responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 2  صفحه : 431

902.صحيح البخارى ـ به نقل از ابن عبّاس ـ: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه اى! بيمارى پيامبر خدا شدّت گرفت. پس فرمود : «[ كاغذ و قلمى] نزد من بياوريد تا برايتان نوشته اى بنويسم كه ديگر پس از آن، هرگز گم راه نشويد». پس با هم دعوا كردند، در حالى كه دعوا در نزد هيچ پيامبرى، شايسته نيست و مى گفتند : او را چه شده است؟ آيا هذيان مى گويد؟ [1] از او بپرسيد. پس خواستند كه از او بپرسند و معناى حرفش را جويا شوند كه فرمود: «مرا وا گذاريد، كه آنچه در آنم، از آنچه مرا به آن مى خوانيد، بهتر است».

903.صحيح مسلم ـ به نقل از سعيد بن جُبَير، از ابن عبّاس ـ: روز پنج شنبه و چه روز پنج شنبه اى! [ سعيد مى گويد : سپس اشك هاى ابن عبّاس فرو ريخت، تا آن جا كه آنها را همچون رشته مرواريد، بر گونه هايش ديدم]. پيامبر خدا فرمود : «برايم استخوان [2] و دوات بياوريد تا برايتان نوشته اى بنويسم كه پس از آن، هرگز گم راه نشويد». پس گفتند : بى گمان ، پيامبر خدا هذيان مى گويد(!)

904.مسند ابن حنبل ـ به نقل از جابر ـ: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام وفاتش كاغذى خواست تا در آن، نوشته اى بنويسد كه پس از آن، گم راه نشوند. پس عمر بن خطّاب، آن قدر با آن مخالفت كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن [ درخواست] را رها كرد.

905.الإرشاد ـ در ماجراى وفات پيامبر خدا ـ: سپس [ پيامبر خدا] فرمود : «برايم مركّبدان (دوات) و استخوانى بياوريد تا نوشته اى برايتان بنويسم كه پس از آن، هرگز گم راه نشويد». سپس بيهوش شد. يكى از حاضران به دنبال مركّبدان و استخوان رفت. عمر به او گفت : بازگرد كه او هذيان مى گويد(!). او هم بازگشت و حاضران از كوتاهى خود در حاضر كردن مركّبدان و استخوان، پشيمان شدند و همديگر را سرزنش كردند و گفتند : ما از خداييم و سوى او باز مى گرديم! ما از مخالفت با پيامبر خدا ترسانيم. چون پيامبر صلى الله عليه و آله به هوش آمد، يكى از آنان گفت : اى پيامبر خدا! آيا استخوان و مركّبدان را نياوريم؟ فرمود : «پس از آنچه گفتيد؟! ديگر نه ؛ امّا شما را به نيكى به اهل بيتم، سفارش مى كنم». سپس از آن جمع ، رو گرداند و آنان هم برخاستند و تنها عبّاس و فضل و على بن ابى طالب و خانواده اش نزدش ماندند. عبّاس گفت : اى پيامبر خدا! اگر اين امر در ميان ما پس از تو مى پايد، پس به ما مژده ده و اگر مى دانى كه بر ما چيره مى شوند، به ما وصيّتى كن. فرمود : «پس از من، شما را ضعيف مى دارند» و ساكت شد. پس آن جمع هم در حالى كه مى گريستند و از [ حيات ]پيامبر صلى الله عليه و آله نااميد شده بودند ، برخاستند.


[1] ابن اثير مى گويد : أهجَرَ فى مَنطِقِه يُهجِرُ إهجارا [ از باب افعال]، هنگامى به كار مى رود كه كسى سخن زشتى بگويد و نيز اگر ياوه و لغو ببافد. اسم آن، هُجر است و هَجَر يهجُر هَجْرا، هنگامى به كار مى رود كه گوينده، در هم و بر هم و هذيان بگويد. حديثِ بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله از همين است. گفتند : او را چه شده است؟ «أ هَجَرَ؛ آيا به علّت بيمارى، هذيان مى گويد؟» و اين را به شكل استفهامى و نه خبرى گفتند. و اين، بهترين توجيهى است كه مى توان گفت كه اگر اِخبارى باشد، نسبت فحش و ناسزاگويى و يا هذيان به پيامبر صلى الله عليه و آله است و چون گوينده اين سخن عمر است، به او چنين گمانى نمى رود (النهاية : ج 5 ص 245 ـ 246 ماده «هجر») .

[2] در زمان هاى پيشين، به علّت كمى كاغذ، از استخوان پهن موجود در شانه چهارپايان هم براى نوشتن ، استفاده مى كرده اند (النهاية : ج 4 ص 150 ماده «كتف») .

نام کتاب : دانش نامه اميرالمؤمنين (ع) بر پايه قرآن، حديث و تاريخ نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 2  صفحه : 431
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست