نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 13 صفحه : 554
و اگر قرآن فعل خدا را كلمه
ناميده براى اين است كه فعل او بر وجود او دلالت مىكند. از همين جا است كه مسيح،
كلمه خدا ناميده مىشود، و قرآن كريم مىفرمايد:(إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ)[1] و نيز
از اينجا روشن مىشود كه هيچ عينى از اعيان خارجى و هيچ واقعهاى از وقايع به وجود
نمىآيد مگر آنكه از اين جهت كه بر ذات خداى تعالى دلالت دارد، كلمه او است. چيزى
كه هست در عرف و اصطلاح قرآن كريم مخصوص امورى شده كه دلالتش بر ذات بارى عز اسمه
ظاهر باشد، و در دلالتش خفاء و بطلان و تغييرى نباشد، هم چنان كه فرموده:(وَ الْحَقَّ أَقُولُ)[2] و نيز
فرموده:(ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ)[3] و
چنين موجودى مثال روشنش عيسى بن مريم (ع) و موارد قضاى حتمى خدا است. و نيز از
همين جا روشن مىشود اينكه مفسرين[4]
كلمات در آيه را حمل بر معلومات و يا مقدورات و يا ميعادهايى كه به اهل ثواب
و اهل عقاب داده شده نمودهاند، صحيح نيست.
پس معناى اينكه فرمود:(قُلْ لَوْ كانَ
الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي) اين است كه اگر
درياها مركب باشد و با آن، كلمات خدا را كه دلالت به خدا مىكنند بنويسم هر آينه
آب دريا تمام مىشود و كلمات پروردگار تمام نمىشود.
و معناى(وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ
مَدَداً) اين است كه حتى اگر غير درياهاى دنيا درياى ديگرى هم تهيه كنيم آن
نيز خشك خواهد شد، قبل از اينكه كلمات پروردگار من تمام شود.
بعضى[5] از مفسرين
گفتهاند: مراد از بمثله جنس مثل است، نه يك مثل، چون كلمه
مثل هر وقت اضافه به اصل شود از تناهى بيرون نمىرود، و چون كلمات خداى
تعالى- يعنى معلوماتش- غير متناهى است، لذا متناهى نمىتواند غير متناهى را ضبط
كند- اين خلاصه گفتار مفسر مذكور است.
اين گفته در جاى خود صحيح است ليكن نه به خاطر تناهى و عدم تناهى، و
اينكه كلمات خدا غير متناهى است. بلكه به اين جهت است كه حقايقى كه كلمات بر آن
دلالت مىكند از حيث دلالتش غلبه بر مقادير دارد، و چگونه چنين نباشد با اينكه هر
ذره از ذرات دريا هر قدر هم بسيار فرض شود وافى نيست كه دلالتهايش را بر جمال و
جلال خدا در طول
[1] جز اين نيست كه مسيح، عيسى بن مريم رسول اللَّه و كلمه او
است. سوره نساء، آيه 171.