نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 121
نابينا و
بدون چشمى را بياورند، كه حتى در صورتش گودى چشم هم نبود، بلكه محل چشم او مانند
پيشانىاش صاف بود. رسولان عيسى شروع كردند به دعا خواندن، اين قدر دعا خواندند تا
محل چشمهاى او شكافته شد. پس دو عدد فندق از گل درست كردند و در حدقهها گذاشتند،
بدون فاصله دو چشم شد، و پسر بينا گشت.
شاه
از مشاهده اين معجزه سخت تعجب كرد، شمعون به وى گفت: حال اگر صلاح بدانى نظير اين
خواسته را از خدايان خود بخواهى، تا آنها نيز چنين قدرتى از خود نشان دهند، هم
مايه آبروى تو شود و هم باعث آبروى خودشان. شاه گفت: من كه از تو چيزى پنهان
ندارم، خداى ما كه ما آن را مىپرستيم، هيچ خاصيتى ندارد، نه ضررى دارد و نه نفعى.
سپس
شاه به آن دو رسول گفت: اگر خداى شما توانست مرده را زنده كند، ما به آن خدا و به
شما كه فرستادگان اوييد ايمان خواهيم آورد. رسولان گفتند: خداى ما بر هر چيز قادر
است. شاه گفت: در اينجا مردهاى است كه هفت روز قبل از دنيا رفته، و ما او را دفن
نكردهايم، تا پدرش كه در مرگ او غايب بود برگردد. پس مرده را آوردند كه وضعش
دگرگون شده و متعفن شده بود. آن دو رسول شروع كردند به دعا كردن علنى و آشكارا، و
اما شمعون صفا شروع كرد به دعا كردن سرى (چون نمىخواست رازش فاش شود). چيزى نگذشت
مرده از جاى برخاست و به حاضران مجلس گفت: من هفت روز است كه مردهام، و در اين
چند روز مرا به هفت وادى از واديهاى جهنم بردند، و من شما را زنهار مىدهم از آن
شركى كه داريد، و به خداى تعالى ايمان بياوريد. شاه از ديدن اين ماجرا تعجب كرد.
شمعون احساس كرد كه نقشهاش در دل وى اثر گذاشته، او هم وى را به سوى خدا دعوت
كرد. شاه ايمان آورد و به دنبال او جمعى از اهل مملكتش ايمان آورده، و جمعى ديگر
هم چنان كافر ماندند.
صاحب
مجمع مىگويد: نظير اين روايت را عياشى به سند خود از ابو حمزه ثمالى، و غير او از
ابى جعفر و از امام صادق (ع) نقل كردهاند، چيزى كه هست در بعضى از روايات آمده
كه: خداى تعالى اول دو نفر رسول به اهل انطاكيه فرستاد، و سپس سومى را گسيل داشت.
و در بعضى ديگر آمده كه: خداوند به عيسى (ع) وحى فرستاد كه: آن دو رسول را به سوى
آن شهر روانه كند، و سپس وصى خودش شمعون را براى خلاصى آن دو روانه كرد و نيز آمده
كه آن مردهاى كه خداوند به دعاى رسولان زنده كرد، پسر شاه بوده. و وقتى از قبر
بيرون آمد خاك را از سر و روى خود مىتكاند. پس شاه پرسيد: پسرم حالت چطور است؟
گفت: من مرده بودم، دو نفر مرد را ديدم كه سجده كرده، از خدا خواستند مرا زنده
كند. شاه گفت: پسرم اگر آن دو نفر را ببينى مىشناسى؟ گفت: آرى. پس مردم همگى به
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 121