نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 12 صفحه : 148
و مادى را
شامل مىشود.
در حديث
معروف و مشروحى اين حقيقت در لباس ديگرى از امام سجاد نقل شده است و خلاصه حديث
چنين است كه «اصمعى» مىگويد: شبى در مكه بودم كه شبى مهتابى بود هنگامى كه اطراف
خانه خدا طواف مىكردم صداى زيبا و غمانگيزى گوش مرا نوازش داد. به دنبال صاحب
صدا مىگشتم كه چشمم به جوان زيبا و خوشقامتى افتاد كه آثار نيكى از او نمايان
بود. دست در پرده خانه كعبه افكنده و با جملههاى پرمعنا و تكان دهندهاى با خدا
مناجات مىكند.
مناجات او
مرا سخت تحت تأثير قرار داد. آن قدر ادامه داد و گفت و گفت كه مدهوش شد و به روى
زمين افتاد. نزديك رفتم و سرش را به دامان گرفتم و به صورتش خيره شدم ديدم امام
زين العابدين على بن الحسين عليهما السلام است. سخت به حال او گريستم. قطره اشكم
بر صورتش افتاد و به هوش آمد و فرمود:
«مَنِ الَّذِي أَشْغَلَنِي عَنِ ذِكْرِ مولاى؛
كيست كه مرا
از ياد مولايم به خود مشغول داشته» عرض كردم: «اصمعى» هستم اى سيد و مولاى من اين
چه گريه و چه زارى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى. مگر خدا در مورد شما
نفرمود: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ
الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»[1]
امام برخاست و نشست و فرمود:
هيهات هيهات
خداوند بهشت را براى مطيعان و نيكوكاران آفريده، هرچند غلام حبشى باشد و دوزخ را
براى عاصيان خلق كرده، هرچند فرد بزرگى از قريش باشد مگر اين سخن خدا را نشنيدهاى
كه مىفرمايد: هنگامى كه در صور دميده شود و قيامت برپا گردد نسبها به درد
نمىخورد و كسى از آن سؤال نمىكند». [2]