بعضى ديگر را به خدائى نپذيرد، هر گاه آنان از آئين حق سر برتابند بگوئيد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم». «1»
مأمور ابلاغ رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله به «قيصر»، مردى به نام «دحيه كلبى» بود.
سفير پيامبر عازم روم شد، ولى پيش از آن كه به «قسطنطنيه» به مركز حكومت قيصر برسد اطلاع پيدا كرد قيصر به قصد زيارت بيت المقدس، «قسطنطنيه» را ترك گفته است لذا با استاندار «بُصرى»، «حارث بن ابى شمر» تماس گرفت و مأموريت خود را براى او شرح داد.
ظاهراً پيامبر هم اجازه داده بود كه «دحيه» نامه را به حاكم «بُصْرى» بدهد تا او نامه را به قيصر برساند.
پس از آن كه سفير پيامبر با حاكم تماس گرفت استاندار، «عَدَىّ بن حاتم» را خواست و او را مأمور كرد تا همراه «دحيه» به سوى بيت المقدس برود و نامه را به حضور قيصر برساند.
ملاقات سفير با قيصر در شهر «حِمْص» صورت گرفت، اما قبل از اين كه ملاقات صورت گيرد، كارپردازان دستگاه گفتند: بايد در مقابل قيصر سجده كنى و در غير اين صورت به تو اعتنائى نخواهد كرد.
«دحيه» آن مرد هوشيار گفت: من براى كوبيدن اين سنتهاى نا به جا اين همه راه آمدهام.
من از طرف صاحب اين نامه آمدهام تا به قيصر ابلاغ كنم: بشرپرستى بايد از ميان برود و جز خداى يگانه كسى پرستش نشود، با اين عقيده چگونه ممكن است براى غير خدا سجده كنم؟!