و آنها كه تصوّر مىكنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد
نه خويشتن، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و
جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدّت است. شرح اين سخن را
قبلًا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.
***
نكتهها
1- اخلاق و نسبيّت
آيا اخلاق خوب و بد و رذائل و فضائل جنبه مطلق دارد؛ يعنى، مثلًا شجاعت و
فداكارى و تسلّط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است، يا خوبى و بدى
اين صفات نسبى است، در پارهاى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه
در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است؟
آنها كه اخلاق را نسبى مىدانند دو گروهند:
گروه اوّل كسانى هستند كه نسبيّت را در تمام هستى قائل
هستند؛ هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيّت خواهد بود.
گروه دوم كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به
وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش
جامعه است.
بنابراين، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعهاى مقبول و در جامعه و زمان و
مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعهاى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب
مىشود و در جامعهاى كه غير مقبول است جز و رذائل اخلاقى است.
اين گروه، حسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و ردّ جامعه
مىشمرند و اعتقادى به حسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
همان گونه كه در بحث گذشته گفتيم، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده
از جهانبينىها دارد؛ آنها كه اصل و اساس را، جامعه- آن هم در شكل مادّىاش-
مىبينند، چارهاى جز قبول نسبيّت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائماً در
تغيير و