نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 3 صفحه : 129
سپس فرزندش پرچم را به دست گرفت و بر لشكر معاويه حمله كرد و جنگ نمايان و
شايسته تحسينى داشت، سرانجام اسير شد، او را نزد معاويه آوردند، ميان او و
«معاويه» و «عمرو بن عاص» سخنان زيادى رد و بدل شد و او شجاعانه از مكتب على عليه
السّلام دفاع كرد؛ عاقبت معاويه دستور داد او را زندانى كنند. [1] «هاشم» از همان
آغاز جوانى شجاعت نمايانى داشت. در جنگ «يرموك» كه بزرگترين پيروزى در ناحيه شامات
نصيب مسلمانان شد، او فرماندهى بخشى از سواران لشكر اسلام را بر عهده گرفته بود و
در همين ميدان بود كه يكى از چشمهاى خود را از دست داد و به همين دليل بود كه
بعضى او را «اعور» (صاحب يك چشم) مىناميدند و در جنگ «قادسيّه» كه عمويش «سعد بن
ابى وقّاص» فرمانده لشكر بود، شركت داشت. مىگويند سبب فتح مسلمين، شجاعت و كفايت
«هاشم» بود، فتحى كه بعدا به عنوان «فتح الفتوح» ناميده شد. و در جنگ «صفّين»
فرمانده جناح چپ لشكر امير مؤمنان على عليه السّلام بود. [2] در حالات «هاشم» آمده است: «روزى در «صفّين»
در ميان اصحاب خود، مشغول جنگ بود كه جوانى از لشكر معاويه در حالى كه شمشير مىزد
و لعن مىكرد و ناسزا مىگفت، نزديك هاشم آمد. «هاشم» به او گفت: «اى جوان! اين
سخنانى را كه تو مىگويى و اين جنگ (بى هدفى را) كه دنبال مىكنى روز قيامت حساب و
كتابى دارد، از خدا بترس و به فكر زمانى باش كه خدا از تو درباره اين كارت سؤال
مىكند!» جوان گفت: «من با شما مىجنگم زيرا پيشواى شما آنگونه كه به من گفتهاند،
نماز نمىخواند و شما هم نماز نمىخوانيد و براى اين با شما جنگ مىكنم كه پيشواى
شما خليفه ما را كشته است و شما او را در كشتن خليفه يارى كرديد.» «هاشم» گفت:
«تو را با «عثمان» چه كار؟ او را
اصحاب پيامبر و قاريان قرآن به خاطر كارهايى كه بر