نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 80
و بعد هم بگويد من به ياريش شتافتم اما دير رسيدم.
بلاذرى مورخ معروف مىگويد: هنگامى كه عثمان كسى را به سوى معاويه فرستاد و از
او تقاضاى كمك كرد معاويه «يزيد بن اسد قسرى» را با لشكرى به سوى او گسيل داشت و
به او دستور داد هنگامى كه به «ذى خشب» (محلى در نزديكى مدينه) رسيدى در آنجا بمان
و از آنجا حركت نكن. نگو حاضر چيزى را مىبيند كه غايب نمىبيند حاضر منم و غايب
تويى. يزيد در ذى خشب ماند تا عثمان كشته شد. در اين هنگام معاويه دستور بازگشت به
او داد و او با لشكرش به شام باز گشت.
بلاذرى در اينجا مىافزايد: منظور معاويه اين بود كه عثمان كشته شود و او مردم
را به سوى خود بخواند. [1]
جالب اينكه مرحوم مغنيه در شرح
نهجالبلاغه خود بعد از ذكر اين قصه مىگويد: تمام شواهد از
سيره معاويه گواهى مىدهد كه اين روايت عين واقعيّت است؛ هنگامى كه اوضاع برگشت و
معاويه ديد خون عثمان بهانه خوبى براى دعوت مردم به سوى خويش است. پيراهن عثمان را
علم كرد و گريه دروغين سر داد و احساسات مردم را برانگيخت از همه عجيبتر اينكه
هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السلام شهيد شد و او بر تخت خلافت اسلامى تكيه كرد
نه تنها كارى با قاتلان عثمان نداشت، بلكه آنها را با آغوش باز پذيرفت و به آنها
جايزه داد.
براى اطلاع بيشتر از اين موضوع كتابى را كه عقاد درباره معاويه نوشته بايد
مطالعه كرد. [2]