به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آنان را
برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها
نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى
مىدهيم!» [2]
در تفسير الميزان مىخوانيم: «انسان هر قدر متكبّر باشد، و فراهم بودن اسباب
زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند اين حقيقت را انكار كند كه مالك وجود خويش
نيست، و استقلالى در تدبير خويشتن ندارد، چه اين كه اگر مالك خويشتن بود، خود را
از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبير خويش بود،
هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين، نياز ذاتى انسان به
پروردگار و مالك مدبّر، جزء حقيقت وجود اوست، و فقر و نياز بر پيشانى جانش نوشته
شده، اين حقيقتى است كه هر كس از كمترين شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف
مىكند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مسأله نيست!
«بنابراين، انسان در هر مرحلهاى از
انسانيّت باشد، به روشنى مىبيند كه مالك و مدبّر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند
در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مىبيند.
«لذا بعضى گفتهاند كه آيه اشاره به
حقيقتى مىكند كه انسان در زندگى دنيا آن را در مىيابد كه در همه چيز از شؤون
حيات خود، نيازمند است- نيازمند به بيرون وجود خود- پس معنى آيه شريفه اين است كه
ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيّت ما اعتراف
كردند.» [3]
به اين ترتيب ثابت مىشود كه شناخت حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش،