بنابراين، بايد وجداناخلاقى را زندهكرد و آنچه را موجبتضعيف وجدان مىشوداز
ميان برداشت؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهد بود.
طرفداران «حسن و قبح عقلى» گر چه دم از عقل مىزنند ولى پيداست كه منظور آنها
عقل وجدانى است و نه عقل استدلالى، آنها مىگويند حسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل
اخلاقى مىباشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليمالنّفس آشكار
است، و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسيارى از آنها انكار نمىكنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور
ساكت باشد و ادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دست به دامن شريعت و وحى شد تا
امور اخلاقى را از غير اخلاقى جدا سازد؛ بعلاوه اگر نسبت به آنچه عقل حاكم است
تأييدى از سوى شرع باشد انسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مىنهد.
***
نتيجه:
با توجّه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمد، امتيازات
مكتب اخلاقى اسلام كاملًا روشن است: «اساس اين مكتب اخلاقى، ايمان به خداوندى است
كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و
كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او را در خود منعكس كنند و
به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.»
ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات
انسانها از چنگال بدبختيها بىاثر است؛ بلكه در يك جهانبينى صحيح اسلامى عالم
هستى يك واحد بهم پيوسته است، واجبالوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او
وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين، هر چيزى كه
سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤثّر باشد
در صلاح فرد نيز مؤثّر است.
به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تأثير دوگانه دارد، هم فرد را مىسازد، هم
جامعه را.