نام کتاب : سوگندهاى پر بار قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 200
قدرتمندى، به اين حالت خويش مغرور نباش، چرا كه شايد بزودى اين مركب را از دست
دهى، و بر مركب ضعف و ناتوانى تكيه بزنى. و اگر اكنون بر مركب بيمارى و كسالت
سوارى نااميد مباش، شايد بزودى با لطف خدا بر مركب تندرستى و سلامت سوار شوى.
اكنون كه در امنيّت هستى، و نعمت جوانى را در اختيار دارى شكر آن را بجاى آور. در
زمان جنگ تحميلى عراق بر عليه ايران، هنگامى كه جنگ هوايى به شهرها كشيده شد، و
صداميان با موشكهاى دوربرد مردم بىدفاع ايران را هدف قرار دادند، شهرها هيچ
امنيّتى نداشت، بسيارى از مردم شهرها را خالى كرده، و به روستاها و كوه و دشتهاى
اطراف پناه برده بودند. بعضى از شهرها آن قدر خلوت و ساكت شده بود كه انسان به ياد
شهر ارواح مىافتاد. ناامنى در حدّى بود كه برخى از مردم جرأت زياد ماندن در حمام
را نداشتند، تا مبادا بمبى بر سر آنها بريزد، و در حالى كه برهنه و لخت بودند كشته
شوند! بنابراين انسان بايد قدر نعمتهايش را بداند، چرا كه نمىداند آن را تا چه
زمانى در اختيار خواهد داشت، و تحوّلات روزگار با او چه خواهد كرد؟
آينه عبرت!
روزى عبدالملك بن مروان در كاخ فرماندارى كوفه نشسته بود. افراد زيادى در جلسه
حضور داشتند. از جمله آنان، مرد بزرگسال هوشمندى به نام عبدالملك بن عمير بود.
ناگهان سر بريده «مصعب بن زبير» [1] را آورده، جلوى عبدالملك نهادند.
هنگامى كه عبدالملك بن عمير سر مصعب را ديد از جا برخاست و فريادى كشيد!
عبدالملك بن مروان خطاب به او گفت: چه خبر است؟ چرا فرياد مىزنى؟
ابن عمير گفت: به ياد قصّه عجيبى افتادم.
ابن مروان گفت: آن قصّه چيست كه تو را اينگونه بىتاب كرده است؟
ابن عمير گفت: «عبيداللَّه بن زياد» در همين كاخ در جاى تو تكيه زده بود كه سر
[1]. مصعب بن زبير از بنىاميّه بود،
ولى در سال 72 هجرى بر عليه عبدالملك بن مروان خروج كرد. درنزديكى سامرّا جنگ
شديدى بين آنها در گرفت، و در آن جنگ كشته شد.
نام کتاب : سوگندهاى پر بار قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 200