responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 11  صفحه : 364

زد كه تمامى افراد را بيرون كنيد و كسى نزد من نماند، وقتى جز برادران كسى نماند، گريه خود را كه در سينه حبس كرده بود سرداده گفت: من يوسفم آيا پدرم هنوز زنده است؟ برادران نتوانستند جوابش را بدهند چون از او به وحشت افتاده بودند.

يوسف به برادران گفت: نزديك من بياييد، مجددا گفت: من برادر شما يوسفم و همانم كه به مصريان فروختيد، و حالا شما براى آنچه كرديد تاسف مخوريد و رنجيده خاطر نگرديد، چون اين شما بوديد كه وسيله شديد تا من بدينجا بيايم، آرى خدا مى‌خواست مرا و شما را زنده بدارد، لذا مرا جلوتر بدينجا فرستاد، آرى دو سال تمام است كه گرسنگى شروع شده و تا پنج سال ديگر اصلا زراعتى نخواهد شد و خرمنى برنخواهد داشت، خداوند مرا زودتر از شما به مصر آورد تا شما را در زمين نگهدارد و از مردنتان جلوگيرى كند و شما را از نجاتى بزرگ برخوردار و از مرگ حتمى برهاند، پس شما مرا بدينجا نفرستاده‌ايد بلكه خداوند فرستاده، او مرا پدر فرعون كرد و اختياردار تمامى زندگى او و سرپرست تمام كشور مصر نمود.

اينك به سرعت بشتابيد و به طرف پدرم برويد و به او بگوييد پسرت يوسف چنين مى‌گويد كه: به نزد من سرازير شو و درنگ مكن و در سرزمين جاسان [1] منزل گزين تا به من نزديك باشى، فرزندانت و فرزندان فرزندانت و گوسفندان و گاوهايت و همه اموالت را همراه بياور، و من مخارج زندگيت را در آنجا مى‌پردازم، چون پنج سال ديگر قحطى و گرسنگى در پيش داريم، پس حركت كن تا خودت و خاندان و اموالت محتاج نشويد، و شما و برادرم اينك با چشمهاى خود مى‌بينيد كه اين دهان من است كه با شما صحبت مى‌كند، پس باين همه عظمت كه در مصر دارم و همه آنچه را كه ديديد به پدرم خبر مى‌دهيد، و بايد كه عجله كنيد، و پدرم را بدين سامان منتقل سازيد، آن گاه خيره به چشمان بنيامين نگريست و گريه را سرداد، بنيامين هم در حالى كه دست به گردن يوسف انداخته بود به گريه درآمد، يوسف همه برادران را بوسيد و به حال همه گريه كرد.

تورات مطلبى ديگر مى‌گويد كه خلاصه‌اش اين است كه: يوسف براى برادران به بهترين وجهى تدارك سفر ديد و ايشان را روانه كنعان نموده، فرزندان يعقوب نزد پدر آمده او را به زنده بودن يوسف بشارت دادند و داستان را برايش تعريف كردند، يعقوب خوشحال شد و با اهل و عيال به مصر آمد، كه مجموعا هفتاد تن بودند، وقتى به سرزمين جاسان- از آبادى‌هاى مصر- رسيدند يوسف از مقر حكومت خود سوار شده به استقبالشان آمد، وقتى رسيد كه ايشان هم داشتند مى‌آمدند، با يكديگر معانقه نموده‌


[1] جاسان، معرب گوشين عبرى، و يكى از آباديهاى مصر بوده است.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 11  صفحه : 364
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست