خداوند آسمان
را از زمين جدا كرد و ميان آن دو فاصلهاى گذاشت، فاصلهاى كه باعث شد آسمان مسلط
بر زمين شود و اشعه خود را بر زمين بتاباند و باران و صاعقه خود را به زمين
بفرستد، و همچنين آثار ديگر.
پس آسمان بر
بالاى زمين بدون ستونى محسوس، كه انسان اعتماد آن را بر آن احساس كند ايستاده، در
نتيجه هر انسانى بايد متوجه بشود كه لا بد كسى هست كه آن را بدون ستون نگهداشته و
نمىگذارد جابجا بشود، و آن را از فرو ريختن از مدارش نگه داشته است.
آرى هر چند
استقرار آسمانها در مستقر بلند خود بدون پايه و ستون، عجيبتر از استقرار زمين در
مدار خود نيست، و هر دو در اين بابت محتاج به خداى تعالى هستند و با قدرت و اراده
او در مدار خود ايستادهاند، و البته اين ايستادن از طريق اسبابى است كه مختص به
همان زمين و آسمان است، و تازه اگر آسمانها بوسيله پايه هم ايستاده بودند باز
بىنياز از احتياج به خداى تعالى و قدرت و اراده او نبودند، پس تمامى موجودات در
تمامى احوالشان محتاج بسوى خداى تعالى هستند، احتياج مطلقى كه هيچوقت و در هيچ
حالى برطرف نمىشود.
و ليكن
انسان- در عين اينكه قانون عليت كلى را مىبيند و معتقد است كه هر حادثهاى محتاج
به علتى است كه آن را ايجاد كند، و در فطرتش جستجوى از علل حوادث و امور ممكنه
نهفته شده- وقتى بعضى از حوادث را مقرون به علت مىبيند، و اين ديدنش چند بار در
برابر حواسش تكرار مىشود، خود بخود قانع مىگردد، و ديگر از ديدن آن تعجب نمىكند
و در صدد جستجوى از علت آن برنمىآيد.
ولى وقتى ديد
هر جسم ثقيلى كه از هوا رها شود مستقيما به زمين فرود مىآيد، آن گاه سقفى را
مشاهده كند كه بر بالاى زمين زده شده و با اينكه پايهاى ندارد نمىافتد، قهرا
تعجب مىكند، و در جستجوى علت آن برمىآيد، و آن قدر جستجو مىكند تا پايه و ستونى
براى آن پيدا كند، وقتى براى آن سقف، پايهاى يافت، و باز سقف ديگرى ديد و جستجوى
ديگرى كرد و پايه ديگرى يافت و همچنين چند نوبت اين معنا مكرر شد ديگر مغزش از
جستجو متوقف شده براى بارهاى بعدى به جستجو برنمىخيزد، چون مىداند كه هر چيز
بلندى حتما پايه و اركانى دارد.
اما اگر به
امرى برخورد كه خارق اين كليت و اين عادت مالوف باشد، مانند اجرام آسمانى كه هر يك
در مدار خود ايستاده دور مىزند بدون اينكه بر پايهاى اعتماد داشته باشد، در اين
موقع كه ناگهان و مثل كسى كه از خواب بيدار شده باشد دلش از جاى كنده شده، براى
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 391