responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 265

من براى خواهرم،تنها يادگار به جا مانده از پدر و مادرمان بودم.خواهرم به من آموخت كه چگونه مى‌توان يك لشكر بود.او بود كه به من فهماند پايان هر سختى شيرينى است. [1]

يكى از رزمندگان در خاطراتش آورده است:

روزى خسته و متألّم از جنگ و شهادتِ برادران و دورى از زن و فرزند،با عدّه‌اى ديگر از برادران رزمنده به پشت جبهه آمديم تا به ديار خود بازگرديم.

تعدادى از زنان و دختران كه در اهواز انواع كمك‌ها را مى‌دادند و پرستارى و امداد مى‌كردند و تفنگ برادران را تميز كرده،خشاب مى‌گذاشتند،وقتى مسأله را فهميدند با خوشرويى گفتند:شما نزد خانواده‌هاى خود بازگرديد؛تا بازگشت شما،ما به جاى شما مى‌جنگيم! و سپس بدون هيچ صحبتى تفنگ‌ها را بر دوش گرفتند و از در خارج شدند تا به خطّ مقدم بروند.پس از لحظه‌اى چون صاعقه‌زده‌ها از جاى خود جستيم و اسلحه‌ها را پس گرفتيم.ساعتى نگذشت كه يكديگر را در سنگرهايمان ديديم.به‌راستى اگر حركت قهرمانانۀ اين زنان نبود،مسلّماً روح مقاومت در ما دميده نمى‌شد! [2]

يكى ديگر از رزمندگان مى‌گويد:

برادر قاسم مدّت زيادى بود كه به مرخّصى نمى‌رفت.علّت را سؤال كردم جواب نمى‌داد.سرانجام بعد از اصرار گفت:وقتى كه به جبهه مى‌آمدم،مادرم مرا بوسيد و گفت:پسرم! از اين به بعد اگر احساس كردى به وجود تو در جبهه نياز است،حق آمدن به مرخصّى ندارى.هروقت كه دلم براى تو تنگ شد،


[1] .همان،ص 56.
[2] .ماهنامۀ صف،ش 64،فروردين 64،ص 35.
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 265
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست