و دين در آنها فروكش مىكند، ديگر در جلسات سازنده خبرى از آنان نيست، در هيچ برنامه اصلاحى حضور ندارند، نه براى حق گريبان چاك مىكنند، و نه در برابر باطل فرياد مىكشند!
اما قبلًا كه نه محلى از اعراب داشتند، و نه موقعيتى در اجتماع، هزار گونه عهد و پيمان با خدا و خلق خدا بسته بودند، كه اگر روزى امكاناتى پيدا كنند، چنين و چنان خواهند كرد، و حتى هزار گونه ايراد و انتقاد به متمكنان وظيفهنشناس داشتند، اما، آن روز كه وضعشان دگرگون شد، تمام عهد و پيمانها را به دست فراموشى سپردند، و همه ايرادها و انتقادها همچون برف در تابستان آب شد.
آرى، اين كمظرفيتى، يكى از نشانههاى بارز منافقان است، مگر نفاق چيزى جز دو چهره بودن و يا دوگانگى شخصيت هست؟
تاريخچه زندگى اين گونه افراد، بارزترين نمونه دوگانگى شخصيت است، اصولًا انسان با ظرفيت، دو شخصيتى نمىشود.
شك نيست نفاق همچون ايمان، داراى مراحل مختلف است:
بعضى آن چنان اين خوى پليد در روحشان رسوخ كرده، كه در قلبشان اثرى از ايمان به خدا باقى نمانده، هر چند خود را در صف مومنان جا زدهاند!.
ولى گروهى ديگر، با اين كه داراى ايمان ضعيفى هستند، و واقعاً مسلمانند، اعمالى را مرتكب مىشوند كه، متناسب وضع منافقان است، و رنگى از دوگانگى شخصيت دارند، آن كس كه پيوسته دروغ مىگويد، ولى ظاهرش صدق و راستى است، آيا دوچهره و منافق نيست؟
كسى كه ظاهراً امين است، و به همين دليل مورد اعتماد مردم مىباشد، كه امانتهاى خود را به او مىسپارند، اما در واقع در آنها خيانت مىكند، آيا گرفتار