نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 10 صفحه : 172
دوران زندگى او از دو دوران كاملًا متفاوت تشكيل مىشود. دوران نخست كه در
مسير حق بود، مردى قابل اعتماد و مدير و مدبّر و به همين دليل على عليه السلام او
را به فرماندارى فارس منصوب كرد. او منطقه را به خوبى اداره نمود و خراج را به
خوبى جمعآورى كرد و براى اميرمؤمنان على عليه السلام فرستاد. اين جريان به گوش
معاويه رسيد و سخت ناراحت شد. نامهاى به او نوشت كه مضمونش اين بود:
اگر نبود كه قلعههاى مستحكمى دارى و شبها همچون پرندگان به آشيانه خزيده به
آن پناه مىبرى و چنانچه انتظارى كه خدا مىداند من درباره تو دارم نبود، مانند
سليمان مىگفتم: « «فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ
لَّاقِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ»؛ بهسوى آنان بازگرد (و اعلام كن) با لشكريانى به سراغ
آنان مىآييم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند؛ و آنان را از آن (سرزمين) با
ذلّت و حقارت بيرون مىرانيم» [1] و در ذيل آن شعرى نوشت كه اشاره به مشكوك بودن نسب زياد
داشت.
هنگامى كه اين نامه به زياد رسيد برخاست و در ميان مردم خطبهاى خواند و گفت:
عجيب است فرزند هند جگرخوار و سرچشمه نفاق (معاويه) مرا تهديد مىكند در حالى كه
ميان من و او پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله و همسر سيده نساء عالمين و
پدر سبطين (امام حسن و امام حسين عليهما السلام) و صاحب ولايت و منزلت و اخوت رسول
خداست با صد هزار لشكر از مهاجرين و انصار و تابعين. به خدا سوگند اگر اين جمعيّت
(طرفداران معاويه) قصد سوئى كنند، مرا مرد شجاع شمشيرزنى خواهند يافت (كه آنها را
در هم مىكوبد).
سپس نامهاى به اميرمؤمنان على عليه السلام نوشت و نامه معاويه را با نامه خود
براى آن حضرت فرستاد. امام عليه السلام در پاسخ او چنين نوشت: «اما بعد از حمد و
ثناى الهى من تو را والى آن سرزمين كردم و شايسته اين مقام مىديدم. آرى ابوسفيان