responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 10  صفحه : 170

ترجيح داد. آرى اين‌گونه است در طريق سلطه و مقام كه اين مرد متكبّر از اينكه عِرض و نسب او مخدوش شود، در برابر منفعتى كه به دست مى‌آورد شرمنده نباشد! [1]

ما مى‌افزاييم از اينها شگفت‌آورتر اينكه محيط اسلامى ايجاد شده توسط پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله، بيش از حدود نيم قرن از آن نگذشته بود، بر اثر عوامل بنى اميه چنان آلوده شد كه خليفه جرأت مى‌كند در ملأ عام چنين امر منكرى را تثبيت كند. واى به حال مسلمانان اگر در چنگال چنين حكومت‌هاى جاهل آلوده‌اى گرفتار شوند.

به هر حال داستان از اين قرار بود كه به گفته مدائنى در كتاب‌ فتوح الاسلام‌ هنگامى كه معاويه مى‌خواست زياد را جزء خاندان خود كند وى را كه به شام آمده بود پس از جمع كردن مردم بالاى منبر برد و پيش روى خود بر پلّه پايين‌تر نشاند. سپس حمد و ثناى الهى به جا آورد و گفت: اى مردم من از نسب زياد در خاندانم آگاهم. هر كسى مى‌تواند به اين امر گواهى دهد برخيزد. گروهى از مردم برخاستند و شهادت دادند كه او فرزند ابوسفيان است و آنها اعتراف ابوسفيان را به اين امر پيش از مرگش شنيده‌اند. در اينجا ابو مريم سلولى كه در جاهليّت شراب فروش بود برخاست و گفت: اى اميرمؤمنان در طايف بوديم كه ابوسفيان به آنجا نزد من آمد مقدارى گوشت و شراب و غذا خريد. هنگامى كه آن را تناول كرد گفت: اى ابو مريم زن بدكاره‌اى را براى من پيدا كن. من به سراغ سميّه رفتم و به او گفتم: تو ابوسفيان را مى‌شناسى بذل و بخشش فراوانى دارد و از من زن آلوده‌اى را خواسته. تو آمادگى دارى؟ سميّه گفت: آرى. الان همسرم با گوسفندان باز مى‌گردد. هنگامى كه غذا خورد و سر خود را بر بالش گذاشت خواهم آمد. من به سراغ ابوسفيان رفته ماجرا را به او گفتم. چيزى نگذشت كه‌


[1]. شرح نهج البلاغه عبده، ذيل نامه 44، ص 458.

نام کتاب : پيام امام امير المومنين(ع) نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 10  صفحه : 170
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست