responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 247

بنشينند،بخورند و بخوابند! جورى بار بياورند كه بتوانند بجنگند و شهيد بشوند.بچّه‌هايشان را بگذارند در مساجد.خودم در مسجد بودم كه تا اين جا رسيدم.الان مى‌بينيد اسلحه دارم.

مى‌پرسم:بهنام‌جان! وقتى دشمن به تو شليك مى‌كند،چه احساسى دارى؟ مى‌گويد:احساسم اين است كه انگار دارم شهيد مى‌شوم و وقتى يكى از بچّه‌هايمان شهيد مى‌شود،انگار بارى سنگين روى دوشم گذاشته‌اند. [1]

بهنام را كه سرانجام در خرمشهر به شهادت رسيد،تنها نگذاريم و يادى از رفيق او صالى (صالح موسوى) قهرمان به ميان آوريم.او به هنگام نبرد با تن لخت به سوى دشمن هجوم مى‌برد. [2]اين نوجوان شجاع از ميان يكايك كوچه‌ها عبور مى‌كرد،از بالاى پشت‌بام‌ها خودش را به نزديك‌ترين كوچه‌اى كه تانك عراقى در آن واقع بود مى‌رساند و ناگهان مقابل تانك عراقى ظاهر مى‌شد.آن گاه در چند مترى تانك مى‌نشست و گلوله آر.پى.جى را شليك مى‌كرد و بعد از اين كه تانك در شعله مى‌سوخت،با همان تن لخت براى شكرگزارى زمين را سجده مى‌كرد؛در حالى كه هنوز تيربار روى تانك كار مى‌كرد.

ديدن صالى با آن قيافه و آن حركات براى همه حيرت‌انگيز بود.وقتى به او گفته مى‌شد چرا پيراهنت را درمى‌آورى و با پاى برهنه به‌سوى تانك عراقى شليك مى‌كنى؟ مى‌گفت:نمى‌دانم،وقتى دارم مى‌جنگم مثل اين كه دارم پرواز


[1] .حديث حماسه‌ها،ص 29-30.
[2] .نمونۀ آن را در برخى شهيدان كربلا داريم:«عابس بن شبيب بسيار شجاع و نام‌آور بود و كسى‌در صحراى كربلا جرأت نيافت با او مبارزه كند.از اين رو،او را از همۀ جوانب سنگ‌باران كردند.او چون چنين ديد،لباس رزم به دور افكند و مشغول مبارزه شد تا به شهادت رسيد».ر.ك:مقتل الحسين،مقرم،ص 252.
نام کتاب : عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس (ج3) نویسنده : سنگری، محمدرضا    جلد : 1  صفحه : 247
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست