سؤالها، نيازها و كليه مسائلى گفته مىشود كه، به نوعى انسان را مقيد مىسازد. «1»
به اين ترتيب، مفهوم «شاكِلَه» هيچ گونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد، لذا مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» دو معنى براى آن ذكر كرده است:
«طبيعت و خلقت» و نيز «طريقه و مذهب و سنت» (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد مىسازد).
و از اينجا روشن مىشود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گرفتهاند، و آن را دليلى بر جبر مىپندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفتهاند كه: به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حدّ در اشتباهند.
اين طرز تفكر، كه به علل مختلف سياسى، اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آوردهايم، بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت مىكند، و براى توجيه نارسائىهاى خود به آن متوسل مىشوند، از خطرناكترين اعتقاداتى است كه مىتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى، سالها يا قرنها نگاه دارد.
درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مسأله تعليم و تربيت است بينديشيد:
درختى كه تلخ است اندر سرشت گرش بر نشانى به باغ بهشت
ور از جوى خلدش به هنگام آب به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب
سرانجام گوهر به كار آورد همان ميوه تلخ بار آورد!
اگر به راستى اين منطق، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد، بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت، اجتناب ناپذير خواهد بود.
و به همين دليل، ما معتقديم مسلك جبر، هميشه دستاويزى براى