برخى
فرقههاى مسلمانان براى شناخت خدا، ظواهر آيات قرآن كريم را برگرفته و او را به
موجودات مادّى شبيه كردهاند و براى خداوند متعال، صفات جسمانى پنداشتهاند. اينان
را «مشَبِّهَه» يا «مُجَسِّمَه» نام نهادهاند. در برابر اين گروه، برخى ديگر براى
اينكه به وادى تشبيه و تجسيم نغلطند، به كلّى امكان شناخت خداوند را رد كردهاند و
بر آن رفتهاند كه عقل آدمى را توان دستيابى به هيچ گونه شناختى از ذات و صفات
خداوند نيست و بدين سان عقل را در شناخت خدا تعطيل كردهاند. بنابراين ديدگاه،
درباره خداوند، تنها بايد سر تسليم و تعبّد فرود آورد و به تحقيق و تفكّر پشت كرد
و حتى پرسيدن در اين عرصه، گناه و بدعت و حرام است. اشاعره و حنابله- كه خود را
«اهل حديث» مىخوانند- هواخواه اين نظريّهاند (مجموعه
آثار استاد مطهّرى، 6/ 879؛
محاضرات فى الالهيّات، 100).
نظريّه
شيعه، هيچ يك از اين دو نظريّه را برنمىتابد؛ نه از گذر تشبيه به شناخت خداوند رو
مىكند و نه دست عقل آدمى را به كلّى از آن كوتاه مىداند (الاصول
من الكافى، 1/ 85 و 100). عقل انسان مىتواند به مسائل كلّى شناخت خداوند راه
يابد و به ويژه در اثبات وجود خداوند، تنها راه را عقل و روش عقلانى مىشمارد (آموزش عقايد، 38). در نظر عارفان، هر چند شناخت خدا
دستيافتنى است، تنها راه مطمئن، راه تصفيه باطن و سير و سلوك قلبى است. عارفان،
عقل و برهان عقلى را ناكارآمد نمىدانند؛ بلكه راه دل را از آن كارآمدتر مىدانند
و بر آن ترجيح مىدهند.
بنابر
اين نظريّه، دستاورد كوششهاى عقلانى، از حدّ مفاهيم پا فراتر نمىنهد؛ امّا معرفت
افاضى- كه عرفان با خود مىآورد- بسى پيشتر مىرود و به «وصول» مىانجامد. معرفت
استدلالى عقل را ارضا مىكند؛ امّا معرفت افاضى، همه وجود آدمى را برمىانگيزد و
شور مىآفريند و تقرّب مىآورد. البته ترجيح راه دل بر راه عقل و برهان بيهوده است؛
زيرا هر يك از اين دو مكمل ديگرى است (مجموعه آثار استاد
مطهّرى، 6/ 879).