نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 296
دليل بر
اينكه بايد كلام داوود (ع) را فرضى گرفت، اين است كه عقل و نقل حكم مىكنند بر
اينكه انبياء (ع) به عصمت خدايى معصوم از گناه و خطا هستند. چه گناه بزرگ و چه
كوچك. علاوه بر اين، خداى سبحان در خصوص داوود (ع) قبلا تصريح كرده بود به اينكه
حكمت و فصل خطابش داده و چنين مقامى با خطاى در حكم نمىسازد.
(وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ) كلمه
زلفى و زلفه به معناى مقام و منزلت است. و كلمه ماب
به معناى مرجع است و كلمه زلفى و ماب را نكره (يعنى بدون
الف و لام) آورد تا بر عظمت مقام و مرجع دلالت كند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
[مقصود
از اينكه خداوند داوود 7 را خليفه در زمين قرار داد]
(يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ ...)
ظاهرا در اين كلام، كلمه قلنا در تقدير است، و تقدير آن فغفرنا
له و قلنا يا داود ... است.
و
ظاهر كلمه خلافت اين است كه: مراد از آن خلافت خدايى است، و در نتيجه
با خلافتى كه در آيه(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ
إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً)[1]
آمده منطبق است، و يكى از شؤون خلافت اين است كه: صفات و اعمال مستخلف را نشان
دهد، و آينده صفات او باشد. كار او را بكند. پس در نتيجه خليفه خدا در زمين بايد
متخلق به اخلاق خدا باشد، و آنچه خدا اراده مىكند او اراده كند، و آنچه خدا حكم
مىكند او همان را حكم كند و چون خدا همواره به حق حكم مىكند(وَ اللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ) او نيز جز به حق حكم نكند و جز راه
خدا راهى نرود، و از آن راه تجاوز و تعدى نكند.
و
به همين جهت است كه مىبينيم در آيه مورد بحث با آوردن فا بر سر جمله(فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ) حكم به حق
كردن را نتيجه و فرع آن خلافت قرار داده، و اين خود مؤيد آن است كه مراد از
جعل خلافت اين نيست كه شانيت و مقام خلافت به او داده باشد، بلكه مراد اين
است كه شانيتى را كه به حكم آيه(وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ
وَ فَصْلَ الْخِطابِ) قبلا به او داده بود، به فعليت
برساند، و عرصه بروز و ظهور آن را به او بدهد.
بعضى
از مفسرين[2]
گفتهاند: مراد از خلافت جانشينى براى انبياى قبل است، و
[1] به ياد آور آن گاه كه پروردگار تو به ملائكه فرمود من در
زمين خليفه مىگمارم. سوره بقره، آيه 30.