نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 249
يعقوب و از يعقوب بن
شعيب از امام صادق (ع) آورده كه عبارت روايت آخرى چنين است: خداى تعالى به يوسف
فرمود: مگر نه اين بود كه من تو را محبوب دل يعقوب پدرت قرار دادم، و از نظر حسن و
جمال بر ديگر مردم برترت نمودم؟ مگر نه اين بود كه مكاريان را به سوى تو سوق دادم،
و ايشان تو را از چاه بيرون آورده نجاتت دادند؟ و مگر نه اين بود كه من كيد زنان
از تو بگردانيدم؟ پس چه وادارت كرد كه رعيت و مخلوقى را كه ما دون من است بلند كنى
و از او درخواست نمايى؟ حال كه چنين كردى ساليانى چند در زندان بمان.[1] و ليكن گفتيم كه اين روايت و امثال
آن مخالف صريح قرآن است.
و نظير آن
روايتى است كه الدر المنثور از ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده و گفته است: يوسف
سه نوبت بلغزيد يكى آنجا كه گفت:(اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ) و يكى آنجا
كه به برادرانش تهمت زد و گفت:(إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ) و يكى آنجا
كه گفت:(ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ) پس جبرئيل
پرسيد آنجا كه قصد كردى چطور؟ گفت: من خود را تبرئه نمىكنم .[2] و بطورى كه ملاحظه مىكنيد در اين
روايت آشكارا نسبت دروغ و تهمت به يوسف صديق (ع) داده.
و در بعضى از
اين روايات آمده كه لغزشهاى سهگانه يوسف عبارت بود از: قصد سوء به زليخا، و(اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ)، و(إِنَّكُمْ
لَسارِقُونَ)[3]. در حالى كه
خداوند به نص كتابش او را از اين افتراها تبرئه مىكند.