به هر حال، جمله بالا نشان مىدهد كه: فرعون جبار كه جنون قدرتطلبى همه وجود او را فرا گرفته بود، مىخواست ادعا كند نه تنها مردم مصر، حق ندارند، بدون اجازه او عملى انجام دهند، يا سخنى بگويند، كه بدون فرمان و اذن او حق انديشيدن و فكر كردن و ايمان آوردن را نيز ندارند.
و اين بالاترين نوع استعمار است كه ملتى آن چنان برده و اسير گردد كه حتى حق فكر كردن، انديشيدن و ايمان قلبى به كسى يا مكتبى را نداشته باشند.
اين همان برنامهاى است كه در «استعمار نو» نيز دنبال مىشود، يعنى استعمارگران تنها به استعمار اقتصادى و سياسى، و اجتماعى قناعت نمىكنند، كه مىكوشند ريشههاى كار خود را با استعمار فكرى تقويت نمايند.
در كشورهاى كمونيستى با مرزهاى بسته و ديوارهاى به اصطلاح آهنين و سانسور شديدى كه بر همه چيز، مخصوصاً بر دستگاههاى فرهنگى حكومت مىكند مظاهر «استعمار فكرى» به وضوح ديده مىشود.
اما در كشورهاى سرمايهدارى غرب كه بعضى گمان مىكنند، حداقل، استعمارى از نظر فكر و انديشه وجود ندارد و هر كس مىتواند آزادانه تفكر كند و بينديشد و انتخاب نمايد، اين موضوع به شكل ديگرى انجام مىشود؛ زيرا:
سرمايهداران بزرگ، با تسلط كامل بر مطبوعات مهم، راديوها، تلويزيونها و به طور كلّى وسائل ارتباط جمعى، مقاصد و افكار خويش را در لباس آزادى فكر بر مردم تحميل مىكنند، و با شستشوى مداوم مغزى مردم، آنها را به سوئى كه مىخواهند مىكشانند، و اين بلاى بزرگى است براى دنياى معاصر.
فرعون سپس اضافه كرد: «اين نقشهاى است كه شما در اين شهر كشيدهايد تا به وسيله آن اهل آن را بيرون كنيد» «إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها».