تنپرورى، انتقامجوئى، و مانند اينها، گاه، چنان طوفانى در روح انسان ايجاد مىكند كه تمام معلومات او را بر باد مىدهد، و حتى گاه، حس تشخيص او را از ميان مىبرد، و در نتيجه، حيات دنيا را بر آخرت مقدم مىدارد.
اين كه در روايات اسلامى كراراً حبّ دنيا به عنوان سرچشمه تمام گناهان شمرده شده است، يك واقعيت عينى و محسوس است كه در زندگى خود و ديگران بارها آن را آزمودهايم.
بنابراين، براى قطع ريشههاى گناه، راهى جز اين نيست كه حبّ و عشق دنيا را از دل بيرون كنيم.
بايد به دنيا همچون وسيلهاى، گذرگاهى، پلى، و يا همچون مزرعهاى بنگريم.
ممكن نيست عاشقان دنيا بر سر دو راهى «وصول به متاع اين جهان و نيل به رضاى خدا»، دومى را مقدم شمرند.
اگر پروندههاى جنائى را بنگريم، واقعيت حديث فوق را در آنها به خوبى مشاهده مىكنيم.
هنگامى كه علل جنگها، خونريزىها، كشت و كشتارها (حتى ميان برادران و دوستان) را مورد توجه قرار مىدهيم، جاى پاى حبّ دنيا در همه آنها مشهود و نمايان است.
اما، چگونه مىتوان حبّ دنيا را از دل بيرون كرد، با اين كه ما همه فرزند دنيائيم، و علاقه فرزند به مادر، يك امر طبيعى است؟!
اين نياز به آموزش فكرى، فرهنگى و عقيدتى، و سپس تهذيب نفس دارد.
و از جمله امورى كه مىتواند بالاترين كمك را به سالكان راه در اين مسير كند، ملاحظه عاقبت كار دنياپرستان است.