مبرا است. مفاهيمى كه ما براى شناخت خدا به كار مىبريم محدودند و با
نقص و حاجت همراهاند. از اين گذر بايد در به كار بردن اين مفاهيم، ذات و صفات خدا
را از آنچه شايسته او نيست پاك دانست. در بين صفات خدا «صفات سلبيه» و در بين
اذكار نيز ذكر «تسبيح» نمايانگر تنزيه خدا از نقائصاند.
مراتب
شناخت خدا:
شناخت
خدا مراتب متعدّدى دارد از پايينترين مراتب كه شناختى سطحى است تا والاترين مراتب
كه خداوند به چشم دل ديده مىشود؛ چنان كه امام على (ع) فرموده است: «خدايى را كه
به چشم دل نبينم، نمىپرستم.» (توحيد صدوق، 305) شناخت خدا در يك تقسيم كلى داراى دو مرتبه است: 1. عقلى و
استدلالى؛ 2. قلبى و شهودى. شناخت عقلى، به گونه كلّى است و از گذر مفاهيم ذهنى
فراچنگ مىآيد و از استدلالهاى ابتدايى تا براهين سنگين فلسفى را مىپوشاند.
شناخت قلبى، حضورى و بىوساطت مفاهيم است.
اين
گونه شناخت در عرصه تعليم و تعلّم نمىگنجد؛ زيرا تعليم و تعلّم تنها از رهگذر
الفاظ و مفاهيم تحقّق مىپذيرد.
با
اين حال، هر دو گونه شناخت، در نهاد بشر ريشه دارند و با مجاهدات علمى و عملى
مىبالند و تعالى مىيابند. در خداشناسى عقلىِ فطرى، انسان با عقل فطرى بىآنكه به
تلاش و اكتساب نيازمند شود، به وجود خدا پى مىبرد؛ امّا در خداشناسى قلبىِ فطرى،
انسان، توجّه خويش را از دنيا مىبُرد و دلبستگىاش را مىگسلد و گاه در حال
اضطرار چنين مىشود و تعلّقات خويش را رها مىكند و در جان خود، خدا را مىيابد.
بدين سان، توجّه به غير خدا و دل بستن به زينتهاى دنيوى، مايه غفلت و قطع رابطه
با خدا است. اين گونه شناخت كما بيش در همه انسانها نهفته است و از گذر ذكر و
فرمانبردارى خدا يا پيشامدهايى ويژه، ژرفا مىگيرد و گسترش پيدا مىكند. مراد از
«رؤيت قلبى» كه برخى روايات بر آن اشارت بردهاند، همين معرفت شهودى است. در برخى
روايات نيز از شناخت خدا به وساطت خود او- نه آفريدگان- سخن رفته است كه مراد همين
معرفت است و همچنين، «معرفت نفس»، كه در روايات