيادتى از او بكنيم. اصحاب بر قاطرانى سفيد سوار شده، نزد ايوب شدند، همين كه به
نزديكى وى رسيدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت كرده، رميدند. بعضى از آنان به
يكديگر نگريسته آن گاه پياده به نزدش شدند، و در ميان آنان جوانى نورس بود. همگى
نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگويى كه چه گناهى مرتكب شدى؟ شايد ما
از خدا آمرزش آن را مسألت كنيم، و ما گمان مىكنيم اين بلايى كه تو بدان مبتلا
شدهاى، و احدى به چنين بلايى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تا كنون از ما
پوشيده مىدارى.
ايوب
(ع) گفت: به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مىداند تا كنون هيچ طعامى
نخوردهام، مگر آنكه يتيم و يا ضعيفى با من بوده، و از آن طعام خورده است، و بر سر
هيچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام، مگر آن كه آن راهى را انتخاب
كردهام كه طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است. از بين اصحاب آن
جوان نورس رو به سايرين كرد و گفت: واى بر شما آيا مردى را كه پيغمبر خداست سرزنش
كرديد تا مجبور شد از عبادتهايش كه تا كنون پوشيده مىداشته پرده بردارد، و نزد
شما اظهار كند؟! ايوب در اينجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا اگر
روزى در محكمه عدل تو راه يابم، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت
همه حرفها و درد دلهايم را فاش مىگويم.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 325