نام کتاب : سوگندهاى پر بار قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 525
گفت: من دويست شتر داشتم كه مأموران تو آنها را بازداشت كردهاند، دستور بده
آنها را آزاد كنند! ابرهه كه انتظار داشت عبدالمطلب در مورد حمله به كعبه با وى
گفتگو كند از اين تقاضا متعجّب شد، و گفت: شما فقط در مورد شترانت سخن مىگويى؟
عبدالمطلب گفت:
«انّى انا ربّ الابل، و ان للبيت رباً سيمنعه عليك
؛ من مالك شتران هستم، و كعبه مالكى دارد كه از گزند تو حفظش مىكند». [1]
عبدالمطلب به شهر بازگشت، و به مردم دستور داد كه در كوههاى اطراف مكّه متفرق
شده، و پناه گيرند. سپاه ابرهه به سمت خانه خدا و به قصد تخريب آن حركت كرد. فيل
سواران ناگهان ابرى را مشاهده كردند كه از سمت درياى احمر به سوى آنها حركت
مىكرد. وقتى كه نزديكتر شد شاهد پرندگان كوچكى بودند كه هر يك سه عدد سنگ كوچك به
اندازه نخود يكى در منقار و دوتاى ديگر را در ميان پاهايشان گرفته بودند. خداوند
در مقابل سپاه عظيم فيلسواران، سپاه عظيمترى تهيّه نكرد.
بلكه با اين پرندگان كوچك به مبارزه و مقابله با پيل سواران آمد. هر پرندهاى
مأمور كشتن سه نفر از سپاهيان ابرهه بود. پرندگان كوچك مأموريّت خود را به طور
كامل انجام داده، و تمام سپاهيان ابرهه را به قتل رساندند. تنها يك نفر از آنان
جان سالم به در برد، تا خبر شكست مفتضحانه پيل سواران را به يمن ببرد.
اين داستان چقدر آموزنده و عبرتانگيز است. به انسان هشدار مىدهد كه به قدرت
و نيروى خويش مغرور نشود كه هر چه باشد تاب مقاومت و تحمّل در برابر خداوند را
نخواهد داشت. خدا مىتواند با تكان دادن زمينِ هر چند به طور مختصر، حاصل زحمت يك
عمر جمعيّتى را در عرض چند ثانيه از بين ببرد. يا با يك سونامى سواحل غرب آسيا را
نابود سازد، و يا با يك كاترينا شهرى را به زير آب ببرد، و دولت آمريكا را فلج
كند. آرى تنها ابرهه و سپاهيانش در بيش از 1400 سال قبل عاجز نبودند، بلكه انسان
امروز نيز عليرغم پيشرفتهاى خيره كنندهاش در صنعتهاى مختلف، در برابر اراده
خداوند عاجز و ناتوان است.