نام کتاب : درسهای الهیات شفا 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 78
میکنیم . حال اگر یک " جزء " ی داشته باشیم که در آن مورد کل به جزء
تعریف نشود بلکه برعکس جزء به کل تعریف شود ، آیا چنین چیزی ممکن است
یا نه ، و اگر ممکن است راز مطلب چیست ؟
دلیل و رمز مطلب در این است که جزء داریم تا جزء ! بعضی از اجزاء
اجزاء ماهوی هستند مثل جنس و فصل . بعضی از اجزاء ، اجزاء وجود خارجی
هستند . اما اینها اجزائند نه از باب اینکه وجود خارجی خود آن کل ،
متوقف بر این اجزاء باشد بلکه اینها یعنی این اجزاء همچون شرائط و
ابزارهائی است برای آن کل . مثلا اعضاء و جوارح در مورد انسان اینطور
است ( اعضاء و جوارح انسان همانند ابزارهای سر خودند ) . این ابزارها
مثل دست ، چشم ، گوش ، . . . برای انسان ، جهت جلب منافع و دفع
ضررهای خارجی است ، پس اینها خارج از ماهیت انسان است . همانطور که
در مورد ابزارهای صنعتی چنین است ، مثلا قلم ساخته شده است . برای نوشتن
( ابزار سرناخود ) . به همین جهت اگر مثلا به محیط دیگری برویم و موجودی
را ببینیم که تمام احساسات و عقل انسان را دارد ولی به علت متفاوت
بودن شرائط اعضاء و جوارح دیگری داشته باشد آن هم انسان است . در همین
محیط هم که ما در آن زندگی میکنیم اگر مثلا دست انسانی را قطع کنیم باز
هم آن انسان است . موت اختیاری مثالی است که این مطلب را تأیید کرده
و ثابت میکند که اعضاء و جوارح انسان ابزارها و شرایطی بیش نیستند و
لذا داخل ماهیت انسان نمیشوند . موت اختیاری برای افرادی که ریاضت
میکشند امر مسلم و پیش پا افتادهای است . مدتهای مدید غذا نمیخورند ،
برای چند سال حبس نفس میکنند ( شخصی را در تابوت قرار داده و آنچنان
در آنرا میبندند که هیچ منفذی نداشته باشد بعد آنرا زیر خاک کرده و پس
از شش ماه در میآورند ) یا . . . همه اینها بخاطر این است که واقعیتی
که انسان را تشکیل میدهد غیر از اینها است ، همه اینها ابزار و آلات
هستند ، حتی مغز انسان هم با قلم خود نویس فرق چندانی ندارد .
علت اینکه کل مثلا انسان را به این اجزاء مثلا اعضاء و جوارح تعریف
نمیکنیم همین مطلب است ( یعنی فیلسوفان اینطور تعبیر و تعریف میکنند )
ولو
نام کتاب : درسهای الهیات شفا 1 نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 78