و معناى
استحباب دنيا بر آخرت، اختيار دنيا و ترك كامل آخرت است و در مقابل آن، اختيار
آخرت بر دنيا است، و معنايش اين است كه آخرت، غرض و هدف كوششهاى دنيوى باشد و
دنيا، مقدمه و پل رسيدن به آخرت دانسته شود چون دنيا را به كلى ترك كردن، علاوه بر
اينكه ممكن نيست، باعث اختلال امر آخرت هم مىشود، و حتى باعث ترك آخرت مىگردد،
آرى، زندگى دنيا منقطع و ناپايدار است، و زندگى آخرت دائمى است كه سعادت آخرت، در
دنيا كسب مىشود، پس هر كه آخرت را اختيار كند، ناگزير است دنيا را هم بگيرد و
اثبات كند و منكر آن نگردد، چون در راه رسيدن و اثبات آخرت، بدان نيازمند است. بر
عكس، كسى كه دنيا را اختيار كند، چارهاى ندارد جز اينكه آخرت را انكار نمايد، چون
اگر آخرتى باشد به عنوان هدف خواهد بود و فرض اين است كه اين شخص هدفى ندارد، پس
آخرتى ندارد.
[وجود دو
راه پيشاروى انسان: استحباب (انتخاب) دنيا بر آخرت يا استحباب آخرت بر دنيا]
حاصل كلام
اينكه: پيش روى انسان يكى از دو راه بيشتر نيست:
1- اختيار
آخرت، بر دنيا، و آخرت را هدف دنيا و دنيا را مقدمه آن گرفتن.
2- اختيار
دنيا بر آخرت، و دنيا را هدف قرار دادن و آخرت را به كلى انكار نمودن.
توضيح اين
سخن اينكه: در موارد متعددى از اين كتاب اين معنا را روشن كرديم كه آدمى هدف و
مقصودى جز سعادت و به نتيجه رسيدن زندگيش ندارد، و علاقهاش به اين هدف، فطرى او
است، آنچه كه قرآن كريم در امر زندگى، اثباتش مىكند اين است كه زندگى آدمى دائمى
و زوال ناپذير است، و اينطور كه بعضى فكر مىكنند كه با مرگ پايان مىپذيرد نيست،
و قهرا با در نظر گرفتن مرگ، به دو زندگى تقسيم مىشود يكى زندگى موقت قبل از مرگ،
و ديگرى زندگى دائمى بعد از آن، كه نيكبختى انسان و بدبختيش در آن زندگى نتيجه
زندگى دنيا و ملكاتى است كه از ناحيه اعمالش تحصيل نموده، حال چه خوب و چه بد، و
پر واضح است كه انسان بدون عمل هم فرض نمىشود، زيرا بشر فطرتا دوستدار زندگى خويش
است، و زندگى خالى از عمل هم غير قابل فرض است.