نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 193
حرفى نيست، و پاره
شدن پيراهن يوسف از جلو دلالت مىكرد بر اينكه او و زليخا روبروى هم مشاجره
كردهاند، و قهرا تقصير به گردن يوسف مىبود، ولى اگر پيراهن وى از پشت سر پاره
شده باشد قهرا زليخا او را تعقيب كرده و او در حال فرار بوده، و او خواسته وى را
به سوى خود بكشد، پيراهن او را دريده، پس تقصير به گردن زليخا مىافتد، و اين خود
خيلى روشن است.
[شاهدى كه
براى روشن شدن حقيقت ارائه طريق كرد چه كسى بوده و چرا از او به شاهد
تعبير شده نه به قائل ]
و اما اينكه
اين شاهد چه كسى بوده مفسرين در باره آن اختلاف كردهاند: بعضى[1]
گفتهاند كه وى مردى حكيم بوده كه در پاسخ عزيز كه مشكل خود را با او در ميان
نهاده چنين حكم كرده است (نقل از حسن و قتاده و عكرمه). بعضى[2]
ديگر گفتهاند پسر عموى زليخا بوده كه با عزيز در پشت در قرار داشتند. بعضى[3] ديگر گفتهاند او از جنس جن و بشر
نبوده، بلكه خلقى از خلايق خدا بوده (نقل از مجاهد). ولى اين وجوه مردود است، براى
اينكه قرآن صراحت دارد بر اينكه او از اهل زليخا بوده.
و از طرق اهل
بيت (ع) و بعضى طرق اهل سنت نقل شده كه شاهد نامبرده، كودكى در گهواره و از كسان
زليخا بوده، و به زودى رواياتش در بحث روايتى آينده خواهد آمد ان شاء اللَّه
تعالى.
آنچه جاى
تامل و دقت است اين است كه آنچه اين شاهد به عنوان شهادت آورد بيانى بود عقلى، و
دليلى بود فكرى، كه نتيجهاى را مىدهد به نفع يكى از دو طرف و به ضرر طرف ديگر و
چنين چيزى را عرفا شهادت نمىگويند، زيرا شهادت عبارت است از بيانى كه مستند به حس
و يا نزديك به حس باشد و هيچ استنادى به فكر و عقل گوينده نداشته باشد، هم چنان كه
در آيه(شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ
جُلُودُهُمْ)[4] و در آيه(قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ)[5] در آيه اولى
شهادت آنها مستند به حس و در دومى مستند به قريب به حس است. آرى حكم به صدق رسالت
هر چند فى نفسه مستند به فكر و تعقل است، و ليكن منظور از شهادت در اين آيه چيزى
است كه مستند به آن نيست، و آن اداى حقى است كه نسبت به حقانيت آن، علم و قطع
دارند و در اداى آن، ملاحظه اينكه ناشى از تفكر و تعقل باشند ندارند، و لذا
مىبينيم همين شهادت در جاهاى ديگرى از آن به قول تعبير مىشود، (و مىگويند فلانى
قائل و يا معتقد به