نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 325
آن گاه خود يوسف به
ايشان گفت: من اطلاع پيدا كردم كه شما دو برادر ديگر هم داريد كه مادرشان از شما
جداست، ايشان چه مىكنند؟ گفتند: بزرگتر آن دو برادر چند سال قبل طعمه گرگ شد، و
كوچكتر آن دو هست، و ما او را نزد پدر گذاشتيم و آمديم، چون پدر ما نسبت به او
خيلى علاقهمند است. يوسف گفت: من خيلى دلم مىخواهد بار ديگر كه مىآييد او را
هم، همراه خود بياوريد، و اگر او را نياوريد، ديگر به شما سهم نخواهم داد و اعتنا
و احترامى به شما نخواهم كرد. گفتند: ما در اين باره با پدر گفتگو كرده و او را به
آوردن وى راضى مىكنيم.
بعد از آنكه
نزد پدر بازگشتند و خرجينها را بازكردند ديدند پولهايشان در درون آنها است،
گفتند: پدرجان ديگر چه مىخواهيم اين هم بضاعت ما كه دوباره به ما برگردانده شده،
و سهم ما را حتى يك بار شتر هم بيشتر دادند، بنا بر اين برادر ما را با ما بفرست
تا سهم او را هم بگيريم، و ما خاطر جمع، نگهبان و حافظ او خواهيم بود، يعقوب (ع)
در جوابشان فرمود: آيا به شما اعتماد كنم همانطور كه در داستان يوسف اعتماد كردم؟!
اين بود تا پس از گذشتن شش ماه يعقوب (ع) بار ديگر فرزندان را روانه مصر كرد، و
بضاعت اندكى به ايشان داد و بنيامين را هم با ايشان روانه ساخت و از ايشان پيمانى
خدايى گرفت كه او را با خود برگردانند، مگر در صورتى كه گرفتارى آن چنان احاطهشان
كند كه نتوانند او را برگردانند و در اينكار معذور و عذرشان موجه باشد.
فرزندان
يعقوب با كاروانيان حركت كرده وارد مصر شدند و به حضور يوسف رسيدند، يوسف فرمود:
آيا بنيامين را هم همراه خود آوردهايد يا نه؟ گفتند: بلى آوردهايم، اينك از بار
و بنه ما حفاظت مىكند. گفت: برويد او را بياوريد، بنيامين را آوردند، در آن موقع
يوسف (ع) به تنهايى در دربار پادشاه بود، وقتى بنيامين داخل شد يوسف او را در آغوش
گرفت و گريه كرد، و گفت: من برادر تو يوسفم، و از آنچه مىكنم ناراحت مشو، و آنچه
را به تو مىگويم فاش مكن، ترس و اندوه به خود راه مده.
آن گاه او را
با خود بيرون آورده و به برادران برگردانيد، سپس به مامورين خود دستور داد تا
پولهاى ايشان را گرفته هر چه زودتر گندمشان را بدهند، و چون فارغ شدند پيمانه را
در خرجين بنيامين بگذارند، همين كار را كردند، همين كه كاروان حركت كرد يوسف و
ماموريتش از دنبال رسيده فرياد زدند هان اى كاروانيان شما دزديد، كاروانيان در
حالى كه برمىگشتند پرسيدند مگر چه گم كردهايد؟ گفتند پيمانه سلطنتى را، و هر كه
آن را بياورد يك بار شتر گندمش مىدهيم، و من ضامنم كه بدهم. گفتند: به خدا قسم
شما خوب مىدانيد كه ما براى فساد در زمين بدينجا نيامدهايم، و ما دزد نبوديم،
گفتند: حال اگر در باريكى از شما پيدا شد و شما دروغ گفته بوديد
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 325