نام کتاب : فلسفه تاریخ 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 88
روانشناسی باید بگوید که حتی عقل و برهان عقلی اصالت ندارد ، اینکه شما
میبینید که عقل در یک جا جزم حکم میکند ، شرایط اقتصادیش به او اجازه
میدهد ، اگر شرایط اقتصادی عوض شود عقل هم حتی در مبادی اولیه خود تجدید
نظر میکند وجدان اخلاقی در انسان اصالت ندارد بالاخره در اینجا هم یک نوع
بیاصالتی قائل است ولی ریشه بیاصالتی را نه جنبه روانشناسی انسان بلکه
جنبه خشونت و تحمیل و جبری گری امور اقتصادی میداند و البته این علی رغم
آنچه که اریک فروم ادعا میکند ملازم است با اینکه برای انواع وجدانهای
انسان اصالت قائل نشود ، یعنی باید بگوید وجدان دینی خواه ناخواه خودش
را [ با شرایط اقتصادی ] تطبیق میکند ، عقل خواه ناخواه خودش را تطبیق
میکند ، ذوق زیبایی خواه ناخواه خودش را تطبیق میکند ، و قهرا یک نوع
بیاصالتی در اینجا قائل است در این صورت مسأله چنین میشود که این
تعبیری که همیشه به کار میبرند که از نظر مارکسیستها زیربنای جامعه
اقتصاد است [ مقصود از " زیربنا " چیست ؟ ] اگر بتوانید ریشه لغت
فرنگیای را که این کلمه " زیربنا " از آن ترجمه شده به دست بیاورید ،
ببینید ترجمه چه کلمه ای است و خواسته اند به چه تشبیه کنند ، [ مناسب
و بلکه لازم است ] ، چون یک وقت هست ما میگوییم " زیربنا " و
مقصودمان طبقه زیرین است ، مثل اینکه در یک ساختمان چند طبقه ، یک
طبقه زیر قرار گرفته و طبقه های دیگر رو ، طبقه های رو متکی به طبقه زیر
هست ولی طبقه زیر متکی به طبقه های رو نیست ، یعنی اگر این خراب شود
آن بالا خراب میشود ولی اگر بالا خراب شود این خراب نمیشود ، این شرط آن
هست ولی آن شرط این نیست آیا مارکس که گفته است " اقتصاد زیربناست
" میخواسته جامعه را تشبیه کند به یک ساختمان چند طبقه که طبقه زیرینش
اقتصاد است و امور دیگر طبقاتی است که روی این طبقه ساخته شده و لهذا
این که متزلزل شود آنها متزلزل میشوند ، این که تغییر کند آنها متغیر
میشوند ، این که حرکت کند خواه ناخواه آنها باید حرکت کنند ؟ یا این
کلمه " زیربنا " از اصطلاح خاص
نام کتاب : فلسفه تاریخ 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 88