چرا حقير و پست نشود، در حالى كه سرمايه عظمت و سربلندى، يعنى جهاد را، از كف داده
و تهى دست باقى مانده است؟
درست است كه اين جمله، با جمله نخست، قريب المعنى است، ولى تفاوت ظريفى با آن
دارد. در آنجا، سخن از ذلّت است و در اينجا، سخن از حقارت و پستى.
اين دو مفهوم، مختلفند ولى لازم و ملزوم هم. چهارمين مصيبتى كه دامن ترك كننده
جهاد را مىگيرد اين است كه «عقل و فهم او تباه مىشود، و ضرب على قلبه بالأسهاب [3]».
افراد ضعيف و ناتوان و مغلوب و شكست خورده، دائما، گرفتار توهّماند و ارزيابى
واقعيات، آن چنان كه هست براى آنها مشكل است. وحشت از دشمن، سبب مىشود كه گرفتار
كابوسى از تخيّلات هولناك گردند، يا اين كه براى پيروزى، دست به دامن خرافات بزنند
و به جاى جست و جوى پيروزى در سايه شمشيرها در ميدان نبرد، مثلا به ساحران و
جادوگران پناه ببرند. اين طور افراد، در طول تاريخ، نمونههاى متعددى دارد. روشن
است كه تنها، افراد ضعيف و ناتوان، به اين امور خرافى پناه مىبرند، ولى مجاهدان
شجاع، از اين موهومات، بيگانهاند.
پنجم اين كه «به خاطر ضايع كردن جهاد، حق، از او گرفته مىشود، و أديل [4] الحقّ منه بتضييع الجهاد»، چرا كه- همان گونه كه در ضرب المثل معروف آمده است- حق، گرفتنى است و نه
دادنى. زورگويان جهانخوار و غاصبان طغيانگر هرگز حق را به صاحبان حق نسپردهاند،
بلكه بايد قوى شد و حقّ خويش را از چنگال آنها گرفت.