اِفْريقا، يا آفريقا، دومين قارة كرة زمين از نظر وسعت پس از آسيا.
.I جغرافيا
نام گذاري: دربارة اطلاق نام افريقا بر اين قاره، محققان نظرهاي متفاوتى
ابراز داشتهاند كه از ميان آنها دو نظر واجد اهميت است: گروهى برآنند كه
نام افريقا از ريشة واژة فينيقى «ف ر ك» پديد آمده كه به معناي «جداشده»
از درياي مديترانه است. گروه ديگر بر اين عقيدهاند كه افريقا از نام
قبيلهاي بربر با عنوان اوريگ1، يا افاريك2، افري3، افر4 پديد آمده است 435)
II/ , 3 ؛ BSE454 - III/453 , 1 EI؛بروكهاوس، .(I/155 روميان در معناي محدودتر،
اين نام را براي سرزمينى به كار بردند كه در قلمرو دولت كارتاژ بود. اين
همان است كه يونانيان در معناي عام ليبوئه5 مىناميدند ( پاولى، .(I(1)/713
اين نام در متن يونانى نوشتة پروكوپيوس نيز به همين صورت، و در متن
لاتينى همان اثر به صورت آفريكا6 آمده است .(III/58-59) گفتهاند كه روميان
نخستين بار در پيكار كارتاژ، مردمان بومى تونس را افري يا افر ناميدند.
سرزمين آنان نيز افري خوانده شد و سرانجام در زبان لاتينى به صورت منشأي
براي نام «آفريكا» درآمد («دائرةالمعارف ديانت...7»، .(I/413 از نام آفريكا در
ماجراي تسليم دولت پادشاهى واندالها به دست بليزاريوس سردار بيزانسى نيز
ياد شده است. در روزگار فرمانروايى يوستى نيانوس امپراتور بيزانس (حك 527 -
565م)، سپاهيان روم شرقى در اين لشكركشى، بخشى از شمال افريقا (تونس
كنونى و شرق الجزاير) را به تصرف خود در آوردند (بليايف، 9 ؛ كولسنيكوف، .(14
ايران با قارة افريقا از اوايل پادشاهى هخامنشيان تماس حاصل كرده بود.
نخستين نمونة اين تماس لشكركشى كبوجيه (كمبوجيه) فرزند كوروش به مصر است.
كبوجيه پس از تصرف مصر بر آن بود كه ديگر سرزمينهاي افريقا از جمله كارتاژ و
حبشه را نيز به چنگ آورد، ولى به سبب ياري نرساندن فينيقيان كه نيروي
دريايى قابل ملاحظهاي در اختيار داشتند، اين خواسته برآورده نشد و او ناچار
به تصرف واحة آمون در شمال غرب صحراي ليبى و سرزمين حبشيان بسنده كرد
(داندامايف، «تاريخ...8»، .(61 گرچه در حجاريهاي نقش رستم صورتهاي برجستة
مصريان، نوبيها و برخى اقوام افريقايى كه از اتباع دولت هخامنشى و خراجگزار
آن بودهاند، حك شده است (همو، ايران...، 11 -10 )، با اين وصف، در
كتبيههاي هخامنشى نامى از افريقا نمىيابيم.
از برخى اشارات تاريخى چنين برمىآيد كه از سوي آخرين شاهان ساسانى
شهرهايى در نقاط مختلف از جمله افريقا ساخته شده بود (كولسنيكوف، همانجا).
عربها بخش شرقى سرزمين بربرها را افريقيه، و بخش غربى آن را مغرب ناميدند.
افريقيه صورت تحريف شدهاي از نام لاتينى آفريكاست كه روميان پس از
ويرانى كارتاژ بر آن نهاده بودند. سرانجام نام افريقيه از سوي عربها بر
سراسر قارة افريقا اطلاق شد ( 1 ، EIهمانجا). افريقيه در نوشتههاي مؤلفان عهد
اسلامى با افسانههايى نيز همراه شده است؛ چنانكه برخى اين نام را
برگرفته از نام افريقسبنابرهه دانستهاند (مسعودي، 3/224؛ ياقوت، 1/324؛ نيز
نك: III/1047 , 2 EI). اروپاييان نيز در آغاز همة سرزمينها و صحراهاي جنوب
درياي مديترانه را آفريكا مىناميدند. اين نام بعدها در دورة اكتشافهاي
جغرافيايى به سراسر قارة افريقا اطلاق شد ( بروكهاوس، .(I/155
اكتشافهاي جغرافيايى: كهنترين آگاهيهاي جغرافيايى دربارة افريقا به ويژه
مناطق شمالى آن با مصر مرتبط بوده است. اطلاعات موجود در مصر باستان بعدها
در اختيار يونانيان، روميان و عربها قرار گرفت. مصريان، در غرب به سرزمينهاي
دور دست، از رود نيل تا صحراي ليبى، و در جنوب، حدود 2 هزار كم تا مسير علياي
رود نيل و سرچشمههاي آن، نيز در جنوب شرق، در طول ساحل درياي سرخ، خليج
عدن، شمال سودان، اتيوپى و سومالى سفر كردند ( افريقا...، .(I/38
فينيقيان بخش بزرگى از سواحل جنوبى درياي مديترانه را درنورديدند و به
احتمال در سدة 6قم از اقيانوس اطلس سر بر آوردند و در ساحل غربى افريقا چند
كلنى (مستملكه) تأسيس كردند. در اين زمان دريانوردان كارتاژ نيز به سواحل
غربى افريقا راه يافتند، و رشته كوههاي اطلس را در غرب افريقا كشف كردند،
ولى چنين به نظر مىرسد كه نتوانستند قارة افريقا را دور بزنند. يونانيانى كه
در خدمت نخوي9 (نكائو) دوم (610 - 595 قم)، فرعون مصر، بودند، نخستين كسان
به شمار مىآيند كه قارة افريقا را دور زدند (همانجا).
اقوام مختلف تصورهاي متفاوتى دربارة شكل قارة افريقا داشتند. يونانيان و
روميان باستان، عربها و اروپاييان در سدههاي ميانه گمان داشتند كه جنوب
افريقا در منطقهاي نزديك خط استواست (همانجا). از نوشتة استرابن (64 يا 63قم
- 23 يا 24م) مىتوان دريافت كه يونانيان با غرب قارة افريقا آشنا بودهاند.
وي تصور معقولى دربارة رشته كوههاي اطلس ارائه كرده، و متذكر شده است كه
يونانيان اين رشته كوهها را اطلس، و بربرها دوريس10 مىنامند .(VIII/156-157)
روميان نخستين كسانى بودند كه به اعماق اين قاره راه يافتند. آنها در سدة
2م سرزمين كنونى مغرب (مراكش) را نيك مىشناختند، ولى نقشهاي كه از
سواحل شمالى افريقا تهيه كردند، تحريف شده بود ( افريقا، همانجا). دانشمندان
مسلمان نيز به تحقيقات جغرافيايى دربارة افريقا پرداختند. اصطخري از نخستين
مؤلفان ايرانى و اسلامى است كه مطالب قابل توجهى از قارة افريقا تهيه
كرده است. وي ديار مغرب را به درازاي درياي مديترانه دانسته، و آن را به
دو نيمة شرقى و غربى بخش كرده است (ص 36). اصطخري بجز شمال افريقا به
سرزمين سياهان اشاره كرده، و آن را سرزمينى فراخ دانسته است كه هيچ
اقليمى فراختر از اقليم ايشان نيست و تا كنارة درياي محيط امتداد دارد (ص
40). وي نه تنها به سرزمينهاي واقع در جنوب افريقاي شرقى از جمله نوبه،
حبشه، زنگبار و بجايه اشاره دارد، بلكه مطالبى دربارة سرزمينهاي واقع در
جنوب سرزمين مغرب نوشته، و از وجود بيابانهايى ميان مغرب و سرزمين سياهان
خبر داده است (ص 40، 45). در سدة 5ق/11م دريانوردان مسلمان سواحل شرقى
قارة افريقا را درنورديدند و به سرزمينهاي حبشه، غنا و مالى راه يافتند و
درياچة چاد و مسير سفلاي رود زامبزي1 و كوههاي اژدها را كشف كردند و به
ماداگاسكار رفتند ( افريقا، .(I/38 از شرحى كه ابوالفدا (سدة 8ق/ 14م) دربارة
ديار مغرب نوشته است، چنين بر مىآيد كه وي از وسعت قارة افريقا و وجود
اقوام سياه پوست در جنوب صحرا آگاه بوده است (ص 122).
ابن بطوطه كه سفر 30 سالة خود را از 725ق/1325م آغاز كرده بود،
در753ق/1352م از طريق مراكش و سجلماسه و تمبوكتو2 به سرزمين سياهان افريقا
رسيد و دوبار از صحراي افريقا گذشت. مطالبى كه وي دربارة سرزمين سياهان، از
جمله كشور مالى نوشته، در خور توجه است (نك: 2/776-802).
در اوايل سدة 9ق/15م دريانوردان پرتغالى طول سواحل غربى افريقا را در
نورديدند و تا مصب رود سنگال پيش رفتند. آنان در حدود سال 866ق/1462م دماغة
سبز3 و كرانة سيرالئون را مىشناختند. ديگوكائو4 ناخداي پرتغالى در سالهاي 889
-891ق/1484-1486م دهانة رود كنگو را كشف كرد و 500 ،2كم ساحل غرب اين قاره
به ويژه سرزمين آنگولا را بر روي نقشه رسم نمود (سرمد، 37؛ افريقا، همانجا).
در 1487م بارتولومئودياش5 از دماغة اميد نيك گذشت و به دهانة رود اُرانژ6 رسيد
و سرانجام نقشة سراسر طول سواحل غربى افريقا را تهيه كرد (همانجاها). از اواخر
سال 1497م واسكودگاما با 4 كشتى بزرگ غرب قارة افريقا را پيمود و در 1498م
به سواحل شرقى افريقا روي آورد و سپس به موزامبيك و از آنجا به ماليندي7
رسيد و با كمك دريانوردي به نام ابن ماجد (ه م) تا ساحل دكن پيش رفت
(سرمد، 39، 40، 41). در اواخر سدة 9ق/15م، اروپاييان نخستين بار به آگاهيهاي
دقيقتري دربارة سراسر سواحل قارة افريقا دست يافتند. از اين زمان نفوذ
اروپاييان به اعماق مناطق استوايى اين قاره آغاز شد كه با اكتشافهاي
جغرافيايى عمدهاي همراه بود. در نيمة نخست سدة 10ق/16م توجه اروپاييان به
قارة افريقا افزون گشت. از اواسط همين سده ميسيونرهاي پرتغالى اطلاعات
ارزشمندي دربارة اتيوپى گردآوردند. در 1022ق/1613م، پائش8 كه تبار اسپانيايى
داشت، از نخستين اروپاييانى بود كه سرچشمة نيل آبى را كشف كرد. با اينهمه،
آگاهى اروپاييان دربارة شرق و شمال شرق افريقا تدريجى بود. به عنوان نمونه
آ. داپر9 نقشهنگار هلندي در 1079ق/1668م هنوز به اطلاعات پائش دربارة نيل
آبى دست نيافته بود. در اوايل سدة 12ق/ 18م جهانگردان فرانسوي و انگليسى
به تكرار مطالبى پرداختند كه پيش از آن از سوي پرتغاليها عنوان شده بود (
افريقا، .(I/38
از اواخر سدة 17 و اوايل سدة 18م، هيأتهاي فرانسوي به حوضة رود سنگال روي
آوردند. بروس10 جهانگرد انگليسى در سالهاي 1183- 1187ق/1769-1773م نقشهاي از
شمال شرق افريقا تهيه كرد كه در 1790م انتشار يافت (همان، .(I/39 با وجود
تلاش جهانگردان اروپايى، اطلاعات مربوط به قارة افريقا، بيشتر محدود به
سواحل اين قاره بود. در 1788م در لندن انجمنى براي كمك به كشف بخشهاي
درونى قارة افريقا تأسيس شد. وظيفة عمدة اين انجمن مطالعه دربارة نيجر بود كه
با توفيق چندان همراه نشد؛ چنانكه يكى از جهانگردان به نام لوكاس نتوانست
از طريق طرابلس منطقة صحرا را طى كند. همچنين در 1790م تنى چند از جهانگردان
انگليسى در راه كشف نيجر جان باختند، ولى سفر مونگوپارك11 به موفقيت
انجاميد. وي در سالهاي 1210- 1212ق/1795-1797م توانست راه ميان مصب رود
گامبيا تا شهر سگو12 در نيجر را طى كند. بدينسان، مصب رود سنگال نيز كشف شد،
اما پارك در سفر بعدي خود در سالهاي 1220-1221ق/1805- 1806م گرچه 2هزار كم از
مسير رود نيجر را طى كرده بود، جان باخت (همان، ؛ I/40 سرمد، 74-84). در
1246ق/1830م برادران لاندر13 توانستند بقية راه نارفته از سوي مونگوپارك را
در مسير رود نيجر بپيمايند (همو، 94- 95؛ افريقا، همانجا). كلاپرتن14 و همراهان
او در سالهاي 1237- 1240ق/1822- 1825م فاصلة طرابلس تا چاد را طى كردند. اين
سفر براي تهية نقشة جغرافيايى صحراي افريقا، اهميت فراوان داشت (همانجا).
جهانگردان فرانسوي در كشف اراضى شمالى و غربى قارة افريقا، نقشى بسزا
داشتند. رنه كاية15 فرانسوي در سالهاي 1242- 1243ق/ 1827- 1828م، ضمن عبور از
غرب افريقا، از سيرالئون راه تمبوكتو به مراكش را طى كرد (همانجا؛ سرمد،
92-93). پس از حملة فرانسويان به الجزاير در 1246ق/1830م تحقيقات جغرافيايى
قابل توجهى دربارة سرزمين مغرب صورت گرفت. در دهة 1950م نقشههايى از
نواحى شمالى الجزاير و متعاقب آن اطلاعاتى علمى دربارة صحراي الجزاير همراه
با نقشه انتشار يافت. تا اواسط سدة 13ق/19م جهانگردان اروپايى به اطلاعات
قابل توجهى دربارة سودان، بخشهايى از صحراي ليبى و نوبه دست يافتند. سراسر
مسير رود نيل و محل تلاقى نيلهاي سفيد و آبى و نيز مسير نيل آبى از كوههاي
اتيوپى بر روي نقشه آورده شد ( افريقا، .(I/40 از 1830م مطالعات جغرافيايى
دربارة شرق افريقا قوت گرفت. در سالهاي 1247-1249ق/ 1831-1833م روپل1 از
بندر مصوع2 در درياي سرخ تا مسير شرقى نيل آبى را طى كرد ( افريقا، همانجا).
مهمترين اكتشافهاي جغرافيايى قارة افريقا در دهههاي 40 تا 70 سدة 19م صورت
گرفت. در ضمن، مطالعه دربارة صحرا و سودان نيز وسعت يافت. نقش پل دوشايو3
دانشمند فرانسوي در تهية نقشة بخش غربى منطقة استوايى قارة افريقا، حائز اهميت
است. وي در سالهاي 1271- 1275ق/1855-1859م به اكتشافهاي جالبى دست زد
(همان، ؛ I/41 سرمد، 105-107). در اواخر سدة 19 و اوايل سدة 20م با بررسى بخش
جنوبى اتيوپى، ابهامى كه در نقشة جغرافيايى افريقا وجود داشت، برطرف شد و
مرحلة جديدي در مطالعات دقيق، از جمله اوضاع طبيعى و منابع اين قاره آغاز
گرديد ( افريقا، .(I/42
افريقا تنها قارة كرة زمين است كه خط استوا به تقريب از وسط آن مىگذرد.
حداكثر طول آن از دماغة ابيض در تونس تا دماغة آگولاس4 در جنوب، حدود 8
هزاركم، و حداكثر عرض اين قاره از دماغة سبز در ناحية داكار پايتخت سنگال تا
رأس خافون در سومالى 500 ،7كم، است. قارة افريقا ميان دو اقيانوس اطلس در
غرب و هند در شرق قرار گرفته است. در شمال آن درياي مديترانه و در بخشى از
مشرق آن درياي سرخ قرار دارد. كانال سوئز به طول 120 كم افريقا را از آسيا
جدا كرده است. افريقا شبيه مثلثى است كه رأس آن در جنوب قرار گرفته است.
پيش از حفر كانال سوئز، اين قاره به آسيا متصل بود و صحراي سينا مرز ميان
اين دو قاره محسوب مىشد، ولى با حفر كانال، قارة افريقا از خشكى جدا شد و
به صورت جزيرهاي بزرگ درآمد. اين قاره از طريق تنگة جبل طارق به طول 14
كم از اروپا جدا شده است. طول سواحل افريقا جمعاً 500 ،30كم است (همان، ؛
I/12 «اطلس...5»، 137 -134 ؛ شيفرز، ؛ IV/9 غروي، 2). مساحت سراسر قارة افريقا
000 ،200 ،29كم 2، و همراه با جزاير متعلق بدان 000 ،300 ،30كم 2 و به تقريب
يك پنجم خشكيهاي كرة زمين است ( افريقا، .(I/13 افريقا از شمالىترين تا
جنوبىترين نقطه در فاصلة ميان 37 و 21 عرض شمالى و 34 و 52 عرض جنوبى، و از
شرقىترين تا غربىترين نقطه در فاصلة ميان 51 و 26 طول شرقى و 17 و 32 طول
غربى واقع است 10) .(WNGD,
قارة افريقا داراي جزاير متعددي است كه از آن جملهاند: ماداگاسكار، كومور،
ماسكارِن كه جزيرة موريس جزئى از آن است، اميرانت، سيشل، الدبره، پِمبا،
مافيا، زنگبار و سُقطري در شرق، ماديرا، قناري، جزاير دماغة سبز، اننوبون،
پرنسيپ، سائوتومه و سنت هلن در غرب، و شماري جزاير كوچك. مجموع مساحت
جزاير متعلق به قارة افريقا حدود 000 ،100 ،1كم 2 است («اطلس»، 11 -10 ؛
افريقا، همانجا).
ساختار طبيعى: بلنديهاي عمدة قارة افريقا را مىتوان به چند منطقه تقسيم كرد:
بخش شمال غربى كه بلنديهاي آن كمتر از هزار متر است و حدود دو سوم اراضى
اين قاره را دربرمىگيرد، و بخش جنوب شرقى كه ارتفاع آن بيشتر از هزار متر
است. مرز ميان اين دو بخش از جنوب غرب تا شمال شرق از آنگولا تا مصوع
(اتيوپى) كشيده شده است (همانجا). بيشتر اراضى اين قاره به صورت فلاتى
است كه اكنون كم و بيش آرام است و جنبش و حركت چندانى ندارد. شالودة اين
فلات از صخرههاي بسيار كهن آركائن از دورههاي قديم پركامبرين است كه در
برابر حركتهاي ارضى ايستادگى داشتهاند. در درون اين فلات پهناور به تقريب
اثري از كوههاي چين خورده و جوان نيست، اما بيرون از فلات، رشته كوههاي
چين خورده، مانند اطلس در شمال (نك: ه د، اطلس) و كاپ در جنوب وجود دارند.
كهنترين لايهها را در بخشهاي جنوبى مىتوان يافت كه همه قديمى و مربوط
به دوران پالئوزوئيك هستند (غروي، 28). در سراسر دورة پالئوزوئيك، فلات
افريقا بخشى از قارة بسيار كهن گُندوانا6 بود (همو، 30). در فلات افريقا
ناهمواريهايى بر اثر فرسايش، به صورت فرورفتگيهاي تنگ و عميق پديد آمده كه
حاصل آنها و جود درياچههاست. در طول شكستگيهاي زمين، قلههايى از
آتشفشانهاي خاموش پديد آمد كه بلندترين آنها در كوههاي كيليمانجارو به
ارتفاع 895 ،5متر، و كنيا به ارتفاع 199 ،5متر است ( افريقا، همانجا).
افريقا گرمترين قارة كرة زمين است، زيرا بخش اعظم آن در دو سوي كمربند
استوايى قرار گرفته است. از اين رو، اختلاف آب و هوايى آن بسيار است. در
اين قاره صحراي خشك و مناطق به شدت مرطوب، هردو ديده مىشود. پرآبترين
رودهاي نيمكرة شرقى در اين قاره جاري است كه از آن جملهاند رودهاي كنگو
(زئير) و نيل. در حدود يك سوم از سرزمين قارة افريقا صحراست. اين صحراها از
منابع آبهاي زيرزمينى فراوانى برخوردارند (همانجا). به تقريب سراسر شمال
منطقة استوايى در قارة افريقا، صحراست كه صحراي كبير، صحراي سودان و ليبى از
آن جملهاند. در وسط صحرا كوههايى وجود دارد كه بلندترين قلههاي آنها
اميكوسى حدود 415 ،3متر، و جبل مرّه 088 ،3متر از سطح دريا ارتفاع دارند . در
شمال غرب صحراي كبير ، رشته كوههاي اطلس سربر آوردهاند كه بلندترين نقطة
آن جبل طبقال7 به ارتفاع 165 ،4متر است. در شرق افريقا كوههاي اتيوپى قرار
دارد كه بلندترين نقطة آن رأس داشن به ارتفاع 620 ،4متر است. ارتفاعات
شرق افريقا به دو بخش ناهمواريهاي ساختاري و ناهمواريهاي آتشفشانى تقسيم
شدهاند كه اولى به صورت چين خوردگيها و دومى به صورت ستيغهاي موجود بر
روي فلاتهاي مرتفع قرار گرفته است (غروي، 37- 38). در جنوب قارة افريقا
رشته كوه كاپ واقع است كه بلندترين نقطة آن تابانانتلنيانا8 به ارتفاع
482 ،3متر است ( , 3 BSE؛ II/435 «اطلس»، .(10-11
در دورة پلئيستوسن (دوران چهارم زمين شناسى) در قارة افريقا دورههاي متفاوت
مرطوب و خشك وجود داشته است. همين امر سبب فرسايش شديد زمين در صحراها و
نقاط خشك شده است. اين فرسايش حاصل دورانهاي مرطوب است. زمينهاي قديمى
مركزي در بيشتر نقاط از فرسايش شديد در لايههاي بيرونى زمين پديد آمدهاند.
برجستگيهاي فلات كه در آن چين خوردگيها كمتر ديده مىشود، بر اثر عوامل
فرسايش بيرونى يا آتشفشانى پديدار شدهاند (غروي، 28، 32). صحراي كبير
بزرگترين منطقة بيابانى استوايى در سراسر كرة زمين است و به همين سبب كبير
خوانده شده است. صحرا نامى است عربى كه به اين منطقه اطلاق شده است.
صحراي كبير شامل حدود يك چهارم مساحت سراسر قارة افريقاست. اين صحرا از
مرزهاي جنوبى مراكش، تونس و بخشى از الجزاير، موريتانى، ليبى و مصر آغاز، و
تا شمال كشورهاي مالى، نيجر، چاد و سودان گسترده شده است. طول صحراي كبير
از غرب تا شرق 700 ،5كم و از شمال تا جنوب در منطقة ميانى 2 هزار كم است (
افريقا، .(II/336 صحراي كبير از چند درجة شمال خط استوا تا بيش از 30 عرض
شمالى را شامل مىشود و خود مشتمل بر 3 بخش صحراي شمالى، صحراي جنوبى و
صحراي مركزي است (غروي، 50، 52، 53). ميزان بارندگى ساليانه در صحرا به طور
متوسط از 100 ميلىمتر تجاوزنمىكند و دربعضى نقاط چون بيلما1 (دونيجر) از 2/3
ميلىمتر كمتر است. شدت تبخير در صحرا به اندازهاي است كه رطوبت حاصل از
رگبارهاي سيلآسا بيش از چند ساعت دوام نمىآورد. بخش اندكى از آن نيز در
شن نفوذ مىكند (همو، 54 -56؛ «اطلس»، .(10 خشكى شديد اقليمِ صحرا را مربوط به
اواسط دورة چهارم زمينشناسى دانستهاند. در صحرا طبقات قديمى ارتفاع ملايمى
دارند، زيرا كه در دورانهاي مختلف (مرطوب و خشك) دچار فرسايش شدهاند. جريان
باد، در اين زمينها گونهاي ناهمواري ايجاد مىكند كه به آن رِگ2 مىگويند.
اين ارتفاعات سنگهاي سختى بودهاند كه بر اثر فرسايش زمين هموار شدهاند و
گاه قشر نازكى از شن روي آنها راپوشانيده است. عبور وسائط نقليه و كاروانها
تنها از روي رِگها ميسر است (غروي، 59، 61).
معادن: در قارة افريقا وجود همه نوع معدن معلوم و مشخص شده است. افريقا در
ميان قارههاي جهان از حيث ذخاير منگنز، كروم، بوكسيت، طلا، پلوتونيوم،
كُبالت، الماس و فسفر مقام اول، و از نظر ذخاير مس، پنبة نسوز، اورانيوم و
گرافيت مقام دوم، و از جهت منابع نفت، گاز، سنگآهن، تيتانيوم، نيكل،
جيوه، قلع، روي و سنگهاي قيمتى مقام سوم را داراست. در 1984م/1363ش
ميزان ذخاير نفت افريقا 8 ميليارد تن، و گاز طبيعى از جمله گاز متان 6
تريليون متر مكعب برآورد شده است. حوضههاي عمدة نفت و گاز افريقا در اطراف
درياي مديترانه و صحرا، از جمله در الجزاير، تونس، ليبى، مصر، حوضة خليج
سوئز، گينه، نيجريه، گابُن، كنگو و آنگولا، قرار دارند ( افريقا، I/19, .(20
ذخاير زغال سنگ افريقا را 155 ميليارد و 700 ميليون تن تخمين زدهاند كه بخش
عمدة آن در جمهوري افريقاي جنوبى (129 ميليارد تن) و نيز در زيمبابوه،
سوازيلند، بوتسوانا، موزامبيك، نيجريه، ماداگاسكار، تانزانيا و زامبيا واقع
است. افريقا پس از آمريكا از حيث ذخاير سنگ آهن مقام دوم را دارد كه ميزان
آن را حدود 42 ميليارد و 300 ميليون تن دانستهاند. ميزان ذخاير كروم اين
قاره را حدود 4 ميليارد تن تخمين زدهاند كه 78% آن در جمهوري افريقاي
جنوبى و 21% در زيمبابوه است. ذخاير منگنز 12 ميليارد و 700 ميليون تن است
كه 90% آن را در جمهوري افريقاي جنوبى و 5/3% را در گابن و باقى را در
مراكش، غنا و كنگو مىتوان يافت. ذخاير بوكسيت را 25 ميليارد تن برآورد
كردهاند كه 21 ميليارد تن آن در گينه و باقى در كامرون، غنا، مالى،
سيرالئون، كنگو، مالاوي و ماداگاسكار نهاده شده است. ذخاير مس 162 ميليون و
700 هزار تن تخمين زده شده است كه مهمترين منابع آن در منطقة افريقاي
مركزي، كنگو و زيمبابوه است. ميزان ذخاير مس زيمبابوه 54% و كنگو 36% كل
ذخاير مس افريقاست. ذخاير سرب 16 ميليون تن و ذخاير روي 31 ميليون تن
برآورد شده است. منابع روي در مراكش، تونس، افريقاي مركزي (زيمبابوه،
كنگو) و جمهوري افريقاي جنوبى وجود دارد و به تقريب 54% مجموع ذخاير روي
افريقا در اين جمهوري است. ذخاير نيكل افريقا 8/16 ميليون تن است. ذخاير
كبالت 000 ،260 ،2تن و منابع عمدة آن در كنگو و زامبياست. ذخاير ولفرام 83
هزار تن و ذخاير قلع 750 هزار تن كه عمدهترين منابع آن در زيمبابوه ،
اوگاندا و جمهوري افريقاي جنوبى است. افريقا از حيث معادن طلا مقام مهمى در
جهان دارد. 93% ذخاير طلاي اين قاره در جمهوري افريقاي جنوبى قرار دارد.
ذخاير طلاي افريقاي جنوبى را 35 هزار تن برآورد كردهاند (همان، .(I/20 ميزان
پلاتين (طلاي سفيد) افريقا را 180 ،18تن تخمين زدهاند كه منابع عمدة آن در
افريقاي جنوبى است. ذخاير اورانيوم افريقا 535 هزار تن برآورد شده است كه
حدود 191 هزار تن آن در جمهوري افريقاي جنوبى، 160 هزار تن در نيجريه، 119
هزار تن در ناميبيا، 26 هزارتن در الجزيره و 19 هزار تن در گابن نهاده شده
است. ذخاير الماس افريقا را حدود يك ميليارد و 165 ميليون قيراط تخمين زدهاند
كه از 318 ميليون قيراط آن مىتوان در جواهرسازي استفاده كرد. مهمترين
دخاير الماس افريقا در آنگولا، جمهوري افريقاي جنوبى، تانزانيا و ناميبياست
(همانجا). از ديگر سنگهاي قيمتى افريقا، زمرد، لعل و ياقوت است كه در
موزامبيك، زيمبابوه و ماداگاسكار يافت مىشود (همان، .(I/21
آب و هوا: افريقا گرمترين قارة كرة زمين است. زيرا بخش اعظم آن در دو سوي
منطقة استوايى و مدارهاي رأسالسرطان و رأسالجدي قرار گرفته است. تأثير اشعة
راديو ا¸كتيو خورشيدي در قارة افريقا بيش از ديگر قارههاست. كوچكترين زاوية
تابش خورشيد در اين قاره حدود 43 است (شيفرز، ؛ IV/24 سوره كانال، I/18 ).
منطقة استوايى و جنب استوايى شمالى و جنوبى محل وزش بادهاي شمال شرقى و
جنوب شرقى است كه در نتيجة حركت وضعى زمين پديد مىآيند و نزديك سطح زمين
به سمت منطقة استوا جريان دارند (شيفرز، همانجا؛ گرو، 12 ؛ نف، .(316 نوسانهاي
آب و هوايى در منطقة استوايى افريقا بسيار اندك است. درجة حرارت در همة
فصلهاي سال بالا و به تقريب يكسان، ولى ميزان بارندگى متغير است (همانجا؛
شيفرز، .(IV/24 در اين قاره دو گونه منطقة مهم آب و هوايى وجود دارد كه يكى
گرم معتدل و ديگري حاره است. منطقة حاره به تقريب در ميان عرضهاي 30
شمالى و جنوبى واقع است (همانجا). از آنجا كه بخشى از قارة افريقا در نيمكرة
شمالى و بخشى ديگر در نيمكرة جنوبى واقع است، فصلهاي آن در اين دو نيمكره
با هم تفاوت دارند و برعكس يكديگرند، اما اختلاف درجة حرارت ميان اين دو
بخش چندان زياد نيست. بخش اعظم قارة افريقا فاقد رطوبت كافى است. از اين
رو بيشتر زمينهاي اين قاره به مناطق خشك و مرطوب تقسيم شدهاند ( افريقا،
همانجا). جريان باد در افريقا، بيشتر هواي گرم استوايى را با خود به همراه
دارد. در منطقة استوايى به تقريب در تمام طول سال بادهاي غربى جريان دارند
(براي وضع بارندگى در مناطق مختلف افريقا با در نظر گرفتن ماههاي سال، نك:
همان، .(I/22
گرماي ممتد 25 تا 26 در سراسر طول سال در سواحل خليج گينه و فرورفتگى كنگو
ثبت شده است. در اين نواحى تفاوت ميان ماههاي بسيار گرم و سرد از 1 و 2 تا
4 و 5 سانتى گراد تجاوز نمىكند. حال آنكه در شبانه روز ممكن است تفاوت دما
به 10 تا 15 سانتى گراد برسد. ميانگين دما در روز 30 و در شب 20 است.
كوهستانهاي شرق افريقا داراي آب و هوايى خنكتر هستند. به عنوان نمونه در
آديس آبابا كه ارتفاع آن 400 ،2متر بالاتر از سطح درياست، اختلاف دما در
ماههاي سردوگرم سال به 14 تا 18 مىرسد. ارتفاعات 400 ،4تا 000 ،5متر در
كوههاي كيليمانجارو و رُونزُري1 همواره پوشيده از برف است ( افريقا،
.(I/22-23 تنها در جنوب غرب آن قسمت از قارة افريقا كه در نيمكرة جنوبى واقع
است، آب و هوا مديترانهاي است. هواي اين منطقه مرطوب است و ميزان
بارندگى سالانه به 2 هزار ميلىمتر مىرسد. كشاورزي در نقاطى كه ميزان
بارندگى متجاوز از 800 ميلىمتر باشد، امكانپذير است و در مناطقى كه بارندگى
سالانه كمتر از 600 ميلىمتر باشد، امكان كشاورزي اندك و گاه ناميسر است
(همانجا).
آبهاي داخلى: شبكة هيدروگرافى افريقا مؤيد تقسيم بسيار نامتعادلى از آبهاي
اين قاره است. بيشتر رودخانههاي افريقا در نواحى غربى و مركزي اطراف استوا
جريان دارند. به تقريب در تمام مناطق حارة افريقا، تأمين آب مسألهاي بسيار
مهم و اساسى است (همان، ؛ I/24 مانسهارد، .(19 شبكة رودخانههاي افريقا جمعاً
4 سيستم بزرگ رودخانهاي پديد آوردهاند II/438) , 3 BSE). بيشتر رودخانهها در
نواحى مرطوب واقع در مناطق غربى و مركزي اطراف استوا جريان دارند كه
عمدهترين آنها شبكهاي است كه با رود كنگو پيوند دارد ( افريقا، .(I/23 رود
كنگو كه پرآبترين رود افريقاست و نيز رود نيجر با شمار بسياري از رودخانههاي
بزرگ و كوچك، جمعاً 05/36% از حوضة آبهاي افريقايى اقيانوس اطلس را تشكيل
مىدهند ( 3 ، BSEهمانجا). در شمال و جنوب منطقة استوايى كه رطوبت موسمى و
غيركافى است، با ظهور دوران خشكى، از تراكم شبكههاي رودخانهاي كاسته
مىشود، به گونهاي كه برخى از آنها كاملاً خشك مىشوند. در صحراها، به
استثناي نيل، آب رودخانهها به صورت مداوم جريان ندارند. اين رودها به
هنگام بارندگى شديد داراي آب مىشوند ( افريقا، .(I/24 رود نيل و رودخانههاي
فرعى و كوچك ديگر وابسته به آن، حدود 88/14% از حوضة آبهاي افريقا را تشكيل
مىدهند كه به حوضة درياي مديترانه تعلق دارند. رود زامبزي و ديگر
رودخانههاي واقع در شرق افريقا، حدود 48/18% از حوضة آبهاي اين قاره را
تشكيل مىدهند وبهحوضةاقيانوس هندتعلقدارند. آبريز 5/30% ازرودخانهها،
حوضههاي بستهاي هستند كه به دريا راه ندارند ( 3 ، BSEهمانجا). سرچشمة اصلى
رودخانههاي بزرگ افريقاي حاره چون كنگو و نيجر در مناطق مرطوب جنگلى واقع
است. اين رودها از نظر كشتىرانى و توليد برق واجد اهميت است (گرو،
بزرگترين رودهاي قارة افريقا عبارتنداز: رود نيل به طول 671 ،6كم و حوضة
آبگيري 000 ،870 ،2كم 2 و آبدهى 700 م 3 در ثانيه؛ كنگو به طول 320 ،4كم و
حوضة آبگيري 000 ،691 ،3كم 2 و آبدهى 000 ،38م 3 در ثانيه؛ نيجر به طول 160
،4كم و حوضة آبگيري 000 ،092 ،2كم 2 و آبدهى، 6 هزار م 3 در ثانيه؛ زامبزي به
طول 660 ،2كم و حوضة آبگيري 000 ،330 ،1كم 2 و آبدهى 025 ،1م 3 در ثانيه؛ارانژ
860 ،1كم و حوضةآبگيري 000 ،020 ،1كم 2؛ولتا 600 ،1كم و حوضة آبگيري 394 هزار كم
2؛ جوبا 600 ،1كم و حوضة آبگيري 750 هزار كم 2؛ ليمپوپو 600 ،1كم و حوضة آبگيري
440 هزار كم 2؛ سنگال 430 ،1كم و حوضة آبگيري 441 هزار كم 2؛ روفيجى به طول
400 ،1كم و حوضة آبگيري 178 هزار كم 2 ( افريقا، همانجا؛ قس: شيفرز، .(IV/21
در قارة افريقا به ويژه مناطق جنوب آن در اراضى تكتونيك و داراي شكستگى،
درياچههاي متعددي وجود دارد؛ از اينرو، اين بخش از افريقا را سرزمين
درياچههاي بزرگ ناميدهاند. وسعت درياچههاي بزرگ افريقا حدود 200 هزار كم 2
است كه تنها 170 هزار كم 2 متعلق به درياچههاي شرق اين قاره است (
افريقا، .(I/27 بزرگترين درياچة افريقا ويكتورياست كه مساحت آن را ميان 68 و
69 هزار كم 2 و حداكثر عمق آن را ميان 75 و 80 متر نوشتهاند (همانجا؛ نف، 346
؛ مشيري، 207). از ديگر درياچههاي بزرگ افريقا، تانگانيكا به وسعت 000 ،34كم
2 و حداكثر عمق 470 ،1متر؛ نياسا، 800 ،30كم 2 و عمق 706 متر، رودلف، 500 ،8كم 2
و عمق 73 متر؛ مورو1، 200 ،5كم 2 و عمق 15 متر است. دو درياچة چاد و بنگ وئولو2
وضعى متفاوت دارند. وسعت درياچة چاد از 26 هزار تا 10 هزار كم 2 متغير است.
عمق اين درياچه نيز از 11 متر، گاه به دو متر كاهش مىيابد. وسعت درياچة
بنگ وئولو نيز نوسانى ميان 15 هزار تا 4 هزار كم 2 دارد ( افريقا، همانجا).
درياچههاي آلبرت و كيبو كه در ارتفاع 500 ،1متري واقع شدهاند، از مراكز
تفريحى افريقا به شمار مىروند (مشيري، 207- 208). برخى از درياچههاي افريقا
مانند تانگانيكا و نياسا آب شيرين دارند. اين درياچهها به سبب محدود بودن
حوضة آبخيز، تأثير چندانى در وضع آب و هوا و كشاورزي ندارند، ولى درياچة
ويكتوريا كه ميان 3 كشور اوگاندا، تانزانيا و كنيا در ارتفاع 134 ،1متري از
سطح دريا قرار گرفته، و دومين درياچة آب شيرين جهان است، در آب و هواي
مناطق پيرامون خود تأثير بسيار دارد ( افريقا، 365 ؛ I/27, نف، .(346-347
در افريقا صدها تالاب موسمى وجود دارد كه عمدهترين آنها متعلق به منطقة
استوايى حوضة رودهاي كنگو و نيل است و مساحت كل آنها حدود 340 هزار كم 2 است
( افريقا، .(I/27 در فصول كم باران برخى از رودخانههاي كوچك و تالابها
درنواحى حاره خشك مىشوند. اين نواحى كه دو پنجم مساحت قارة افريقا را
شامل مىشود، همواره در مضيقة آب است. از مجموع آبهاي اين منطقه تنها بخش
كوچكى در زمين فرو مىرود و به صورت آبهاي زيرزمينى در مىآيد؛ باقى آن
تبخير مىشود و حاصلى ندارد (مانسهارد، .(25 اقليم خشك، نياز به ايجاد مخازن
آب در قارة افريقا را فزونى بخشيده است. طبق آمار 1974م/1353ش در اين قاره
100 مخزن بزرگ آب با گنجايش 100 ميليون م 3 وجود داشته كه حدود 20% كل
مخازن آب جهان را تشكيل مىداده است. افريقا از ديدگاه نيروگاههاي آبى،
پس از آسيا مقام دوم را داراست. ذخاير انرژي رودخانههاي مرتبط با رود كنگو،
با قدرت 390 ميليون كيلووات و زامبزي با قدرت 137 ميليون كيلووات،
عمدهترين آنها هستند ( افريقا، .(I/28
خاك: وضع اقليمى بسيار متفاوت افريقا و شرايط اكولوژيك گياهى آن با
گونهگونى خاك اين قاره ارتباط دارد. حاصلخيزترين خاكهاي قارة افريقا،
خاكهاي آبرفتى است. اين خاكهاي حاصلخيز در امتداد سواحل رود نيل و بخشهايى
از زمينهاي نسبتاً مرتفع افريقاي شرقى قرار دارند. زمينهاي امتداد رود نيل
طى هزاران سال از جمله مناطق كشاورزي قارة افريقا بوده است. خاكهاي
حاصلخيز اراضى مرتفع در نتيجة تأثيرات جوي و امتزاج با مواد آتشفشانى به
خاك مرغوب بدل شدهاند. از ديگر انواع خاكهاي قابل كشت قارة افريقا خاك
استپهاي استوايى و علفزارهاي مناطق نسبتاً معتدل است كه در منطقة جنب
مداري جنوب در افريقايجنوبى قرار گرفتهاند. اين خاكها شبيه خاكهاي
چرنوزيوم (خاك سياه) روسيه هستند و با خاكهاي مرغزاري و بلوطى آمريكاي
شمالى مشابهت چندانى ندارند. اين خاكها كم دوامند و به سبب كشت مداوم،
حاصلخيزي خود را از دست مىدهند (ويلر، 2/251-252؛ مشيري، 208). خاكهاي اراضى
مرتفع اغلب از روي دامنهها شسته، و در فرورفتگيها انباشته مىشوند. در
مرطوبترين بخش قارة افريقا، در حوضة رود كنگو و سواحل اطراف آن و نيز در
سواحل خليج گينه و كمربند استوايى، خاك، اغلب سرخ مايل به زرد است. اين
خاكها داراي تركيبهايى از آهن و مواد اسيدي كوارتزدار است ( افريقا، همانجا؛
موسى، 399). اين مواد اسيدي از رشد نباتات مىكاهد و در نتيجه اين خاكها از
نظر ذخيرة مواد نباتى ضعيف مىشوند و حاصلخيزي خود را به سبب كمى خاك برگ
و دخيرة آهك از دست مىدهند (مشيري، 208). خاكهاي منطقة افريقايى درياي
مديترانه از حيث مواد معدنى نيتروژن و كلسيم غنى نيستند. در منطقة سواحل
جنوب شرقى افريقا از جمله موزامبيك، خاك سياه (چرنوزيوم) و در برخى نواحى،
خاك سرخ مناطق مداري وجود دارد (موسى، 400). خاك منطقة صحرا را مىتوان به
3 گروه تقسيم كرد كه عبارتند از: خاك بيابانهاي سنگى از نوع حماده3 ، خاك
ماسهاي از نوع ارگ و خاك رگ. همة خاكهاي اين منطقه داراي نمك هستند. در
صحراهاي نزديك به سواحل درياي مديترانه كه رطوبت هوا در آنها اندكى بيشتر
است، خاكها عمدتاً به رنگ خاكستري - قهوهاي متمايل به سرخ است ( افريقا،
.(I/28 در قارة افريقا حدود يك پنجم از اراضى زير كشت قرار مىگيرد، ولى شيوة
كشاورزي ابتدايى در اين قاره موجب فرسودگى خاك شده است (همان، .(I/29
پوشش گياهى: ويژگيها و تقسيمات گياهى افريقا با وضع جغرافيايى كنونى و
مشخصات زمينشناختى ادوار پيشين اين قاره مرتبط است. تاكنون برخى از
رستنيهاي افريقا چنانكه بايد، شناخته نشده است. شمار اين رستنيها به 40 هزار
تخمين زده مىشود. سرزمين افريقا داراي مناطق نباتى متعددي است. بخش
شمالى اين قاره متعلق به منطقة هولاركتيك4 و شامل رستنيهاي مناطق خشك
است كه به تقريب سراسر نيمكرة شمالى را تا نزديك مناطق استوايى دربر
مىگيرد (همانجا؛ شيفرز، ؛ IV/27-28 «دائرة المعارف جغرافيايى5»، .(I/468 اين
منطقه داراي گياهان و درختانى از انواع كاج، صنوبر، سرو، سپيدار، توس
(غان)، آلاش، نارگيل، جوزهندي، گردو، بيد، آلاله، روناس، گياهان چليپايى و
جزاينهاست (همانجا؛ افريقا، .(I/29 درختان و گياهان اين منطقه بيشتر داراي
برگهاي نسبتاً خشن و هميشه سبز هستند (همانجا). منطقة پالئوتروپيس به تقريب
سراسر جنوب صحرا را دربر گرفته است. در اين منطقه گياهانى مىرويند كه به
اقليم مناطق گرم و مرطوب تعلق دارند و در برابر گرماي هوا مقاوم هستند.
گياهان اين منطقه از نوع گياهان منطقة ساوان (ساوانا) يا اقليم علفزار
استوايى است (همان، 31 ؛ I/29, «دائرة المعارف جغرافيايى»، ؛ III/201
مانسهارد، .(26 درختان و بوتهزارهاي آن انبوه نيستند و اغلب رطوبت جذب شده
را در خود نگاه مىدارند. جزاير ماداگاسكار، سنتهلن و جنوب غرب افريقا جزو
اين منطقه است. وضع منطقة ساوان وابسته به مدت بارندگى است كه تعيين
كنندة ميزان رطوبت و دوام آن است ( افريقا، نيز «دائرة المعارف جغرافيايى»،
همانجاها). بزرگترين مشخصة اين اقليم تناوب فصلهاي مرطوب و خشك آن است.
پوشش گياهى اين منطقه را بيشتر علفهاي بلند استوايى با بيشههايى از درختان
متفرق و تنك تشكيل مىدهند. نواحى اين منطقه را به جنگلهاي خشك يا
بوتهزارهاي استوايى طبقهبندي مىكنند. در منطقة پالئوتروپيس 6 هزار نوع
رستنى از 700 خانوادة گياهى وجود دارد كه از آن جملهاند: نخلهاي بسيار بلند،
انواع خيزران، درختان جنگلى مناطق حاره و ساوانا (همانجا؛ موسى، 396-397؛
مشيري، 212). منطقة جنوب رود ارانژ از ديگر مناطق گياهى مهم در قارة
افريقاست. اين منطقه كه ارتفاعات فلات كاپ را در بر مىگيرد و 700 هزار كم 2
مساحت دارد، داراي 14 هزار نوع رستنى از 200 ،1خانوادة گياهى است كه بيشتر
از نوع گياهان هميشه سبز هستند («دائرة المعارف جغرافيايى»، .(II/225
سرزمين حارة استوايى با جنگلهاي مختلطِ فلات همواره مرطوب و سرسبز، از پوشش
گياهى بسيار گستردهاي برخوردار است. اين سرزمين در منطقهاي ميان 7 عرض
شمالى و 5 عرض جنوبى در اطراف خليج گينه، فرورفتگيهاي كنگو، نواحى
كوهستانى كامرون، حوضة مسير علياي رود كنگو قرار گرفته است. در اين سرزمين
بيش از 3 هزار نوع درخت وجود دارد كه ارتفاع هزار نوع آن گاه به 40 تا 50
متر و قطرشان به 5/1 متر مىرسد. در شمال و جنوب منطقة حارة استوايى با كم
شدن ميزان بارندگى و طولانى شدن مدت گرما و خشكى كه به 2 تا 3 ماه در
سال مىرسد، برگها مىريزند و سرسبزي خود را از دست مىدهند. در ارتفاعات
بالاتر از 300 ،1متر در منطقة حارة افريقا، درختان كوتاهترند. درختان بيشههاي
خشك، انبوه نيستند و اغلب صورت بوتهزار را دارند. اين منطقه تا حدود 20 عرض
جنوبى كشيده شده است ( افريقا، 31 30, .(I/29, نواحى جنگلى اين منطقه شامل
درختان آبنوس، نخل، زيتون، كاكائو و درختان هميشه سبز است (موسى، 396).
گياهان بيابانى، اغلب در مناطق بيابانى شمال، جنوب علفزارهاي استوايى و
استپهاي صحراي بزرگ و بيابان كالاهاري مىرويند و داراي پوشش قابل
ملاحظهاي از علف و بوته هستند (همو، 397؛ مشيري، همانجا). بيشتر گياهان
مناطق استپى كوتاهند و ارتفاع آنها تا 5/1 متر مىرسد. اين منطقة سرسبز، براي
حيوانات علفخوار مرتعى مناسب است (موسى، 398). در صحراهاي جنوب افريقا،
بيشتر رستنيهايى وجود دارند كه رطوبت را در خود نگاه مىدارند ( افريقا، .(I/33
گياهان مديترانهاي در نواحى ساحلى درياي مديترانه، شمال افريقا و جنوب
غرب اين قاره در اطراف كيپ تاون مىرويند. درختان اين نواحى عبارتند از:
صنوبر (كاج)، سرو، زيتون، بلوط و جزآنها. در اين مناطق حبوبات، گندم و جو نيز
كاشته مىشود (مشيري، 213؛ موسى، همانجا). گياهان منطقة ناتال در افريقاي
جنوبى، مشابه گياهان منطقة مديترانهاي است (همو، 398-399؛ «دائرةالمعارف
جغرافيايى»، .(III/68 در قارة افريقا مناطق ساوانا حدود 33%، بيابانى و نيمه
بيابانى 40%، و جنگلى و بيشهزار 27% از اراضى را در بر مىگيرد ( افريقا،
همانجا).
حيات وحش: تنوع جانوران در قارة افريقا بسيار است. در اين قاره هنوز
بقايايى از جانوران دوران متأخر زمينشناسى، حتى دوران مزوزوئيك مىتوان
يافت. در افريقا انواع حشرات خونخوار سمى وجود دارند. در شمال و جنوب قاره،
انواع حيوانات مناطق جنب مداري در جنگلها بهسر مىبرند. وجود فيلها، گوزنها،
كرگدنها و ميمونهاي شبيه انسان، پرندگان داراي شاخك، انواع طوطى، طاووس و
جز آنها، حاكى از ارتباط زمينى اين قاره با هندوستان و قارة آسياست. در
افريقا، بز و گاو وحشى، گورخر، كرگدن، زرافه، شير، كفتار، تمساح، جانورانى كه
در ماسهها و شنزارها زندگى مىكنند، خزندگان و... در انواع مختلف وجود دارند
(همانجا؛ ويلر، 2/252- 253). گروههايى از جانوران درشت اندام افريقا در نتيجة
شكار نامحدود، رو به زوال نهادهاند. در برخى از نواحى، حيواناتى كه مصون
ماندهاند، در پاركهاي ملى نگاهداري مىشوند. از مشهورترين اين پاركها، پارك
ملى آلبرت واقع در منطقة آتشفشانى مرتفع در بخش شرقى كنگو و پارك كروگر در
انتهاي شمال شرقى افريقاي جنوبى است (همانجا؛ مشيري، 213- 214). در مسير و
مجاري رودهاي مرتبط با درياها و اقيانوسها، انواع تمساح و ماهى نيز وجود دارد
(همو، 214؛ ويلر، 2/253).
جمعيت: در 1994م/1373ش جمعيت افريقا را 000 ،288 ،708نفر برآورد كردهاند
(«سالنامه...1»، «3 -1 ») كه در مقايسه با 1984م/ 1363ش ( افريقا، )، I/13 000
،288 ،171نفر، افزايش نشان مىدهد كه نشانة رشد جمعيت در اين قاره است و
رقم آن را 9/2% (همانجا) و يا3% («گزارش...» 183) نوشتهاند. تراكم جمعيت در
قارة افريقا 23 نفر در هر كم 2 است («سالنامه»، همانجا). از مجموع جمعيت اين
قاره در 1994م بالغ بر 000 ،407 ،129نفر تنها در 5 كشور مصر، الجزاير، مراكش،
ليبى و تونس در ساحل جنوبى مديترانه سكنى داشتهاند. قارة افريقا شامل 56
كشور است. چند جزيرة اين قاره نيز وابسته و تابع دولتهاي اروپايى هستند. در
جدول 1 نام كشورها، تاريخ تأسيس، پايتخت، مساحت و شمار جمعيت آنها در 1994م
مشخص شده است ( افريقا، ؛ I/12 «سالنامه»، «4 -1 »، «3 -1 »)
اراضى متعلق به بريتانيا در اقيانوس هند شامل جزاير آلدابرا، دروش ، فاكورا
كه از جمهوري سيشل جدا شده است و نيز جزيرة
ديگوگارسيا، 200 كم2؛ اراضى متعلق به اسپانيا در شمال افريقا، شامل شهر
مِليله، سِئوتا، جزاير آلوسِماس، چافاريناس و ولس دِلا گومرا، 30 كم2 و نيز
جزاير سنت هلن و رئونيون كه متعلق به بريتانيا و فرانسه هستند، سنت هلن،
مركز آن جيمز تاون، 122 كم2، رئونيون، مركز آن سن دنى 510 ،2كم2 ( افريقا، ؛
I/12 «سالنامه»، ,«3 -1 » «4 -1 »).
پر جمعيت ترين منطقة افريقا درة نيل است كه در منطقة دلتا تراكم جمعيت به
300 نفر در كم2 مىرسد. مردم افريقا بيشتر در شمال خليج گينه و سرزمين مصب
رود گامبيا و كنگو، كشورهاي سواحل جنوب درياي مديترانه، جنوب منطقة افريقاي
جنوبى، اطراف درياچهها و سواحل شرقى استقرار يافتهاند. فلات حبشه نيز از
نقاط نسبتاً پرجمعيت افريقاست (مشيري، 224). پرجمعيتترين كشور افريقا، نيجريه
است كه بيش از 108 ميليون نفر جمعيت دارد («سالنامه»، همانجا). چنانكه از
جدول جمعيت كشورهاي افريقا بر مىآيد، تراكم جمعيت در منطقة صحرا بسيار اندك
است.
افريقا را از نظر قومى و نژادي مىتوان به 4 منطقة اصلى بزرگ بخش كرد: 1.
منطقة شمال، بخشى از نواحى غربى، كرانة اقيانوس اطلس و نيز شرق افريقا، نيل
عليا و اتيوپى. مردم اين منطقه را از تيرههاي حامى - سامى دانستهاند؛ 2.
منطقة سياهان افريقاي غربى كه از محل نيل سفيد تا اقيانوس اطلس كشيده شده
است؛ 3. منطقة بانتو در جنوب و جنوب شرقى افريقا؛ 4. منطقة بوشمن در جنوب
غرب افريقا (فُردم، 42 ، نقشه). با اينهمه، بايد افزود كه تركيب قومى مردم
افريقا بسيار بغرنجتر و پيچيدهتر از ديگر قارههاي جهان است.
اقوام افريقا شامل 5 تيرهاند: 1. تيرة سامى - حامى كه خود شامل 3 گروه
سامى، كوشى و بربراست. در سرزمينهاي شمال و شمالشرق
افريقا مردمى زندگى مىكنند كه به زبانهاي سامى افريقايى - آسيايى سخن
مىگويند و عمدهترين آنها زبان عربى است. ساكنان عمدة كشورهاي مصر، تونس،
الجزيره، ليبى، موريتانى، مراكش و سودان عربى زبان هستند. از ديگر گروههاي
سامى افريقا، مىتوان مردم حبشه (اتيوپى) و همسايگان آن را نام برد.
كهنترين قوم شمال افريقا بربرها هستند كه در مناطق كوهستانى مراكش و
الجزيره سكنى دارند II/449) , 3 ؛ BSEافريقا، )؛ I/92 2. تيرة بانتو كه شامل
گروههاي بانتو، بانتوي شرقى، گور (بانتوي مركزي)، آتلانتيك، بانتوي غربى و
سونگايى است. اقوامى كه به زبانهاي نيجري - كنگويى سخن مىگويند، در
منطقهاي وسيع از قارة افريقا استقرار دارند كه بانتو ناميده مىشوند و بيشتر
مردم بسياري از كشورهاي افريقاي مركزي را تشكيل مىدهند. در شرق و جنوب
افريقا 43 قوم از بانتوها وجود دارند (همانجا). همچنين در جنوب منطقة صحراي
كبير و مناطق اطراف استوا، از جمله كنگو و نيجريه مردمى زندگى مىكنند كه
به زبانهاي مردم چاد سخن مىگويند (همانجا)؛ 3. تيرة مانده1 شامل گروه گينه
و كوا2، ايجو3، و مردم سودان مركزي و شرقى؛ 4. تيرة نيل شامل گروههاي نيل
شمالى، شرقى و جنوبى، گروه نوبه، گروه كانوري (بري - بري)، بوشمن و
گوتنتوت4 (كويسان)؛ 5. تيرة مالايا - پولينزي شامل گروه اندونزيايى،
مالاگاسى در ماداگاسكار و گروهى كه به زبانهاي تيرة هند و اروپايى سخن
مىگويند. اين گروه جدا از مردم ليبريا، شامل انگليسيها، اسپانياييها،
پرتغاليها، فرانسويها، هنديها، گجراتيهاي مقيم افريقاست ( 3 ، BSEهمانجا).
در افريقا گروهها و تيرههاي قومى به صورتى آرام و نامحسوس با يكديگر در
آميختهاند، اما در دور افتادهترين نواحى افريقا دو گروه انسانى متفاوت و
مجزا از يكديگر به نام پيگمههاي حوضة كنگو و بوشمنهاي بيابان كالاهاري
زندگى مىكنند (غروي، 89؛ فردم، همانجا؛ مشيري، 226).
وضع مسلمانان افريقا با توجه به جمعيت هر كشور بدين شرح است: در مصر 90%
جمعيت مسلمان و بيشتر سنى مذهبند. جمعيت ليبى و اكثريت مردم تونس، مراكش و
الجزاير را مسلمانان تشكيل مىدهند. در موريتانى كلية مردم مسلمان و پيرو
مذهب مالكى هستند. حدود 90% مردم سنگال، 85% مردم گامبيا، 95% اهالى گينه،
65% جمعيت گينة بيسائو، بخشى از اهالى سيرالئون، حدود 32% اهالى ولتاي عليا
(بوركينافاسو)، 23% جمعيت ساحل عاج، 12% مردم غنا و 13% اهالى بنين (داهومى)
مسلمانند. در نيجريه بيش از 26 ميليون مسلمان سكنى دارند. در ليبريا مسيحيت و
اسلام (670 هزار نفر = 30% جمعيت) دو دين عمدة مردم را تشكيل مىدهند. در چاد
45%، در كامرون 21%، در جمهوري افريقاي مركزي 5% و در گابن حدود 1% اهالى
مسلمانند. در كنگو شمار مسلمانان بيش از 40 هزار نفر است. در جمهوري دموكراتيك
كنگو (زئير سابق) شمار كمى مسلمان زندگى مىكنند. در بوروندي و رواندا اقليت
كوچكى از مسلمانان وجود دارند. بيشتر اهالى شمال سودان مسلمان هستند (15
ميليون نفر = 73% جميعت). در اتيوپى 45% و در جيبوتى و سومالى بيشتر مردم
مسلمانند. در كنيا، مسلمانان 25% ، اوگاندا 5% ، تانزانيا 60% و زنگبار 97% جمعيت
را تشكيل مىدهند. در موزامبيك بالغ بر 2 ميليون نفر، در مالاوي اقليتى از
مردم، در زامبيا بالغ بر 10 هزار نفر، در بوتسوانا، گروهى از مردم، در جزاير
موريس 6/16%، ماداگاسكار حدود 39% و در كومور 98% كل جمعيت مسلمانند (كوك، 648
- 685).
جدول 2
تاريخ شمار جمعيت جهان شمار جمعيت افريقا نسبت به جمعيت جهان
1900م 000 ،000 ،656 ،1 000 ،000 ،130 8/7%
1910م 000 ،000 ،755 ،1 000 ،000 ،130 4/7%
1920م 000 ،000 ،811 ،1 000 ،000 ،141 7/7%
1930م 000 ،000 ،070 ،2 000 ،000 ،164 9/7%
1940م 000 ،000 ،295 ،2 000 ،000 ،191 3/8%
1950م 000 ،000 ،527 ،2 000 ،000 ،220 7/8%
1960م 000 ،000 ،060 ،3 000 ،000 ،275 9%
1970م 000 ،000 ،728 ،3 000 ،000 ،356 5/9%
1980م 000 ،000 ،417 ،4 000 ،000 ،472 7/10%
1984م 000 ،000 ،763 ،4 000 ،000 ،537 3/11%
1994م 000 ،635 ،629 ،5 000 ،288 ،708 58/12%
افزايش جمعيت در قارة افريقا، صورتى ناهماهنگ و نامنظم داشته است. از سدة
16م و آغاز انتقال بردگان، رشد جمعيت اين قاره، نسبت به ديگر قارههاي كرة
زمين بسيار بطىء و كند شد. در 1500م، 8/10% از جمعيت كرة زمين در قارة افريقا
سكنى داشتند، ولى در 1750م اين نسبت به 9% كاهش يافت. در سدههاي 17 و
18م بر اثر تجارت برده، چند ميليون نفر از مردم افريقا، به اجبار از وطن خود
دور شدند. گذشته از آن، كار اجباري در مزارع و معادن متعلق به اروپاييان و
بيماري و گرسنگى، از ميزان رشد جمعيت در اين قاره كاست. در سالهاي
1750-1900م جمعيت افريقا 7/1 برابر شد، حال آنكه افزايش جمعيت جهان 3/2
برابر بوده است. در نيمة اول سدة 20م افزايش جمعيت در قارة افريقا نسبت به
رشد جمعيت در ديگر قارهها، اندكى فزونى گرفت. اين نسبت رفته رفته بيشتر
شد. در 1984م/1363ش رشد جمعيت قارة افريقا به 4/2% و در 1994م به 9/2% رسيد.
جدول 2 نشانهاي از رشد جمعيت در قارة افريقاست ( افريقا، 97 ؛ I/13,
«سالنامه»، «3 -1 »).
مهاجرت اقوام افريقا در روزگار كنونى با عدم تعادل در امور اقتصادي و رشد
جمعيت بىارتباط نيست. اهالى افريقا در جستوجوي شكارگاهها، مراتع و اراضى
مساعد كشاورزي چه در داخل كشورها و چه در درون قاره از جايى به جاي ديگر
نقل مكان مىكردند. اين حالت تاكنون نيز در برخى نواحى مشهود است. به
عنوان نمونه كوچندگان صحرا به صورت فصلى و گاه غير مستمر از جايى به جاي
ديگر نقل مكان مىكنند. كسانى كه در مغرب و صحراي افريقا به پرورش دام،
به ويژه شتر اشتغال دارند، در زمستانها از مناطق صحرايى به مناطق ساوان تا
سنگال و سرزمين نيجر مىروند. مسير حركت كوچندگان صحرا گاه به صدها و هزاران
كيلومتر مىرسد. از اواخر سدة 19م با پديد آمدن شهرها و نياز به نيروي كار در
رشتههاي كشاورزي و صنعت، اهالى در طريق دستيابى به كار، از محل خود به
ديگر نواحى مهاجرت كردند. غنا و سنگال از جمله كشورهايى هستند كه توانستند
گروههايى را براي كار در مزارع و معادن خود جلب كنند. در معادن مس زامبيا
كارگرانى به كار اشتغال دارند كه از سرزمنيهاي همجوار به آنجا رفتهاند. اين
كارگران فصلى حدود 12% جمعيت زامبيا را تشكيل مىدهند. همه ساله دو ميليون
نفر در جست و جوي كار به افريقاي جنوبى مىروند. رابطة كشورهاي شمال افريقا
چون الجزاير، تونس و مراكش با كشورهاي اروپايى، به ويژه فرانسه موجب
مهاجرت مردم افريقا به اروپا شده است. هم اكنون بالغ بر 000 ،500 ،1نفر
الجزايري، مراكشى، تونسى و افريقاييان مناطق افريقاي سياه، در فرانسه و
كشورهاي اروپاي غربى سكنى دارند. مهاجرت افريقاييان به ايالات متحدة امريكا
و كانادا در حال فزونى است. نهضتهاي ملى، كودتاهاي نظامى، مبارزة قبايل و
درگيري ميان كشورها نيز موجب مهاجرت شده است. اكنون شمار مهاجران افريقا را
ميان 6 تا 8 ميليون نفر تخمين زدهاند ( افريقا، .(I/99
اقتصاد: اقتصاد بسياري از كشورهاي افريقا تك محصولى است و تأمين ارز مورد
نياز كشورها عمدتاً از طريق توليد محصول كشاورزي و يا معدنى به دست مىآيد.
كشاورزي بر اساس توليد زراعى معيشتى استوار، و توليد براي مصرف است. در اكثر
كشورهاي افريقا، جز جمهوري افريقاي جنوبى، اغلب كشاورزان هنوز به كشاورزي
بومى اشتغال دارند. در تمام منطقة استوايى افريقا، حدود دو سوم تا سه چهارم
نواحى زراعى هنوز به توليد معيشتى اختصاص دارد. در رشتة توليدات كشاورزي تك
محصولى، ساحل عاج به كاكائو و سنگال به كشت بادام زمينى وابستهاند
(اوگبونايا، 102). محصولات كشاورزي به تقريب يك سوم كل بازده اقتصادي قارة
افريقا و نيمى از درآمد صادراتى آن را تشكيل مىدهد (واتكينز، 256). در زمينة
توليدات معدنى تك محصولى، نيجريه، ليبى و گابن به نفت، زامبيا به مس و
جمهوري دموكراتيك كنگو (زئير) به چند مادة معدنى وابستهاند. به سبب
ناهماهنگى ميان بخشهاي مختلف اقتصادي، توسعة صنايع تا اندازهاي دشوار به
نظر مىرسد. اقتصاد افريقا فاقد تكنولوژي و سرماية كافى است، از اين رو جز در
معدودي از كشورها اقتصاد وابسته است. اين نيز خود حاصل سياستهاي استعماري
است (اوگبونايا، همانجا). از زمان كسب استقلال، بيشتر كشورهاي افريقايى
صنايع جانشينى وارداتى را گسترش دادهاند تا وابستگى خود را نسبت به
كالاهاي ساخت اروپا و ديگر كشورها كاهش دهند. صنايع سبك، از جمله صنايع
نساجى، پوشاك، دارو، مواد غذايى و نوشابهسازي رايجترين آنهاست و 70% بخش
صنعتى را شامل مىگردد. واحدهاي صنعتى بيشتر در پايتختها متمركز شدهاند.
صنايع عمدتاً در مقياسى كوچكند و بيشتر سرمايه طلب هستند تا كارگر طلب، زيرا
نيروي كار هم فراوان و هم ارزان است (واتكينز، همانجا). دولتهاي افريقا بر
قيمتها و بازار فروش كالا نظارت كمتري دارند. از اين رو بيشتر براي تفكيك
سياست خارجى خود از كشورهاي سرمايهداري، به جنبش عدم تعهد پيوستهاند
(اوگبونايا، 103)؛ با اين وصف، وابستگى اقتصادي قارة افريقا به بازار
تكنولوژي و سرماية خارجى، هنوز از ميان نرفته است (همو، 105). صنعت در افريقا
به رغم وفور منابع طبيعى و وجود توانايى بالقوه، مراحل ابتدايى را
مىگذراند و تنها 1% محصولات صنعتى جهان را تأمين مىكند (واتكينز، 256).
اكثر مبادلات بازرگانى خارجى قارة افريقا از طريق دريا صورت مىپذيرد. بنادر
افريقا به نسبت قدرت بارگيري و باراندازي از اهميت برخوردارند. در
1982م/1361ش ميزان بارگيري و باراندازي بنادر كشورهاي نيجريه، ليبى،
الجزاير، مراكش، ليبريا، جمهوري افريقاي جنوبى و مصر، حدود 371 ميليون تن
بوده است كه با افزايش ميزان استخراج نفت در اين قاره، به مراتب بيشتر
شده است ( افريقا، .(I/146 در افريقا بالغ بر 100 بندر وجود دارد كه ميزان
بارگيري 50 بندر از اين بنادر بيش از دو ميليون تن در سال است. ميزان
بارگيري 21 بندر افريقايى بيش از 10 ميليون تن در سال است. در سواحل غربى
افريقا 47 بندر و در كرانة درياي مديترانه 25 بندر وجود دارد. بنادر عمدة افريقا
عبارتند از : بندر بونى1 در نيجريه كه عمدتاً ويژة صدور نفت است. بندر لاگوس
در همان كشور، پرت سعيد در مصر، طرابلس در ليبى، ريچاردز و دوربن (پرت
ناتال) در جمهوري افريقاي جنوبى، كازابلانكا (دارالبيضاء) در مراكش، اسكندريه
در مصر، مومباسا در كنيا، دارالسلام در تانزانيا، مونرُويا در ليبريا، پرت ژانتى
در گابن، پرت لوكو در غرب سيرالئون، پرت لويى در موريتانى، پرت نُوو در
بنين، پرت سودان در كرانة درياي سرخ، پرت هاركور در جنوب نيجريه، پرت
اليزابت در جمهوري افريقاي جنوبى و غيره (همان، I/146,II/292- .(293
مآخذ: ابن بطوطه، رحلة، به كوشش على منتصر كتانى، بيروت، 1405ق/1985م؛
ابوالفدا، تقويم البلدان، به كوشش رنو و دوسلان، پاريس، 1840م؛ اصطخري،
ابراهيم، مسالك الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1927م؛ اوگبونايا، اينوسنت
ك.، «اقتصاد و سياست خارجى در افريقا»، ترجمة هوشنگ راسخى، مطالعات افريقا،
تهران، 1357ش، شم 4؛ سرمد، خسرو، كشف و استعمار افريقا، تهران، 1350ش؛ غروي،
محمد، جغرافياي افريقا، كليات طبيعى و انسانى، تهران، 1356ش؛ كوك، ژزف م.،
مسلمانان افريقا، ترجمة اسدالله علوي، تهران، 1373ش؛ «گزارش كميسيون
اقتصادي سازمان ملل دربارة وضعيت اجتماعى و اقتصادي افريقا»، مطالعات
افريقا، تهران، 1357ش، شم 4؛ مسعودي، على، مروج الذهب، به كوشش باربيه
دومنار و پاوه دوكورتى، تهران، 1970م؛ مشيري، رحيم، كليات قارهها، تهران،
1371ش؛ موسى، على و محمد حمادي، جغرافية القارات، دمشق، 1402ق/1982م؛
واتكينز، ران، «تجارت در افريقا: افسانهها و واقعيتها»، ترجمه و تلخيص
بهجتالله آرين، مطالعات افريقا، تهران، 1373ش، شم 2؛ ويلر، ه. و ديگران،
جغرافية العالم الاقليمية، ترجمة محمد حامد طائى و ديگران، بيروت، 1964م؛
ياقوت، بلدان؛ نيز:
Afrika, entsiklopedicheski o spravochnik, Moscow, 1986-1987; Belyaev, E. A.,
Araby, Islam i Arabski o khalifat v rannee srednevekov'e, Moscow, 1966;
Britannica Atlas, Chicago, 1996; Brockhaus; BSE 3 ; Dandamaev, M. A., Iran pri
pervykh Akhemenidakh, Moscow, 1963; id, Politicheskaya istoriya Akhemenidsko o
derzhavy, Moscow , 1985 ; EI 1 ; EI 2 ; Fordham , P., The Geography of African
Affairs , Southampton , 1974; Grove, A. T., Africa, South of the Sahara, Oxford,
1970; Kolesnikov, A. I., X Iran v nachale VII veka n , Palestinski o sbornik,
Leningrad, 1970, vol. XXII; Kratkaya geograficheskaya entsiklopediya, Moscow,
1960-1962; Manshard, W., Afrika - S O dlich der Sahara, Frankfurt, 1970; Neef,
E., Das Gesicht der Erde, Frankfurt, 1962; Pauly; Procopius, tr. H. B. Dewing,
London, 1968; Schiffers, H., Afrika, M O nchen, 1962; Strabo, The Geography, tr.
H. L. Jones, London, 1949; Suret-Canal, J., Schwarz-Afrika, Berlin, 1966; T O
rkiye diyanet vakf o Isl @ m ansiklopedisi, Istanbul, 1988; Unesco Statistical
Yearbook, 1996; WNGD.
عنايتالله رضا
.II تاريخ افريقاي شمالى
تاريخ شمال افريقا يا سرزمين بربرها - كه جغرافىدانان عصر اسلامى آنرا به
3 منطقة مغرب ادنى، مغرب اوسط و مغرب اقصى تقسيم كردهاند - از هزارة 2 قم
آغاز مىگردد. فينيقيها در قرن 9ق م مهاجرنشين كارتاژ (قرطاجنه) را در كنار
خليج تونس ايجاد كردند كه به تدريج دولت - شهري مقتدر شد. آنان بعدها قلمرو
خود را تا سواحل جنوبى و جنوب شرقى اندلس گسترش دادند ( بريتانيكا، ؛ IV/976
خطّاب، 1/24-26؛ عبدالوهاب، 8، 11؛ زبيب، 1/87 - 88، 95؛ جوهري، 1/93-94، 97).
در قرن 5ق م هخامنشيان نواحى شمال افريقا را به تصرف درآوردند. يك قرن
بعد، در پى يورشهاي اسكندر مقدونى متصرفات ايرانيان در افريقا به دست او و
جانشينانش افتاد (داندامايف، 62 -61 ؛ صفا، 8). در سدة 2 قم با پايان يافتن
سومين جنگ كارتاژي، يا پونيك (149-146 قم) كه به شكست كامل كارتاژها
انجاميد، روميان بر شمال افريقا دست يافتند (نپ1، 18 -17 ؛ بريتانيكا، ؛ I/311
جوهري، 1/106). چيرگى اينان و سپس دولت روم شرقى بر اين منطقه مدتى دراز
دوام داشت. قبايل واندال در 439م با تصرف كارتاژ بر مغرب چيره شدند (
بريتانيكا، ؛ I/311-312 لاروئى، .(38-39 در 533م يوستى نيانوس اول (527 -
565م) سپاهى به شمال افريقا روانه كرد و حكومت واندالها را از آنجا
برانداخت. سرانجام، نزديك به نيم قرن بعد مسلمانان حملات خود را از مصر به
مغرب آغاز كردند و به تدريج بر سراسر شمال افريقا دست يافتند (عبدالحميد،
1/122؛ نيز نك: بليايف، 9 ؛ كولسنيكوف، .(14
دورة اسلامى: مسلمانان پس از فتح مصر (21ق/642م) روي به شمال افريقا
نهادند. عمرو بن عاص سپاهى روانة برقه كرد. قبايل بربر برقه كه در آرزوي
رهايى از سلطة روميان بودند، با پرداخت جزيه تسليم مسلمانان شدند. عمرو عاص
در پى اين پيروزي در 23ق به طرابلس لشكر كشيد و آنجا را گشود. سپس از عمر
بن خطاب خواست تا افريقيه (بخش شرقى سرزمين بربرها، نك: 1 را تسخير كند، اما
خليفه وي را از اين كار برحذر داشت و عمرو عاص سردار خود عقبة بن نافع را بر
برقه و طرابلس گماشت و خود به مصر بازگشت (ابن عبدالحكم، 170-171؛ بلاذري،
224- 225؛ ابن عذاري، 1/8؛ سالم، 2/142- 152). از اين زمان تا حدود 20 سال
اين منطقه زيرنظر حكومت مصر قرار گرفت. خليفه عثمان در 25ق، عبدالله بن
سعد بن ابى سرح را بهجايعمرو عاصبر مصرگماشت(كندي،11؛ابنعذاري،همانجا).
در همين حال، طرابلس از فرمانبرداري مسلمانان خارج شد؛ و از سوي ديگر
گرگوريوس (در منابع اسلامى: جرجير) كه از سوي هرقل (هراكليوس) اول امپراتور
بيزانس (حك 575 -641م) بر افريقيه حكم مىراند (ابن اثير، 3/88 - 89)،
استحكامات دفاعى مرزهاي شرقى قلمرو خود از جمله قابس را تقويت كرد و پايتخت
خود را از قرطاجنه به سُبيطله منتقل ساخت تا به قلمرو مسلمانان نزديكتر
باشد (مونس، فتح...، 74-76).
در 27ق/648م عبدالله بن سعد به دستور عثمان به افريقيه لشكر كشيد و در
سبيطله روميان را شكست داد. اين نخستين پيروزي مسلمانان در افريقيه بود و
در پى آن ميان مسلمانان و روميان به مدت 10 سال پيمان صلح منعقد شد
(بلاذري، 226-227؛ كندي، 12؛ ابن خلدون، 6/141؛ سالم، 2/174؛ زبيب، 2/17). در
38ق/658م معاويه حاكم شام عمرو عاص را دوباره بر مصر گماشت. عمرو به ياري
عقبة ابن نافع حملات خود را به افريقيه ادامه داد و تا 43ق/663م غدامس،
وردان (دان) و بخشهايى از سودان به دست مسلمانان افتاد (ابن عذاري، 1/15؛
ابن اثير، 3/352، 360؛ ابن تغري بردي، 1/125؛ ابن ابى دينار، 30). پس از
مرگ عمرو عاص (43ق) معاويه حكومت افريقيه را از مصر جدا كرد و عقبة بن عامر
را حكومت مصر، و معاوية بن حُديج (يا خديج) را حكومت افريقيه داد. ابن حديج
به كمك عبدالله بن زبير و عبدالملك بن مروان شهرهاي قمونيه، جلولاء، سوسه
و قابس را تصرف كرد (ابن عذاري، 1/16- 18؛ عبادي، 38؛ سالم، 2/176، 182-183؛
زبيب، 2/21). در 50ق عقبة بن نافع به جاي ابن حديج والى افريقيه شد.
مهمترين اقدام عقبه طرحريزي شهر قيروان به عنوان نخستين پايگاه نظامى و
مركز سازماندهى مسلمانان در شمال افريقا بود كه ساختن آن 5 سال به طول
انجاميد و ديري نگذشت كه به بزرگترين پايگاه نظامى و سياسى و فرهنگى
مسلمانان در شمال افريقا مبدل شد (بلاذري، 228؛ ابن اثير، 3/465؛ ابن عذاري،
1/19-20؛ ابن خلدون، 6/141-142؛ سالم، 2/208؛ زبيب، 2/23-24).
در 55ق/675م مسلمة بن مخلد انصاري جاي عقبه را در مصر و افريقيه گرفت، اما
در 62ق عقبه دوباره به ولايت افريقيه گماشته شد (ابن عذاري، 1/21، 23؛
ابن ابى دينار، 29-30؛ مونس، همان، 149) و مرحلة جديدي از فتوحات اسلامى در
اين سرزمين آغاز گرديد. مسلمانان در مدتى كمتر از دو سال با فتح شهرهاي
باغايه، قرطاجنه، مستنير، زاب، تاهرت، مسيله و طنجه كه به گفتة ابن عذاري
دو هزار ميل با قيروان فاصله داشت، بر بيشتر شهرهاي مهم مغرب دست يافتند
(ابن عذاري، 1/23- 28؛ ابن اثير، 4/105-106؛ ابن ابى دينار، 30-31؛ عبدالحميد،
1/191-202؛ زبيب، 2/26-29). در اين ميان عقبه به دست گروهى از بربرها به
قتل رسيد و روميان به ياري قبايل بربر بيشتر شهرهاي فتح شده را بازپس
گرفتند و در 64ق نيز قيروان به تصرف كسيلة بربري، معروف به برنس درآمد
(ابن عذاري، 1/30؛ ابن اثير، 4/107- 108؛ عبدالحميد، 1/206). در 65ق عبدالملك
بن مروان سپاهى به فرماندهى زهير بن قيس بلوي روانة افريقيه كرد. زهير
قيروان را گرفت و كسيله را به قتل رساند، اما اندكى بعد خود نيز در جنگ با
روميان كشته شد (ابن عبدالحكم، 200؛ ابن عذاري، 1/32-33؛ ابن خلدون، 6/142؛
سالم، 2/233- 238). چون حسان بن نعمان غسانى والى مغرب شد، نخست قرطاجنه
را از دست روميان به درآورد و از آن پس حدود 10 سال با قبايل بربر به جنگ
و گريز پرداخت تا سرانجام در 82ق آنان را به تسليم واداشت (ابن عبدالحكم،
200-201؛ ابن عذاري، 1/34- 38؛ ابن اثير، 4/369-370؛ عبدالحميد، 1/217-226).
در 86ق/705م موسى بن نصير حكومت افريقيه يافت. وي قبايل بربر را كه پس
از حسان سر از اطاعت بر تافته بودند، به تسليم واداشت و بر طنجه، سجلماسه و
وادي درعه دست يافت و طارق بن زياد را بر آن نواحى گماشت ( الامامة ...،
2/62-63؛ ابن عذاري، 1/41-42؛ قس: ابن اثير، 4/539). موسى بن نصير در
93ق/712م فرزند خود عبدالله را ولايت افريقيه داد و خود سپاه به اندلس برد
و با ياري طارق بن زياد بخشهاي عظيمى از اندلس را تصرف كرد (ابن اثير،
4/576؛ خطاب، 1/238؛ نيز نك: ه د، اندلس).
فتح كامل مغرب به علل گوناگون از جمله بحرانهاي سياسى دولت اسلامى در
قرن اول هجري، بُعد مسافت و وسعت جغرافيايى منطقة مغرب و ناآشنايى
مسلمانان با وضع طبيعى آنجا، مقاومت بربرها و كوشش روميان، حدود يك قرن به
طول انجاميد و در اواخر قرن اول هجري سراسر مغرب به دست مسلمانان افتاد
(مونس، تاريخ...، 1(1)/135، فتح، 268-270).
با خاتمة ولايت موسى بن نصير بر مغرب، عصر فتوحات در شمال افريقا به پايان
رسيد. پس از اين دوره، كشمكش ميان واليان متعدد اين ناحيه، ستمكاري آنان
نسبت به بربرها و ضعفى كه به تدريج به دولت اموي چيره مىشد، فرصت
مناسبى براي خوارج پديد آورد تا برضد حكومت مركزي و محلى به فعاليت
بپردازند و در نتيجه بيشتر قبايل بربر به خوارج پيوستند و دامنة شورشها برضد
واليان مغرب گسترش يافت؛ از آن جمله شورش خوارج صُفريه (122ق/740م) به
سركردگى ميسرة مَدغري و خالد بن حُميد زناتى را در زمان خلافت هشام بن
عبدالملك مىتوان نام برد كه زيانهاي فراوانى براي حكومت در بر داشت (نك:
ابن عذاري، 1/52 - 55؛ اخبار مجموعة، 34؛ ثعالبى، 131 به بعد؛ سالم، 2/297،
299-300). در 123ق هشام بن عبدالملك براي فرو نشاندن اين شورشها سپاهى
بزرگ به فرماندهى كلثوم بن عياض قشيري روانة مغرب كرد. اما كلثوم از
بربرها به سختى شكست خورد و كشته شد. پس از او، حنظلة بن صفوان مأمور جنگ
با بربرها و خوارج شد، اما او نيز كاري از پيش نبرد و پس از مرگ هشام عربهاي
مقيم مغرب و بربرها كاملاً بر اين سرزمين دست يافتند ( اخبار مجموعة، 34 - 35؛
ابن عذاري، 1/54 - 55؛ سالم، 2/308-311، 320).
در نيمة اول سدة 2ق، 3 گروه عمده در مغرب با يكديگر در كشمكش بودند: نخست
عربهايى كه در اين منطقه بر آمده، و بومى گرديده بودند و گروهى از بربرهاي
زناته از آنان حمايت مىكردند و بيشتر در قيروان، تونس و اقليم زاب در
الجزاير سكنى داشتند؛ دوم عربهاي مهاجر كه از شام به مغرب كوچيدند، و
دولتمردان و كارگزاران رسمى را تشكيل مىدادند و بيشتر در قيروان، طرابلس و
تونس زندگى مىكردند؛ سوم قبايل بربر كه بسياري از آنان به مذهب خوارج
صفريه و اباضيه درآمدند و دولتى مستقل تشكيل دادند، مانند ابوقرة زناتى كه
در تلمسان دولتى خارجى تشكيل داد و خود را اميرالمؤمنين خواند (سالم،
2/320-327؛ ناصري، 213).
در 126 يا 127ق عبدالرحمان بن حبيب فهري رهبر و نمايندة گروه نخست برضد
حنظلة بن صفوان والى مغرب قيام كرد و به پشتيبانى بربرها در قيروان بر تخت
نشست و خود را حاكم افريقيه خواند (ابن عذاري، 1/60 -61؛ ابن اثير،
5/311-312؛ سالم، 2/320-323). در اين ميان، امويان جاي خود را به عباسيان
دادند. با آنكه عبدالرحمان به اطاعت سفاح عباسى گردن نهاد، اما چون منصور
به خلافت نشست، ميان آن دو دشمنى آغاز گرديد (ابن عذاري، 1/67؛ ابن اثير،
5/313-314). از سويديگر بحرانهايشديد اجتماعىوسياسى و بىكفايتىعبدالرحمان
سبب شد تا به تدريج بر قدرت خوارج افزوده گرديد، چنانكه از اوايل قرن
2ق/8م مذهب خوارج اباضيه و صفريه در شمال افريقا و به خصوص در ميان
قبايل زناته رواج يافت و اباضيان حارث بن تليد را به امامت برداشتند و او
به ياري عبدالجبار بن قيس برخى شهرها را از چنگ عبدالرحمان خارج ساخت. پس
از او ابوالخطاب معافري در 140ق/757م به امامت اباضيان رسيد و قلمرو خود را
در شرق و غرب و جنوب توسعه داد. در اين زمان محمد بن اشعث خزاعى از سوي
منصور عباسى به سركوب اباضيان آمد و آنها را به سختى شكست داد و قيروان را
تصرف كرد (ابن عذاري، 1/70-71؛ درجينى، 1/32- 35؛ معمر، 2(1)/49-59؛ ابن اثير،
5/315-317؛ نيز نك: ه د، 2/317- 318). چون عبدالرحمان بن رستم در الجزاير
سركردة اباضيان شد، شهر تاهرت را بنا كرد (145ق) و آنجا را پايگاه اباضيان
ساخت كه بعدها مركز حكومت رستميان (ه م) شد (سلاوي، 1/128؛ سالم، 2/345).
پس از ابن اشعث در 148ق اغلب بن سالم بن عقال به ولايت افريقيه گماشته
شد. وي 3 سال از حكومت خود را در جنگ با اباضيان گذراند و سرانجام به دست
آنان كشته شد (ابن اثير، 5/586 -587؛ سالم، 2/346-350).
منصور عباسى در 151ق/768م عمرو (عمر) بن حفص، معروف به هزار مرد را به
ولايت افريقيه گماشت. از وقايع مهم دوران وي تصرف طرابلس و قيروان به
دست اباضيان بود (ابن عذاري، 1/75؛ ابن ابى دينار، 46). از اين تاريخ به
بعد تا پايان قرن 2ق، مقارن با ظهور دولتهاي مستقل در شمال افريقا، خلافت
عباسى اين كسان را والى شمال افريقا گردانيد:
1. يزيد بن حاتم مهلبى (د 170ق/786م) كه بر اباضيان دست يافت و تا حدودي
آرامش را به افريقيه بازگرداند؛ 2. روح بن حاتم مهلبى (د 174ق)؛ 3. فضل
بن روح مهلبى (د 178ق)؛ 4. هرثمة بن اعين (حك 178-181ق)؛ 5. محمد بن مقاتل
(حك 181-184ق).
پس از آن، عصر دولتهاي مستقل و نيمه مستقل در شمال افريقا آغاز شد؛ از آن
ميان، اين سلسلهها حائز اهميتند:
1. بنى اغلب در تونس: اين سلسله را ابراهيم بن اغلب (ه م) تأسيس كرد. وي
در آغاز از واليان منصوب از سوي هارونالرشيد بر افريقيه بود كه پس از خارج
ساختن قيروان از چنگ تمام بن تميم حكمران تونس در 184ق بدان شغل منصوب
شد (ابن عذاري، 1/90؛ ابن ابى دينار، 48، 49؛ سالم، 2/374- 375). آخرين
فرمانرواي اين سلسله زيادةالله بن عبدالله (حك 290-296ق) بود كه سرانجام
به دست ابوعبدالله شيعى (ه م) داعى اسماعيلى و بنيانگذار خلافت فاطميان
در شمال افريقا بر افتاد و دولتشان برچيده شد. اغلبيان برخى از سواحل
اروپايى مديترانه مانند سيسيل و پالرمو را زير سلطه داشتند (نك: ه د، بنى
اغلب؛ نيز نك: ابن ابى دينار، 50 -53). از بناهاي معروف دورة اغلبيان مسجد
جامع قيروان، جامع زيتونه در تونس و جامع سوسه را مىتوان نام برد (سالم،
2/423، 435، 443).
2. آل ادريس: بنيانگذار اين سلسلة شيعى مذهب، ادريس بن عبدالله از
نوادگان امام حسن (ع) است. اين سلسله از 172 تا 375ق/ 788 تا 985م بر
مراكش و بخشى از الجزاير حكومت مىكردند (نك: ه د، آل ادريس).
3. بنى رستم در تاهرت: بنيانگذار سلسلة خوارج بنى رستم عبدالرحمان بن
رستم است كه مورخان او را ايرانى، و از نوادگان رستم فرخزاد (و به گفتهاي
بهرام گور) دانستهاند (ابن خلدون، 6/246؛ ياقوت، 1/815؛ ابن عذاري، 1/277).
عبدالرحمان از سوي ابوالخطاب، امام اباضيان، به حكومت قيروان منصوب شده
بود و چون ابن اشعث در طرابلس بر اباضيان دست يافت و رو به سوي قيروان
نهاد، ابن رستم به مغرب اوسط گريخت و به ياري بزرگان اباضيه دولت
رستميان را تشكيل داد و در 144ق شهر تاهرت را به عنوان مقر حكومت خود تأسيس
كرد. در 160ق اباضيان او را به امامت برگزيدند. وي در مدتى كوتاه دولتى
مقتدر تشكيل داد كه حدود 150 سال بر تاهرت حكومت كرد. دولت بنى رستم
سرانجام به دست ابوعبدالله شيعى برچيده شد (نك: عبدالحميد، 2/289 به بعد؛
نيز نك: ه د، ابوعبدالله شيعى).
4. بنى مِدرار در سجلماسه: پس از رواج مذهب خوارج در جنوب و جنوب غربى
مغرب، اهالى سجلماسه نيز به مذهب خوارج صفريه به رهبري عيسى بن يزيد
مكناسى، معروف به اسود صفري گردن نهادند. پس از او ابوالقاسم سمغون بن
واسول مكناسى، ملقب به مدرار (حك 155-167ق) به حكومت رسيد كه بنى مدرار
منسوب به او هستند. دولت بنى مدرار در 354ق/965م به دست فاطميان برچيده
شد (ابن خلدون، 6/268، 270؛ ابن عذاري، 1/156-157؛ سلاوي، 1/125).
فاطميان: پس از آنكه ابوعبدالله شيعى به حكومتهاي محلى مغرب پايان داد و
زمينه را براي تشكيل دولت شيعى فراهم ساخت، عبيدالله مهدي در 297ق/910م
در رقاده خود را رسماً خليفه و اميرالمؤمنين خواند و خلافت فاطميان را در
شمال افريقا بنيان نهاد كه بيش از نيم قرن به طول انجاميد. آخرين
فرمانرواي فاطمى مغرب ابوتميم سعد، معروف به المعزلدين الله (حك
341-362ق/952-973م) بود كه در عصر او فاطميان مصر را فتح كردند و بدانجا
منتقل شدند (نك: ه د فاطميان؛ نيز نك: حمّد، 209 به بعد؛ عبدالحميد، 3/57 به
بعد).
بنى زيري: چون خلافت فاطمى به مصر منتقل شد، المعز يكى از سرداران خود به
نام يوسف بن بلكين را ولايت مغرب داد. از اين تاريخ به بعد عصر جديدي در
تاريخ شمال افريقا آغاز شد كه به عصر صنهاجى، يا عصر بربري معروف است.
يوسف سلسلة بنى زيري، يا بنىمناد را در قيروان تأسيس كرد كه تا 406ق/1015م
به نيابت از فاطميان بر آنجا فرمان راندند (نك: ه د، بنىزيري؛ نيز نك:
عبدالحميد، 3/301 بهبعد؛ 1 .(EI
مرابطون: در نيمة دوم قرن 5ق/11م پس از آنكه سلطة مسلمانان در مغرب به
سبب پيشرفت مسيحيان و سقوط سيسيل به دست نرمانديها و نيز بروز اختلافات
ميان حكام محلى مغرب به ضعف گراييد، دولت مرابطون (از قبايل بربر صنهاجه)
به دست يوسف بن تاشفين تأسيس شد. مرابطون با فتح سرزمينهاي مجاور خود در
شمال و جنوب از جمله مراكش و غرب الجزاير و سپس اندلس حدود يك قرن بر
بخشهاي بزرگى از شمال افريقا و اندلس حكومت كردند. يوسف بن تاشفين در
454ق/1062م مراكش را بنا نهاد و آنجا را مركز حكومت خود قرار داد. دولت
مرابطون به دست موحدون برچيده شد (نك: ه د، مرابطون).
موحدون: مؤسس سلسلة موحدون ابن تومرت (د 524ق/1130م) از مدعيان پرنفوذ
مهدويت، پيروان بسياري فراهم آورد و حكومتى مقتدر بنياد نهاد كه نزديك به
150 سال بر شمال افريقا و اسپانيا حكم راند. دولت موحدون در 667ق/1269م به
دست بنى مرين (ه م) برچيده شد (نك: ه د، ابن تومرت، نيز موحدون).
با فروپاشى حكومت موحدون، شمال افريقا ميان 3 دولت بربري تقسيم شد:
1. بنى مرين كه با غلبة كامل بر موحدون، مراكش را به تصرف درآوردند و تا
875ق/1470م حكومت كردند (نك: ه د، بنى مرين).
2. بنى حفص كه از بازماندگان موحدون بودند و تا 941ق/1534م بر تونس (مغرب
ادنى) حكم راندند و سرانجام به دست تركان عثمانى منقرض شدند (نك: ه د، بنى
حفص).
3. بنى عبدالواد كه از بربرهاي زناته بودند و تا 796ق/1394م گاه بر تمام
مغرب اوسط، و گاه بر بخشهايى از آن فرمان مىراندند (نك: ه د، بنى عبدالواد).
از اواسط قرن 9ق/15م پس از فروپاشى دولت بنى وطاس (ه م) هرج و مرج
افريقيه، الجزاير و تونس را فراگرفت و زمينه را براي هجوم پرتغاليها و
اسپانياييها، و سرانجام اشغال سراسر شمال افريقا توسط تركان عثمانى فراهم
آورد و از آن پس تاريخ مستقل كشورهاي شمال افريقا آغاز مىشود (مونس،
تاريخ، 2(3)/104، 159؛ التر، 17؛ يحيى، 97 به بعد؛ نيز نك: ه د، الجزاير، تونس،
ليبى، مراكش).
مآخذ: ابن ابى دينار، محمد، المؤنس فى اخبار افريقية و تونس، به كوشش
محمدشمام، تونس، 1967م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن
خلدون، عبدالرحمان، تاريخ، به كوشش خليل شحاده، بيروت، 1401ق/1981م؛ ابن
عبدالحكم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، قاهره، 1411ق/1991م؛ ابن عذاري،
احمد، البيان المغرب فى اخبار الاندلس و المغرب، به كوشش كولن و لوي
پرووانسال، بيروت، 1983م؛ اخبار مجموعة، به كوشش ابراهيم ابياري،
بيروت/قاهره، 1401ق/ 1981م؛ التر، عزيز سامح، الاتراك العثمانيون فى
افريقيا الشمالية، ترجمة محمود على عامر، بيروت، 1409ق/1989م؛ الامامة و
السياسة، منسوب به ابن قتيبه، قاهره، 1388ق؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان،
به كوشش دخويه، ليدن، 1865م؛ ثعالبى، عبدالعزيز، تاريخ شمال افريقيا، به
كوشش احمد بن ميلاد و محمد ادريس، بيروت، 1407ق/1987م؛ جوهري، يسري، شمال
افريقية، اسكندريه، 1976م؛ حمّد، عادله على، قيام الدولة الفاطمية ببلاد
المغرب، قاهره، 1980م؛ خطاب، محمود شيت، قادة فتح المغرب العربى، بيروت،
1393ق/1973م؛ درجينى، احمد، طبقات المشايخ بالمغرب، به كوشش ابراهيم
طلاّي، قسنطينه، 1394ق/1974م؛ زبيب، نجيب، الموسوعة العامة لتاريخ المغرب و
الاندلس، بيروت، 1415ق/1995م؛ سالم، عبدالعزيز، المغرب الكبير، بيروت،
1981م؛ سلاوي، احمد، الاستقصاء، به كوشش جعفر ناصري و محمد ناصري،
دارالبيضاء، 1954م؛ صفا، ذبيحالله، تاريخ سياسى و اجتماعى و فرهنگى ايران،
تهران، 1356ش؛ عبادي، احمد، فى تاريخ المغرب و الاندلس، بيروت، 1978م؛
عبدالحميد، سعد زغلول، تاريخ المغرب العربى، اسكندريه، 1979م؛ عبدالوهاب،
حسن حسنى، خلاصة تاريخ تونس، تونس، 1373ق؛ كندي، محمد، الولاة و القضاة، به
كوشش روون گست، بيروت، 1908م؛ معمر، على يحيى، الاباضية فى موكب التاريخ،
قاهره، 1384ق/1964م؛ مونس، حسين، تاريخ المغرب و حضارته، بيروت،
1412ق/1992م؛ همو، فتح العرب للمغرب، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه؛ ناصري،
عبدالله، مقدمهاي بر تاريخ سياسى اجتماعى شمال افريقا، تهران، 1375ش؛
ياقوت، بلدان؛ يحيى، جلال، المغرب العربى الحديث و المعاصر، قاهره، 1983م؛
نيز:
Belyaev, E.A., Araby, Islami arabski o khalifat v rannee srednevekov'e, Moscow,
1966; Britannica; Dandamaev, M.A., Iran pri pervykh Akhemenidakh, Moscow, 1963;
EI 1 ; Knapp, W., Tunisia, London, 1970; Kolesnikov, A.I., X Iran v nachale VII
veka n , Palestinski o sbornik, Leningrad, 1970, vol. XXII(85); Laroui,
Abdallah, The History of the Maghrib, New Jersey, 1977.
عنايتالله فاتحىنژاد
.III زبانهاي افريقا
با اينكه در جغرافياي امروز، افريقا به عنوان قارهاي واحد شناخته مىشود،
ولى اوضاع طبيعى قاره آن را به بخشهايى ممتاز تقسيم كرده، و به خصوص
صحراي بزرگ، بخش شمالى اين قاره را از افريقاي مركزي و جنوبى، يا به
تعبير ديگر افريقاي ماوراء صحرا جدا ساخته است. در شمال شرقى قاره نيز، حوضة
رود نيل همواره وضعى متفاوت با سرزمينهاي واقع در غرب آن، در درون قاره
داشته است. بدينترتيب، شمال افريقا از يك سو با آسيا و اروپا مرتبط بوده، و
شرق قاره نيز از سويى ديگر با آسيا پيوستگى دريايى داشته است. اين ويژگى،
در چهرة قومشناختى و فرهنگى شمال و شرق افريقا تأثيري محسوس برجاي نهاده،
و به تبع در ويژگيهاي زبانى نيز جلوه كرده است؛ به طوري كه در اين
مناطق، اعضاي خانوادههايى از زبانها وجود دارند كه خويشاوندان آنها در
قارهاي ديگر شناخته شدهاند.
افريقا قارهاي بزرگ با تنوعى گسترده در ساختار قومى است و از نظر پراكندگى
زبانى نيز، افزون بر 000 ،1زبان مستقل در آن شناخته شده است؛ اما اين
تنوع به طور يكسان در سراسر قاره توزيع نشده است و در اين ميان، بيشترين
گونهگونى در بخش مركزي قاره مشاهده مىشود. در بخش شمالى افريقا، زبان
غالب عربى است و در ثلث جنوبىِ قاره، گروه زبانهاي بانتو غلبه دارد و تنها
قلمرو محدودي براي زبانهاي غير بانتو، مثلاً در صحراي كالاهاري و شمال
تانزانيا قابل اشاره است.
خانوادههاي زبانى و قومشناسى تاريخى: افريقا قارهاي بزرگ با اقوام و
فرهنگهاي بسيار متنوع است كه بخشهايى از آن تا سدههاي اخير بر ساكنانِ
آسيا و اروپا ناشناخته بوده، و قسمت قابل ملاحظهاي از بخشهاي شناختة آن نيز
همواره در هالهاي از ابهام و آميزهاي از رمز احاطه شده بوده است. از
نخستين مشكلاتى كه در پيش روي هر محققى وجود دارد، كمبود منابع مكتوب
تاريخى است كه بتواند پيوند ميان تاريخ انسانى و زبانهاي بومى افريقا را
روشن كند. با وجود تحقيقات گستردهاي كه تا كنون در بارة زبانهاي افريقا
صورت گرفته است، با اندك بازگشتى به تاريخ، در بارة بخش وسيعى از زبانهاي
اين قاره هنوز سخنى براي گفتن وجود ندارد.
يافتههاي باستانشناختى، از وجود گونهاي انسان راست قامت1 در حدود يك
ميليون سال پيش حكايت دارد كه بومى افريقاي ماوراء صحرا بود و نمونة
استخوانهاي آن در افريقاي جنوبى و شرق افريقا يافت شده است. بر پاية
نظريههاي مردم شناسى، اين انسان آن اندازه هوشمند بود كه بتواند سخن
بگويد. در حدود 40 هزار سال پيش از ميلاد، بر پاية يافتههايى از انسان
نئاندرتال، مردمشناسان برآنند كه نئاندرتال ماوراء صحرا يا انسان رودزيا،
گونهاي خاص و متمايز از نئاندرتالى بود كه در اروپا و شمال افريقا مىزيست.
در مورد نوع امروزين انسان، 5 نژاد مشخص در افريقا شناخته شدهاند كه از آن
ميان 4 نژاد بومى ماوراء صحراست؛ در حدود 8 هزار سال پيش از ميلاد، نژاد زنگى
در جنگلها و بيشههاي افريقاي غربى، نيل - صحراييها در ثلث ميانىِ درة نيل و
نواحى پيرامون و بتهموييها و كوتولهها در نيمة جنوبى قاره ساكن بودهاند و
اقوام حامى - سامى در شمال و شمال شرقى قاره سكنا داشتند (مكايودي،
22-29).
اين خانوادههاي نژادي، ويژگيهاي زبانى خود را نيز دارا بودند و با صرف نظر
از مهاجرت يا استحالة برخى اقوام، تقسيمبندي ياد شده از نژادها، عملاً توجيه
كنندة طبقهبنديهاي زبانى افريقا در زمان كنونى نيز هست. از ميان 5 نژاد
اصلى، كوتولهها تحت تأثير مهاجران زنگى، زبان خود را با پذيرش زبان آنان
به فراموشى سپردند و ميراث زبانى اين نژاد را نه در زبانهايى مستقل، بلكه
در رسوبهاي هزاران ساله در طيفى از زبانهاي بانتو بايد جست و جو كرد.
بدينترتيب، مىتوان تناظري ميان 4 گروه نژادي بازمانده با 4 خانوادة اصلى
زبانها در افريقا بازجست: 1. خانوادة افريقا - آسيايى پيوسته با نژاد حامى -
سامى (زبانهاي شمال و شرق افريقا)؛ 2. خانوادة نيل - صحرايى پيوسته با نژاد
نيل - صحرايى؛ 3. خانوادة نيجر - كنگو پيوسته با نژاد زنگى؛ 4. خانوادة
خويسان2 پيوسته با نژاد بتهموييها (زبانهاي افريقاي ماوراء صحرا).
الف - زبانهاي شمال و شرق افريقا: زبانهاي شكلگرفته در اين منطقه كه به
اصطلاح خانوادة زبانهاي افريقا - آسيايى يا حامى - سامى خوانده مىشوند، در
طبقهبندي درونى چنين تقسيم مىگردند: 1. گروه سامى شامل زبانهايى در آسيا
و افريقا، 2. گروه مصري در مصر، 3. گروه بربري در شمال افريقا، 4. گروه كوشى
در شاخ افريقا، 5. گروه چادي در حوضة درياچة چاد. در اين ميان، زبانهاي 3
گروه نخست، تنها نمايندگان زبانهاي افريقايى هستند كه مىتوان مكتوباتى
مربوط به روزگاران باستان از آنها به دست آورد و تحول تاريخى آنها را بررسى
كرد و دو گروه اخير، تنها در حد چند زبان مهم امروزي شناخته شدهاند.
1. زبانهاي سامى: در بررسى گروه سامى، پيش از هر زبان، زبان عربى به نظر
مىآيد كه در طول بيش از 300 ،1سال از تاريخ قاره، مهمترين زبان فرهنگى و
بين قومى بوده، و همگام با گسترش نفوذ اسلام در قاره، نفوذ يافته است.
اكنون عربى زبان اصلى مردم شمال افريقا از مصر تا موريتانى است و اين
زبان در طول تاريخ دراز خود در اين منطقة وسيع و ناهمگن، گويشهاي متنوعى
يافته است (براي بررسى اين گويشها، نك: عبود، 439 به بعد). با اين وصف،
زبان عربى (عربى كلاسيك)، زبانى آسيايى و راه يافته به افريقاست و آن
دسته از زبانهاي سامى كه در قاره بومى به حساب آمدهاند، زبانهايى مربوط
به شاخ افريقا هستند كه با زبان عربى جنوبى خويشاوندند (نيز براي يك جزيرة
زبانى عربى جنوبى در سومالى، نك: چرولى، «يك گروه...1»، 25 به بعد). اين
خويشاوندي چنين توجيه شده است كه اجداد ساميانِ حبشه در مهاجرتى به
تخمين در 1000قم از جنوب عربستان به شاخ افريقا مهاجرت كردهاند. هودسن در
مقالهاي به بررسى پيوستگى ميان طبقهبندي زبانى و نقش ساميان در حبشة
ماقبل تاريخ پرداخته است (ص 119 به بعد).
مهمترين زبان سامى افريقايى، زبان گعزي يا زبان كلاسيك حبشى است كه
قديمترين نمونههاي بازماندة آن، كتيبههايى به خط سبايى و سپس به خط
گعزي مربوط به عصر اكسومى است (از سدة 4م). زبان گعزي در قرون وسطى به
عنوان زبانى ادبى تكامل يافت و كتبى دينى، تاريخى و غير آن به اين زبان
نوشته شد. ادبيات گعزي متعلق به محيطى مسيحى است و ارتباط نزديكى با جهان
اسلام نيافته است؛ اما بايد در نظر داشت كه زبان عربى عصر پيامبر(ص) تا
اندازهاي از اين زبان متأثر بوده است (براي نمونهها، نك: جفري، .(12-14
اين تأثر در حدي آشكار بود كه مفسران قرآن در عهد صحابه و تابعان از مطرح
كردن آن ابايى نداشتند و كسانى چون ابنعباس و برخى شاگردان او مانند
مجاهد، شماري از مفردات غريب و كمآشناي قرآنى را در واژگان حبشى (گعزي)
مىجستهاند (براي مجموعهاي از اينگونه روايات، نك: سيوطى، 39 به بعد).
بررسى تطبيقى ادبيات گعزي و منابع متقدم اسلامى، در موضوعاتى مانند قصص
دينى نشان از آن دارد كه ارتباطى ميان اين دو حوزة ادبى برقرار بوده كه
هنوز پژوهش لازم در بارة آن صورت نگرفته است. ابننديم در سدة 4ق/10م،
نسخهاي از كتابى به خط و زبان حبشى در خزانة مأمون ديده بوده است (ص 21)
و اين نمونه نشان مىدهد كه در جريان نهضت ترجمه و آشنايى با ميراث
فرهنگى ملل گوناگون در عصر متقدم اسلامى، ميراث حبشه از نظر دور نبوده
است. در سدة 7ق/13م، ابوحيان غرناطى، در مصر آن اندازه مواد و آگاهى در
اختيار داشته است كه بتواند در كتابى با عنوان نور الغبش فى لسان الحبش
(نك: صفدي، 3/238)، ويژگيهاي اين زبان را مورد بررسى قرار دهد.
در ميان زبانهاي سامى امروزي در شاخ افريقا، نزديكترين زبانها به گعزي
زبان تيگره رايج در منطقة وسيعى از اريتره، جزاير دهلك و استان كسلا در
سودان، و زبان تيگرينيا زبان حدود 3 ميليون نفر در استان تيگره (اتيوپى) و
بخشهايى از اريتره است. همچنين شماري از زبانهاي سامى نيز وجود دارند كه تا
اندازهاي از زبانهاي حامىِ مجاور (كوشى) تأثير پذيرفتهاند و از آنها مىتوان
زبانهاي مهمى چون امهري زبان رسمى اتيوپى، و دو زبان كوچك مربوط به
مسلمانان، يعنى ارگبا در ناحية انكوبر در شمال آديس آبابا، و هرري زبان شهر
مسلمان نشين هرر در شرق اتيوپى را نام برد. بيشتر زبانهاي نام برده شده جز
ارگبا، در دورة متأخر ادبياتى قابل ملاحظه دارند كه ادبيات امهري با
پيشينهاي كه به قرن 14م بازمىگردد، پرسابقهترين آنهاست و ادبيات هرري
از نظر تعلق به حوزة جهان اسلام اهميتى خاص دارد. زبان برخى آثار اسلامى
در زمينههاي دينى و ادبى به خط عربى كه از سدة 18م برجاي مانده است، از
سوي محققان هرري كهن خوانده شده است (نك: ليتمان، 21 بهبعد؛ ولفنسون،
266-267؛ براي اطلاعاتى جامع، نك: لسلاو، 467 به بعد).
2. زبانهايمصري: تنوع زبانهايمصريرا برخلافديگرگروهها، نه در تنوع همزمان
و همعرض زبانهاي خويشاوند، بلكه بايد در مراحل تاريخى زبان مردم مصر
پىجويى كرد. زبان مصري قديم كه يكى از مهمترين زبانهاي باستانى در تمدن
بشري است، خود در چندين دوره طبقهبندي شده است: مصري باستان (ح 3000 تا
2200 قم)، مصري ميانه يا مصري كلاسيك (ح 2200 تا 1600 قم)، مصري متأخر
(ح 1500 تا 700 قم)، مصري دموتيك (ح 700 قم تا 400م) و سرانجام زبان
قبطى كه از سدة 2م در مصر شكل گرفته، و تا امروز - البته به صورتى محدود -
باقى مانده است (نك: كريستال، 115 ؛ باكر، .(1 با راه يافتن مسيحيت به مصر،
زبان قبطى به عنوان زبانى متأثر از گرايشهاي هلنى روي به رشد نهاد و
برخلاف زبان قديم مصري، خطى بر پاية خط يونانى براي آن ساخته شد.
به دنبال فتح مصر توسط مسلمانان در 24ق/645م و تبديل پرشتاب مصر به كشوري
اسلامى، زبان عربى به عنوان زبان مسلمانان در مصر گسترش يافت و طى چند
سده در اين سرزمين وضعى پديد آمد كه زبان قبطى در حد زبان دينى اقليت
مسيحى محدود شد. اشارههاي موجود در منابع مربوط به سدة 2ق/8م، حاكى از آن
است كه در اين سده، زبان قبطى هنوز در بين مسلمانان بومى مصر رواج داشته
است (نك: مسند زيد، 327)، اما مطابق گزارش مقدسى، در سدة 4ق/10م قبطى تنها
زبان اقليت مسيحى مصري بوده است (ص 203). تدوين متونى به اين زبان، تا
سدة 8ق/14م ادامه يافته، و از آن پس، بقاي اين زبان، در حد زبان مذهبى
كليساي قبطى بوده است (براي بررسى جامع، نك: فرگوته، 531 به بعد؛
پولوتسكى، 558 به بعد).
در سدههاي متمادي پيش از اسلام و در دورة اسلامى آثار پرشماري به زبان
قبطى نوشته شده است كه امروزه در زمرة ميراث جهان مشرق به شمار مىآيد؛
اما به نظر نمىرسد كه با وجود نزديكى جغرافيايى، ميزان پيوستگى عربهاي حجاز
و مسلمانان صدر اسلام با زبان و ادبيات قبطى در حد حبشى بوده باشد. به
عنوان شاهد مىتوان به روايات مربوط به معربات قرآن توجه كرد؛ آنچه در
منابع در رابطة ميان مفردات قرآنى و زبان قبطى مطرح شده است، اولاً بسيار
معدود، و ثانياً مربوط به منابعى متأخرتر از عصر صحابه و تابعين است (مثلاً
نك: سيوطى، 142-144). شاهدي بر آشنايىِ اندك متقدمان مسلمان با زبان قبطى،
نسبت دادن برخى واژهها به اين زبان است كه هيچگونه ارتباطى با آن
ندارد. گزارشهايى از اين دست كه در زبان قبطى به «الاولى» «الا¸خرة» و به
«الا¸خرة» «الاولى» گفته مىشود، يا اينكه «وراء» در قبطى به معناي «اَمام»
و «بطائن» به معناي «ظواهر» آمده است (نك: زركشى، 1/288-289؛ سيوطى،
همانجا)، مشخصاً نمىتوانند جدي تلقى گردند.
3. زبانهاي بربري: نشانههاي برجاي مانده از زبانهاي بربري پيش از اسلام
بسيار محدود، و در حد چند كتيبه به ليبيايى باستان است. با فتح اسلامى در
شمال افريقا در اواخر سدة نخست هجري، زبان عربى به عنوان رقيبى توانا براي
زبانهاي بربري وارد منطقه شد و به زودي در اين رويارويى - هرچند نه به
اندازة مصر - كسب توفيق كرد. بخش وسيعى از جمعيت منطقه به تدريج در پى
پذيرش اسلام، برخى ويژگيهاي فرهنگى بربري را از دست دادند و طى چندين قرن
زبان عربى را جانشين زبانهاي بومى خود ساختند. در سدة 4ق هنوز زبان غالب
ميان مردم مغرب، به خصوص در خارج از مناطق شهري، بربري بود (نك: مقدسى،
243)، عناصر زبانى بربري، حتى در اين دوره بر گويشهاي عربى منطقه، و فراتر
از قاره، در گويشهاي عربى اسپانيا، سيسيل و مالت تأثيراتى نهاده بود (مثلاً
نك: گارثيا گومث، .(III/465-467
برقرار كردن ارتباطى ميان زبانهاي بربري و زبان عربى قرآن، از نظر تاريخى
چندان قابل دفاع نيست، اما برخى از عالمان سدههاي نخستين چون ابوعبيد
قاسم بن سلام و شيذله مىكوشيدند تا بدون پاية مستحكم لغوي، برخى از
واژههاي قرآنى را معرب از بربري بدانند (مثلاً نك: ابوعبيد، 2/235؛ زركشى،
1/288؛ سيوطى، 150).
اقليتى كه در تاريخى 300 ،1ساله به عنوان محافظت كنندگان از زبانهاي
بربري شناخته شدهاند، مسلمانانى بودهاند كه دو انگيزة مختلف، اما گاه
هماهنگ آنها را به اين سمت سوق داده است. انگيزة نخست تمايل برخى از
گروههاي بدوي به ادامه دادن زندگى بدوي سنتى و انزوا گزيدن از منطقة عربى
شدة شهري است و انگيزة دوم برخى گرايشهاي تند سياسى - مذهبى است كه متمايز
ساختن فرهنگ هواداران خود از فرهنگ عربى غالب را در راستاي تحقق اهداف
خويش مىيافتهاند. بدينترتيب، در شمار بربران حافظ زبان بومى، مىتوان از
سويى گروههاي متشكل مذهبى - سياسى با فعاليت گستردة فرهنگى مانند اباضيه و
تا اندازهاي موحدون را شناسايى كرد و از ديگر سو، به قبايلى بدوي برخورد كه
با فقر شديد فرهنگى مواجهند. در اشاره به برخورد اباضيان با زبان بربري،
شايان ذكر است كه نويسندگان آنان گاه دشمنان خود را عرب، و ياران خويش را
بربر خواندهاند (درجينى، 1/39) و حتى در روايات اباضيان مغرب چنين باوري
وجود داشته است كه خداوند در گفت و گو با موسى (ع) ابتدا او را به زبان
بربري خطاب نموده است (نك: ورجلانى، 2/67).
از فرقههاي مذهبى گراينده به زبان بربري، ادبياتى محدود به گويشهاي
مختلف بربري ميانه به خط عربى بر جاي مانده است كه مىتوان آنها را در 3
گروه متمايز طبقهبندي كرد: 1. آثار مربوط به فرقة اباضيه، عمدتاً در عقايد و
فقه؛ 2. آثار مربوط به موحدون، به خصوص نوشتههاي اعتقادي و فقهى
ابنتومرت؛ 3. آثاري مربوط به مالكيان اهل سنت، متمركز بر ترجمههايى از
قرآن كريم (نك: ه د، بربري، ادبيات).
امروزه جزيرههاي بربري زبان از واحة سيوه (مصر) در شرق تا ساحل موريتانى -
سنگال در غرب ، و از ساحل مديترانه در شمال تا حاشية جنوبى صحرا در جنوب
گسترشى پراكنده دارد، اما بيشترين تمركز اين جزيرهها در الجزاير و مراكش
است. جمعيت سخنگويان به اين گروه از زبانها جمعاً حدود 12 ميليون نفر است
(كريستال، .(42 در گذشته اگرچه حوزة نفوذ زبانهاي بربري تا اين اندازه دور
نرفته بوده، اما قلمرو آن در منطقه پيوسته بوده است. در ميان اين جزيرهها
بايد به زبان قبيل در الجزاير، ريفى و شِلحه در مراكش، و طوارق و تَمَشِك
در صحرا اشاره كرد. در ميان اين جوامع، بجز قبيلة طوارق كه كاربرد گونهاي
كتابت هجايى بربري، مسمى به «تَفَنغ» را براي مدتى طويل حفظ نموده است،
ديگر قبايل بربري زبان تنها در محاورات از اين زبان بهره بردهاند (براي
بررسى جامع، نك: اپلگيت، 586 به بعد). در دهههاي اخير استفاده از اطلاعات
زبانشناختى براي گسترش پژوهشهاي مربوط به مردمشناسى تاريخى بربر مورد
توجه قرار گرفته است (مثلاً نك: بينون، 64 به بعد).
4. زبانهاي كوشى: نامگذاري زبانهاي كوشى الهام گرفته از نام قومى كوش در
عهد عتيق است و سابقة آشنايى اقوام ديگر با اين زبانها بسيار محدود است. از
جمله موارد شايان ذكر، اشارهاي مهم از ابننديم در سدة 4ق است، مبنى بر
اينكه در زمان او، قوم بُجه (مهمترين قوم كوشى) براي كتابت زبان خود از
خطى استفاده مىكردهاند، اما نمونههاي اين كتابت به دست او نرسيده است
(ص 21). گزارشهاي موجود در منابع عربى از پادشاهى بجه در اعصار متقدم
اسلامى و ارتباط آنان با سرزمينهاي متمدن (مثلاً ابن عبدالحكم، 189)، مؤيد
اين نكته است كه زبان باستانى بجه كه ابننديم از آن ياد كرده، از نظر
اهميت، زبانى همطراز يا نزديك به نوبى بوده است. در تحقيقات زبانشناختى
اخير، تلاشهايى در جهت شناسايى و بازسازي عناصر «زبان مادرِ كوشى1»، صورت
گرفته است.
در زمرة زبانهاي كنونى گروه كوشى، مهمترين زبان، زبانِ سومالى است كه در
كشور سومالى در عرض عربى رسميت دارد و بخشى از 5/5 ميليون نفر سخنگويان آن
در خارج از اين كشور، در كنيا، حبشه و جيبوتى زندگى مىكنند (در بارة نوشتار و
ادبيات آن، مثلاً نك: چرولى، «متون...1»، 861 به بعد؛ لويس، 134 به بعد).
ديگر زبان پرجمعيت كوشى، اُرُمو يا گالا2ست كه در جنوب اتيوپى و بخشى از
شمال كنيا حدود 10 ميليون نفر سخنگو دارد (براي بررسى جامع، نك: پامر، 571 به
بعد؛ براي كتابشناسى، نك: پُدُلسكى، بخش ، I 144 به بعد، بخش ، II 237 به
بعد).
5. زبانهاي چادي: از مهمترين زبانهاي چادي بايد زبانِ هاوسا را برشمرد كه
در نيجرية شمالى رسميت دارد و در منطقهاي وسيعتر نقش زبان واسطه را ايفا
مىكند. اين زبان در سدههاي اخير زبان كتابت برخى متون از جمله نوشتههاي
تاريخى وورنو3 نيز بوده است (مثلاً نك: فيليپس، 192 به بعد).
زبانهاي اُموتيك4، گروهى از زبانهاي رايج در غرب اتيوپى و شمال كنيا كه
حدود 2 ميليون نفر به آن سخن مىگويند و در طبقهبندي زبان شناسان گاه به
عنوان شاخة غربى زبانهاي كوشى و گاه به عنوان شاخة مستقل ششم از خانوادة
زبانهاي افريقا - آسيايى شناخته مىشود (نك: كريستال، 277 .(168,
ب - زبانهاي افريقاي ماوراء صحرا: از آنجا كه افريقاي ماوراء صحرا جز در چند
سدة اخير، براي مردمان ديگر قارهها و هم براي ساكنان شمال قاره كمشناخته
بوده، و از بوميان اين منطقه نيز آثار مكتوبى از گذشتههاي دور برجاي
نمانده است، بررسى تاريخىِ هر پديدهاي، از جمله زبان در اين منطقه با
دشواري جدي روبهروست. تنها زبان مستثنا در اين ميان كه شكل كهن آن به
صورت مكتوب برجاي مانده است، زبان نوبى است كه با وجود تعلق به خانوادة
زبانهاي نيل - صحرايى، به سبب مجاورت با مصريان و حبشيان و برخورداري از
شرايط نسبتاً پيشرفتة فرهنگى، داراي سنتى مكتوب از روزگاران گذشته است (نك:
سطور بعد).
از سدة 9ق/15م، همزمان با آغاز حضور اروپاييان در افريقاي ماوراء صحرا،
زبانهاي افريقايى نيز به تدريج مورد توجه و مطالعة آنان قرار گرفت؛ برخلاف
بخش شرقى افريقا كه پيشتر براي مسلمانان كمابيش شناخته شده بود، نخستين
گزارشهاي اروپاييان از بخش غربى داراي اهميتى بسيار است. نخستين اقدامات
اين تازهواردان در بارة ضبط زبان بوميان، به صورت شماري فهرست لغات است
و نخستين دستور زبان براي يك زبان ماوراء صحرايى، يعنى كنگو در 1659م منتشر
شده است.
1. خانوادة نيل - صحرايى: اين خانواده، خود در بردارندة حدود 100 زبان متعلق
به 6شاخه است كه در آن ميان، شاخة شاري - نيل گستردهترين و ناهمگنترين
آنهاست. در اين نامگذاري دو رود شاري و نيل در مد نظر بودهاند كه حوضة آنها
و منطقة ميانيشان، قلمرو زبانهاي اين گروه است. بخش عمده از سخنگويان به
زبانهاي اين خانواده در همين منطقة ميان شاري و نيل ساكنند، اما قلمرو نفوذ
اين خانواده، در گسترش شمال به جنوب از مصر تا تانزانيا و در گسترش شرق به
غرب از حبشه تا مالى امتداد يافته است (نك: همو، .(267
شاخة شاري - نيل خود به 4 زيرشاخه تقسيم شده است: در كنار دو زيرشاخة
كماهميت كوناما و بِرتا كه فروع آنها در اريتره و سودان شرقى رواجى محدود
دارند، دو زيرشاخة سودانى مركزي و سودانى شرقى حائز اهميتند. شاخة سودانى
مركزي، گروهى گسترده و ناهمگن از زبانهاي رايج در شمال غربى اوگاندا، جنوب
سودان، شمال شرقى زئير، چاد و جمهوري افريقاي مركزي است. شاخة سودانى شرقى
داراي بيشترين تنوع است و خود به 10 زيرگروه تقسيم مىگردد. از زير گروههاي
مهم سودانى شرقى، نوبى است كه حوزة نفوذ آن در سرزمين باستانى نوبه، در
نيل عليا بوده، و اكنون، برخى گويشهاي آن به ديگر نواحى سودان، از جمله
كُردُفان جنوبى گسترش يافته است. از نظر پيشينة تاريخى، آثار مكتوب به
زبان نوبى باستان طى سدههاي 2 تا 5ق/8 تا 11م توسط نوبيان مسيحى در منطقة
نيل عليا نوشته شده، و خط مورد استفادة آنان صورتى از خط قبطى با افزايش و
كاهش چند حرف بوده است. در سدة 4ق، زمانى كه هنوز اسلام در سرزمين نوبه
غلبه نيافته بود، ابننديم ضمن اشاره به زبان نوبى، يادآور شده كه اين
زبان با خطهاي گوناگون - به قول او سريانى و رومى [يونانى] و قبطى -
نوشته مىشده است (ص 21). در دورة اسلامى خط عربى جايگزين خطوط ديگر شده، و
محدود نوشتههاي برجا ماندة نوبىِ ميانه، به خط عربى نوشته شدهاند (براي
نوبى ميانه، نك: استريكر، 439 به بعد).
افزون بر شاخة شاري - نيل، ديگر شاخههاي پنجگانه عبارتند از: سُنغاي،
صحرايى، مابا، كُما و فور. شاخة سُنغاي، در بر دارندة زبانى مهم و بدون
خويشاوند است كه از نظر تاريخى با پادشاهى مهم سنغاي پيوند دارد و اكنون در
طول رود نيجر در مالى و نيجر حدود 2 ميليون نفر بدان تكلم مىكنند. شاخة
صحرايى، مشتمل بر زبانهايى عمده در چاد و بخشى در مناطق پيوسته در نيجريه،
نيجر، ليبى و سودان است. از مهمترين زبانهاي اين شاخه بايد كَنوري و
زغاوه را نام برد كه هر دو از اهميت تاريخى برخوردارند. كنوري كه از نظر
تاريخى زبان پادشاهى مسلمان بُرنو است، اكنون در شمال شرقى نيجريه به
عنوان زبان اصلى شناخته مىشود و زبان زغاوه كه گونة باستانى آن در سدة
4ق/10م شناخته بوده، و ابننديم، در شمار زبانهاي اصلى افريقا از آن نام
برده است (همانجا)، اكنون در شرق منطقة كنوري زبان در چاد، و بخشى در سودان
گسترش دارد. شاخة فور، شماري از زبانهاي اقوام فور، در استانهاي دارفور شمالى
و جنوبى در سودان را دربرمىگيرد (نك: كريستال، 359 ,340 ، جم).
2. خانوادة نيجر - كنگو: در نگرش تاريخى بر پيشينة اين خانواده، قلمرو نخستين
آن را بايد در جنگلها و بيشههاي افريقاي غربى پىجست و روند گسترش روي به
شرق و جنوب اين زبانها را با سير مهاجرت اقوام زنگى به درون دنبال كرد.
فشار جمعيتى كه به تخمين در اوان شروع تقويم ميلادي، قبايل شرقىِ زنگيان
و در رأس آنان بانتوها را به درون قاره راند، آغاز مهاجرتى بود كه تا چندين
سده پس از آن ادامه يافت و نتيجة آن جايگير شدن اقوام زنگى در اقصى نقاط
شرق و جنوب افريقا بود (نك: مك ايودي، 47، 49، 59).
نيجر - كنگو گستردهترين خانوادة زبانى در افريقاست كه نزديك به 000 ،1زبان
مستقل را در خود دارد. در تعيين محدودة گسترش زبانهاي نيجر - كنگو بايد گفت
كه تقريباً تمام ماوراء صحرا، به استثناي شاخ افريقا و حوضة درياچة چاد در
شمال، و قلمرو محدود زبانهاي خويسان در جنوب، به اين خانواده تعلق دارد.
اين حد از گستردگى را از سويى بايد حاصل موفقيت زنگيان مهاجر در فتح
سرزمينها و پس راندن ساكنان پيشين دانست و از ديگر سو، توجه داشت كه بخش
قابل ملاحظهاي از غلبة زبانهاي زنگى، از نظر تاريخى حاصل غلبة فرهنگى
مهاجمان و استحالة فرهنگى بوميان و نه رانش يا اضمحلال فيزيكى آنان است و
اين به خصوص در بارة كوتولهها مصداق مىيابد. به هر تقدير، در برخى
گمانهها، شمار سخنگويان به زبانهاي اين خانواده افزون بر 300 ميليون نفر
تخمين زده شده است.
آشنايى تاريخى ملل مسلمان با اقوام زنگى، به زنگيانِ سكنا يافته در سواحل
شرقى افريقا بازمىگردد و شواهد تاريخى نشان مىدهد كه زبان اين اقوام، با
نام زبان «زنجى» براي مسلمانان از ديرباز شناخته شده بوده است. جاحظ در
سدة 3ق/9م، در سخن از زبان زنگى، آن را به عنوان سبكترين زبان جهان
ستوده، و در گفتوگو از جايگاه سخنوري نزد ملل گوناگون، يادآور شده است كه
زنج را خطابت و بلاغتى بر روش خود و به زبان خويش و در حدي قابل مقايسه
با سخنوري ديگر ملل بوده است ( البيان...، 3/10، «فخر...»، 195) و ابننديم
در اشاره به زبانهاي افريقا، از زبان زنج ياد كرده است (همانجا). در سدة
6ق/12م، كسانى چون ابنجوزي حتى ريشة چند واژة قرآنى مانند «غساق» و
«منسأة» را در زبان زنگى جستوجو مىكردهاند (نك: سيوطى، 148؛ براي نمونهاي
از كاربرد «زنج» در منابع متأخر اسلامى براي خويشاوندان درون قاره، نك:
هانويك، 102 به بعد). از جبل نفوسه در شمال افريقا، گزارشى مربوط به نيمة
نخست سدة 3ق رسيده است، مبنى بر اينكه عبدالحميد جناونى حاكم اباضى اين
ديار، زبان كانِمى رايج در منطقة كانم (حدوداً در حوضة درياچة چاد) را
مىدانسته است (نك: شماخى، 1/160)، اما تعيين دقيق ماهيت اين زبان هنوز
دشوار استو تفسير لويتسكىكه آنرا همانزبان كنوري دانسته(نك: III/ , 2 EI657
)، بر پاية قابل قبولى استوار نيست.
خانوادة نيجر - كنگو بر پاية وضع كنونى زبانها به 6 گروه تقسيم شده است؛ اما
اين طبقهبندي تا حد بسياري در انعكاس مهاجرتهاي تاريخى چند هزار ساله با
دانستههاي مردمشناسى تاريخى هماهنگ است (مثلاً نك: مك ايودي، 46). كمبود
اطلاعات تاريخى از قاره، اعم از اطلاعات زبانشناختى و مردمشناختى،
پژوهشگران در هر دو رشته را متقاعد كرده كه استفاده از طبقهبنديهاي هماهنگ
به احتياط نزديكتر است و البته مواد گردآوري شده نيز امكان اين هماهنگى را
براي آنان فراهم آورده است (مثلاً نك: كلارك، 1 به بعد؛ گاثري، 20 به بعد؛
هير، 50 بهبعد).
گروههاي ششگانه عبارتند از: 1. گروه اطلس غربى، مشتمل بر حدود 40 زبان در
غربىترين بخش افريقا در سنگال، گامبيا، گينة بيسائو، گينه، سيرالئون و
ليبريا، كه بيشترين تمركز سخنگويان به آن در منطقة سنگال - گينه است. به
عنوان دو زبان مهم و اصلى اين زيرگروه، از وُلُف و فولانى بايد ياد كرد كه
در همين منطقه تمركز دارند. تحرك تاريخى قبايل فولانى موجب شده است تا
زبان آنان در مناطقى گستردهتر تداول يابد و اكنون در شرق تا حوضة درياچة چاد
نيز نفوذ يافته است و جمعيت سخنگويان به آن نزديك 12 ميليون نفر برآورد
شده است. 2. گروه مانْده، مشتمل بر حدود 20 زبان، كه مهمترين آنها زبان
بامبارا در منطقة مالى - گينه و زبان مِنْده در سيرالئون است. 3. گروه
وُلتايى، يا گور مربوط به حوضة رود ولتا، مشتمل بر حدود 70 زبان، كه مهمترين
آنها زبان مُسى در بوركيناست. 4. گروه كوا1 مشتمل بر حدود 80 زبان، كه مربوط
به كمربند ساحلى غرب افريقا از ليبريا تا نيجريه است. چندين زبان مربوط به
پادشاهيهاي تاريخى منطقة استوايى غرب افريقا، مانند زبان مهم يوروبا مربوط
به پادشاهى اُيو جزو همين گروه است. همچنين زبان قوم مهم ايگبو كه
پراكندگى وسيعى دارد، نيز به همين گروه تعلق دارد. 5. گروه ادماوة شرقى،
مشتمل بر حدود 90 زبان، كه در جمهوري افريقاي مركزي و بخشهاي شمالى كامرون
و زئير رواج دارد. از آن ميان، مهمترين زبان سانگو از زبانهاي پررواج
جمهوري افريقاي مركزي است. 6. گروه بنوئه - كنگو، مشتمل بر حدود 700 زبان،
كه در منطقهاي وسيع از نيجريه تا افريقاي جنوبى به آن سخن مىگويند.
مجموعهاي از زبانهاي افريقايى كه با نام عمومى بانتو شناخته مىشوند، در
همين زيرگروه جاي مىگيرند. در توضيح بايد گفت كه از نظر شمار سخنگويان و
قلمرو جغرافيايى، گروه بنوئه - كنگو تقريباً همان بانتو است، اما از نظر
زبانشناسى قدري وسيع تر است و برخى زبانهاي غير بانتو بخشهايى از نيجريه
را نيز دربرمىگيرد. مهمترين اعضاي زير گروه بنوئه - كنگو، زبانهايى چون
سواحلى، كنگو و زولو هستند كه در بخشهايى وسيع از افريقا نقش زبان واسطه را
ايفا مىكنند.
در برخى طبقهبنديها، شاخهاي كوچك در برگيرندة چند زبان خويشاوند در منطقة
كردفان سودان، به خانوادة نيجر - كنگو پيوسته، و خانوادهاي فراگيرتر را با
عنوان نيجر - كردفانى شكل داده است (نك: كريستال، 42 ,6 ، جم).
3. خانوادة خويسان: ديگر خانوادة زبانى در افريقا، خويسان مشتمل بر زبانهاي
اقوام بدوي بوشمن و هوتنتوت در صحراي كالاهاري و ناميبياست كه دربردارندة
حدود 50 زبان است. با اينكه اعضاي اصلى اين خانوادة زبانى فاقد ارتباطى
تاريخى با جهان اسلامند، اما دو زبان خويشاوند آنها، يعنى زبان سانداوه و
هاتْسا كه در تانزانيا بدانها تكلم مىشود، در اين بحث حائز اهميتند. در مورد
ويژگيهاي اين دو زبان و ارائة پيشنهادي قابل قبول براي ارتباط آنها با
اقوام اصلى خويسان، هنوز كاستى وجود دارد (نك: بولك، 939 -937 ؛ كريستال،
.(206
در پايان طبقهبندي زبانها، خارج از چارچوب خانوادههاي ياد شده از زبان
اقوام مروئه بايد ياد كرد كه در دورهاي پيش از تمدن نوبى در نيلعليا
مىزيسته، و از كهنترين اقوام افريقاييند كه آثاري مكتوب از خود برجاي
نهادهاند. خط كتيبههاي برجاي مانده از آنان در اصول با خط هيروگليف مصري و
در برخى دورهها با خط دموتيك مصري قابل مقايسه است، اما زبان آن، زبانى
ويژه و بىخويشاوند است كه در طبقهبنديها ميان زبانشناسان اختلافى
برانگيخته است. برخى آن را در شمار زبانهاي كوشى و برخى پيوسته با زبانهاي
شاري - نيل دانستهاند؛ در حالى كه برخى ديگر آن را همچون سومري و ايلامى،
با گروه شناخته شدهاي مرتبط نشمردهاند (نك: كوئن، 167 ؛ سيلارتس، 409 به
بعد). در منابع اسلامى سدههاي نخست، در كنار نوبيان از اقوامى با نام
«مرو»، يا «المراوة» سخن آمده است كه به ظاهر بايد بازماندگان اين قوم
باستانى بوده باشند (نك: جاحظ، «فخر»، 211، 216؛ ابننديم، 21).
ديگر زبان ويژه در قاره، زبان مالاگازي در جزيرة ماداگاسكار است كه نه به
خانوادههاي زبانى قاره، بلكه به خانوادة زبانهاي ماله - پولينزي تعلق
دارد و با زبانهاي بومى آسياي جنوب شرقى خويشاوند است و گسترش آن در
جزيره، نتيجة مهاجرت آسياييانى است كه براي نخستين بار اين جزيره را
مسكون ساختهاند (نك: فوبله، ؛ I/652 نيز مكايودي، 59).
زبانهاي واسطه1: به عنوان پديدهاي طبيعى در زبانشناسى، در مناطقى كه
تنوع زبانى بيش از اندازه است، نياز بوميان براي ارتباط تجاري و اجتماعى
با يكديگر، آنان را به سوي گزينش يك زبان واسطه سوق مىدهد؛ بسته به
گونهگونى شرايط، اين زبان واسطه گاه يكى از زبانهاي بومى منطقه است كه
با برخورداري از غلبة جمعيتى، غلبة سياسى يا فرهنگى يا برخى امتيازات
ساختاري از مقبوليت عام برخوردار مىگردد و گاه يك زبان بيرونى است كه به
منطقه نفوذ كرده، و به عللى مشابه چنين نقشى را يافته است. قارة افريقا
نيز به سبب تنوع بسيار در زبانهاي بومى، از جمله مناطقى در جهان است كه
بيشترين استقبال را از زبانهاي واسطه كرده است.
دربارة دورههاي باستانى و اينكه زبان اقوام مقتدر عصر كهن تا چه اندازه در
افريقا جاي گشوده است، آگاهى محدودي وجود دارد. دانسته است كه در شهر -
كشورهاي ساحلىِ شمال افريقا، حضور قوم بازرگان فنيقى، گويشى از اين زبان
آسيايى را در اين منطقه پديد آورده بود كه پونيك ناميده شده، و قرنها به
عنوان زبان واسطه چه به صورت قارهاي و چه فراقارهاي ايفاي نقش كرده
است. زبان يونانى نيز در عصر باستان، چه در دورة كارتاژي و چه در دورة
استيلاي روم، در افريقا از اهميت بسيار برخوردار بوده، و افزون بر كاربري به
عنوان زبان واسطه، چه در شمال و چه در شرق افريقا، به عنوان زبان ادبى
نيز كمابيش كاربردي داشته است. نمونههاي اين كاربرد را مىتوان در
كتيبههاي دو يا چند زبانة شمال افريقا، حبشه و نوبه بازيافت.
در بررسى زبانهاي واسطه در افريقا در دورة اسلامى، پيش از هر زبان بايد از
عربى سخن گفت كه افزون بر ميليونها سخنگوي بومى در شمال و شمال شرقى
افريقا، زبانى هم تجاري و هم ادبى براي مسلمانان غيرعرب در سراسر حوزة نفوذ
اسلام بوده است. تاريخ ادبيات عربى در اين حوزه، افزون بر آنكه در آثار
عمومى تاريخ ادبيات عرب، مورد توجه قرار گرفته است، به طور مستقل و متمركز
نيز توسط محققانى چون شربونو (ص 391 به بعد) بررسى شده است (نيز نك: لوذي،
257 بهبعد).
دربارة ميزان نفوذ زبان فارسى در دورة اسلامى، هنوز بررسى لازم صورت نگرفته
است، اما وجود ايرانيان مهاجر در مناطق گوناگون افريقا، ضرورت يك بررسى
تاريخى در اين باره را آشكار مىسازد. از جمله نقاط روشن براي آغاز چنين
پژوهشى، آگاهى ما از وجود برخى مهاجرنشينهاي ايرانى در سدههاي نخستين
اسلامى در شرق و شمال افريقاست كه منابع تاريخى از آن اخباري به اشاره
دادهاند (مثلاً نك: يعقوبى، 350؛ نيز آرنولد، 344 ، جم). همچنين مىدانيم كه
در سدههاي ميانة اسلامى، زبان فارسى در مصر به طور محدود مورد توجه بوده، و
كتاب ابوحيان غرناطى (سدة 7ق/13م) با عنوان منطق الخرس فى لسان الفرس
كه اكنون از ميان رفته (نك: صفدي، 3/238)، حاصل آشنايى با اين زبان در
همان محيط است.
دانسته است كه همزمان با تغييرات عهد سلجوقى در آسيا، گروههايى از مهاجران
تركمن به مصر و نواحى شمال افريقا راه يافتهاند (براي تحليل منابع، نك:
سومر، .(138 در عهد استيلاي مماليك بر مصر كه از نژادي ترك بودند، زبان
تركى، به صورت گويشى قپچاقى در منطقة مصر با گسترشى محدود مواجه شد و اين
گسترش تا اندازهاي بود كه يك حوزة كوچك ادبى، نيز به موازات حوزههاي
آسيايى ادب تركى در مصر به وجود آمد (اكمان، .(296-304 ابوحيان غرناطى در
همان مصر تركى را آموخته، و در كتاب الادراك للسان الاتراك (به كوشش جعفر
اوغلو، استانبول، 1931م) به بررسى آن پرداخته است. همچنين بايد به اثري
ديگر با عنوان بلغة المشتاق فى لغة الترك و القفجاق، مربوط به همان دورة
مملوكى اشاره كرد (به كوشش زاياچكوفسكى، ورشو، 1954م). در دورة استيلاي
عثمانى بر مصر و شمال افريقا، زبان تركى عثمانى در منطقه داراي اهميتى
قابل ملاحظه بود.
سواحلى، از جمله زبانهاي بانتو كه به شدت تحت تأثير عربى قرار گرفته است،
در سواحل شرق افريقا شكل گرفته، و در سدههاي اخير، افزون بر نقش تجاري و
اجتماعى، به صورت زبانى ادبى نيز درآمده است. اين زبان در تانزانيا و كنيا
زبان رسمى است و به عنوان يك زبان اسلامى در بخش وسيعى از افريقاي شرقى
تا كنگوي شرقى نقش زبان واسطه را ايفا مىكند. از ديگر زبانهاي واسطة
افريقايى، در غرب مىتوان به زبانهاي هاوسا، بامبارا، كنگو و وُلُف اشاره
كرد.
با آغاز دورة استعمار، برخى زبانهاي اروپايى چون انگليسى و فرانسه به طور
وسيعتر، و پرتغالى و ايتاليايى محدودتر به عنوان زبان واسطه، وارد صحنة
افريقا شدند. اين زبانها در طول دورة استعمار زبان علمى و رسمى بخشهاي مختلف
قاره بودند و پس از شكلگيري كشورهاي مستقل نيز، به دليل مبتنى بودن
آموزشهاي نوين در كشورهاي افريقايى بر اين زبانها، به عنوان زبان واسطه
ميان افراد تحصيلكرده، و نيز زبان رسمى به بقاي خود دوام بخشيدند. در حال
حاضر دو زبان انگليسى و فرانسه، زبان رسمى بيشتر كشورهاي افريقايى در سراسر
قاره است. پرتغالى كه زمانى در عصر كشف افريقا و استعمار نخستين، در مناطق
ساحلى غرب و شرق افريقا زبانى غالب بود، به تدريج در مقابل انگليسى و
فرانسه نفوذ پيشين خود را از دست داد و اكنون تنها به عنوان زبان رسمى چند
كشور، شامل آنگولا، موزامبيك، گينة بيسائو، سائوتومه و پرنسيپ، و دماغة سبز1
مطرح است.
زبان ايتاليايى با وجود حركت استعماري ايتاليا در شمال و شرق قاره، به
خصوص در ليبى و شاخ افريقا، اهميت چندانى در قاره به دست نياورد و امروزه
تنها زبان جمعيتهاي پراكندة مهاجر در كشورهاي شمالى و شرقى افريقاست.
افزون بر گونههاي اصيل از زبانهاي قارهاي و فراقارهاي، نياز به زبان
واسطه در ميان عامة مردم، در نواحى گوناگون قاره، گونههايى از زبان
بازاري2 را پديد آورده است. از جمله زبانهاي بازاري با پاية بومى، بايد به
گونهاي ساده شده از زبان نگباندي3 (از زبانهاي ادماوه - شرقى) اشاره كرد
كه تأثير وسيعى نيز از فرانسه گرفته، و سانگو نام يافته است. سانگو در منطقة
گستردهاي از افريقاي مركزي افزون بر 3 ميليون سخنگو دارد (نك: كريستال،
.(341 همچنين در مناطقى از افريقا، به خصوص در كامرون و افريقاي غربى
مىتوان گونههاي بازاري از زبان انگليسى را به عنوان زبان واسطه يافت.
برخى از اين زبانهاي بازاري، به تدريج خود به صورت زبان مادري4 گروهى
درآمده، و به عنوان زبانى مستقل، قابليت توسعه يافته است. در ميان اين
زبانها، يك نمونة قارهاي، زبان كِتوبه، گونهاي بازاري از زبان كنگواست و
گروهى پرجمعيت در زئير، آن را بهعنوان زبان مادري خود پذيرفتهاند.
از زبانهاي فراقارهاي، بايد به گونههاي مختلف بازاري از پرتغالى اشاره
كرد كه در گينة بيسائو، جزاير دماغة سبز و برخى مناطق ديگر بدانها تكلم مىشود.
زبان آفْريكانْس، گونهاي دگرگون شده از زبان هلندي كه در افريقاي جنوبى
شكل گرفته، و امروزه به عنوان يك زبان مستقل با پاية ژرمنى، زبان رسمى
افريقاي جنوبى است، نيز بايد زبانى از همين دست، البته توسعه يافته تلقى
گردد. كريو5 نيز گونهاي بازاري از انگليسى است كه بوميان فريتاون،
سيرالئون و بخشهايى از گامبيا و گينة استوايى از آن استفاده مىكنند (نك: همو،
210 209, 165, 55, .(10,
مآخذ: ابنعبدالحكم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، به كوشش توري، ليدن،
1920م؛ ابننديم، الفهرست؛ ابوعبيد قاسم بن سلام، «رسالة ما ورد فى القرآن
الكريم من لغات القبائل»، در حاشية تفسير الجلالين، قاهره، 1342ق؛ جاحظ،
عمرو، البيان و التبيين، به كوشش حسن سندوبى، قاهره، 1351ق؛ همو،
«فخرالسودان على البيضان»، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره،
1384ق/1964م؛ درجينى، احمد، طبقات المشايخ بالمغرب، به كوشش ابراهيم
طلاي، قسنطينه، 1394ق/ 1974م؛ زركشى، محمد، البرهان فى علوم القرآن، به
كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1391ق؛ سيوطى، المتوكلى، به كوشش
لبيب بيضون، بيروت،1401ق/ 1981م ؛ شماخى ، احمد ، السير ، به كوشش احمد بن
سعود سيابى ، مسقط ، 1407ق/ 1987م؛ صفدي، خليل، اعيان العصر، نسخة عكسى
موجود در كتابخانة مركز؛ مسند زيد، به كوشش عبدالواسع واسعى، بيروت، 1966م؛
مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ مك ايودي،
كالين، اطلس تاريخى آفريقا، ترجمة فريدون فاطمى، تهران، 1365ش؛ ورجلانى،
يوسف، الدليل و البرهان، قاهره، 1403ق/1983م؛ ولفنسون، ا.، تاريخ اللغات
السامية، بيروت، 1980م؛ يعقوبى، احمد، البلدان، به كوشش دخويه، ليدن،
1892م؛ نيز:
Abboud, P.F., X Spoken Arabic n , Current Trends in Linguistics, 1970, vol. VI;
Applegate, J.R., X The Berber Languages n , ibid; Arnold, T.W., The Preaching of
Islam, Lahore, 1979; Bakir, A.M., An Introduction to the Study of the Egyptian
Language, Cairo, 1978; Bulck, G., X Lan- gues khoin n , Les Langues du Monde,
Paris,1952;Bynon,J., X The Contri- bution of Linguistics to History in the Field
of Berber Studies n , Language and History in Africa, ed. D. Dalby, London,
1970; Cerulli, E., X Testi di diritto consuetudinario di Somali Marreh @ n n ,
RSO, 1916-1918, vol. VII; id, X Un gruppo Mahr / nella Somali italiana n , ibid,
1926-1928, vol. XI; Cherbonneau, A., X Histoire de la litt E rature arabe au
Soudan n , JA, 1855, vol. VI; Clark, J.D., X African Prehistory: Opportunities
for Collaboration between Archaeologists, Ethno- graphers and Linguists n ,
Language and History in Africa, ed. D. Dalby, London, 1970; Cohen, M., X Langues
chamito-s E mitiques n , Les Langues du Monde, Paris, 1952; Crystal, D., An
Encyclopedic Dictionary of Language and Languages, Massachusetts, 1992; Eckmann,
J., X Die kiptschakisch Literatur n , Philologicae turcicae fundamenta,
Wiesbaden, 1964; EI 2 ; Faubl E e, J., X Langues malayo- polynesiennes n , Les
Langues du Monde, Paris, 1952; Garcia Gomez, E., notes on Todo ben Quzm ? n ,
Madrid , 1972 ; Guthrie , M. , X Contri- butions from Comparative Bantu Studies
to the Prehistory of Africa n , Language and History in Africa, ed. D. Dalby,
London, 1970; Hair, P.E.H., X The Contribution of Early Linguistic Material to
the History of West Africa n , ibid; Hudson, G., X Language Classification and
the Semitic Prehistory of Ethiopia n , Folia Orientalia, 1979, vol. XX; Hunwick,
J.O., X The Term Zanj and its Derivatives in a West African Chronicle n ,
Language and History in Africa, ed. D. Dalby, London, 1970; Jeffery, A., The
Foreign Vocabulary of Qur' ? n, Baroda, 1938; Leslau, W., X Ethiopic and South
Arabian n , Current Trends in Linguis‹ tics, 1970, vol. VI; Lewis, I.M., X The
Gadabuursi Somali Script n , Bulletin of the School of Oriental and African
Studies, 1958, vol. XXI; Littmann, E., X Bemerkungen zu den neuen Harari Texten
n , ZDMG, 1921, vol. LXXV; Lodhi, A.Y., X The Status of Arabic in East Africa n
, Orientalia Suecana, 1984-1986, vols. XXXIII- XXXV; Palmer, F.R., X Cushitic n
, Current Trends in Linguistics, 1970, vol. VI; Philips , J. E. , X Two Arabic /
Hausa Histories from Wurno by Malam V aliru Wurno n , Annals of Association for
Midddle East Studies, 1989, vol. IV(2); Podolsky, B., X Bibliographia Cushitica
n , part I, Israel Oriental Studies, vol. VIII, 1978, ibid, part II, vol. IX,
1979; Polotsky, H.J., X Coptic n , Current Trends in Linguistics, 1970, vol. VI;
Stricker, B.H., X A Study in Medieval Nubian n , Bulletin of the School of
Oriental and African Studies, 1939-1942, vol. X; Sumer, F., Oguzlar (T O
rkmenler), Ankara, 1972; Vergote, J., X Egyptian n , Current Trends in
Linguistics, 1970, vol. VI; Zyhlarz, E., X Das meroitische Sprachproblem n ,
Anthropos, 1930, vol. XXV.
احمد پاكتچى
.IV مكاتب و مذاهب در افريقا
با اينكه قارة افريقا واحدي جغرافيايى به شمار مىآيد، در بررسى تاريخ
فرهنگى و به ويژه، گوشهاي از آن، تاريخ مكاتب و مذاهب اسلامى، بايد به
عنوان عرصهاي براي فرهنگهاي ناهمگون در كنار يكديگر تلقى گردد. براي بررسى
هر بعد از حيات فرهنگى در افريقا، ممكن است بتوان گونهاي تقسيم منطقهاي
را به كار بست؛ اما به عنوان پايهاي براي بررسىِ تاريخى مكاتب و مذاهب
اسلامى، مىتوان تقسيم قاره به 3 بخش را پيشنهاد كرد: 1. مصر، 2. شمال
افريقا، 3. شرق افريقا و ماوراء صحرا.
مصر با فتح نسبتاً صلحآميز در 20ق/641م نخستين پايگاه تبليغ اسلام در درون
قاره گشت. اين سرزمين در سراسر سدة نخست هجري به اندازهاي با فرهنگ
اسلامى آشنا شده بود كه در بحبوحة شكلگيري مكاتب و مذاهب در سدههاي 2 و
3ق/8 و 9م بتواند خود به سان بومى مؤثر، در اين شكلگيري تأثيري فعال
برجاي گذارد. شمال افريقا با تأخيري نسبى كه در فتح آن ديار وجود داشت (پس
از 89ق/708م)، بهطبع داراي اوضاع و احوالى ديگر بود و همين ويژگى - به
نحوي قابل مقايسه با ماوراء النهر - موجب مىشد تا اين منطقه در برخورد با
دستهبنديهاي مذهبى جهان اسلام، نقشى ثانوي ايفا كند. شرق افريقا و ماوراء
صحرا وضعى به كلى متفاوت داشت و - به رغم آنكه آشنايى بخشهايى از آن با
ديانت اسلام از سدههاي نخست اسلامى آغاز شده بود - ارتباط آن با مكاتب
اسلامى و مركزيتهاي آن، غيرمستقيم و ناپيوسته بود.
نخستين زمينهها: در سدة نخست هجري، از عهد عثمان دو تفكر متقابل در ميان
مصريان پديد آمده بود: 1. تفكر گروهى از مردم كه با انتقاد از سياستهاي
عثمان، خواستار اصلاحات بودند و خود را پيروان امام على (ع) مىشمردند؛ 2.
تفكر گروهى از اشراف و همراهان آنان كه شرايط نابرابر اقتصادي را به نفع
خود مىديدند. گروه نخست در همپيمانى با معترضان كوفى و بصري، در حركت سال
35ق/655م كه به قتل خليفة سوم انجاميد، شركتى فعال داشتند (نك: يعقوبى،
تاريخ، 2/174- 175؛ طبري، 4/340 به بعد). اين تقابل در زمان خلافت امام
على (ع) استوارتر شد (همو، 4/ 442، 552 -553)، به طوري كه بر پاية شواهد،
گرايشى عدالتخواه و ضد تبعيض كه انتقاد از عثمان و حمايت از امام على (ع)
را شعار خود ساخته بود و در سراسر سدة 1ق/7م و پاسى از سدة 2ق/8م، گرايش
غالب در ميان مصريان به شمار مىرفت (نيز نك: دميري، 2/ 310).
با توجه به آنچه ياد شد، پايگيري گرايشهاي شيعى در مصر، امري قابل انتظار
است، اما بايد توجه داشت كه با آغاز سدة 2ق، به تدريج گرايش به مكتب
اصحاب حديث - كه رفته رفته به عنوان شاخص پيروي سنت و جماعت شناخته
مىشد - نيز در مصر پايگاهى يافته بود. از وابستگان به اين مكتب در نيمة
نخست سدة 2ق، بايد از فقيهان و مفتيانى صاحب حديث، چون عمرو بن حارث،
يونس بن يزيد ايلى و عبدالله بن لهيعه ياد كرد كه در مصر مكتبى بومى براي
حديث و فقه پايه نهادند. اين مكتب در ميانة سدة 2ق، با ظهور ليث بن سعد كه
برجستهترين نمايندة اصحاب حديث در مصر به شمار آمده است، به اوج خود رسيد.
وي افزون بر جايگاه علمى خود، در معتدل ساختن افكار عمومى مصر نسبت به نقد
صحابه، به خصوص عثمان و آماده سازي آنان براي پذيرش انديشة سياسىِ اهل
سنت و جماعت، نقشى اساسى داشت (نك: همانجا).
در جانب افريقيه و مغرب، دشواري فتوح و سرسختى بربرها در پذيرش حاكميت
فاتحان اموي از يكسو، و روش امويان در برتري نهادن نژاد عرب از سويى ديگر،
عواملى بود كه در عصر نخستين اسلامى، نوعى دستهبندي عرب و بربر را در
منطقه پديد آورد؛ جماعت فاتح عرب كه در شهرهاي نوار ساحلى، همچون برقه،
طرابلس و قيروان متمركز بود، در مقايسه با بربرهاي مسلمان شده، ديد
خوشبينانهتري نسبت به حكومت مركزي و مكاتب حامىِ مشروعيت آن، به خصوص
مكتب اصحاب حديث داشتند. در مورد عربهاي مهاجر نيز بايد به تفاوت موجود ميان
قريش و ديگر قبايل، و تأثير آن در موضعگيريهاي سياسى - مذهبى توجه داشت.
در محيط مغرب، ويژگى ضديت با حكومت مركزي از شرق به غرب شديدتر مىشد و
اين ويژگى زمينه را براي فعاليت گروههاي مذهبى ضد حكومت مركزي، چون برخى
فرق شيعه و محكّمه مساعد ساخته بود. وجود همين خصوصيات موجب آن بود تا
مغربيان نخستين ملت مسلمان باشند كه به خود اجازه دادند تا حرمت خلافت
مركزي را شكسته، سلسلههايى حكومتى پديد آورند كه شخصيت نخستين آنها عنوان
خليفه يا امام را بر خود مىنهاد.
محافل اصحاب حديث: همزمان با فعاليت عالمان متقدم اصحاب حديث در بومهاي
گوناگون در جهت تدوين و شكلدهى به تعاليم مكتب اصحاب حديث، در حوزة علمى
مصر نيز، بايد از ليث بن سعد فهمى (94- 175ق/713-791م) نام برد كه مذهب او
براي مدتى رقيب سرسختى براي مذهب مالك در منطقه بوده است. ليث دورة
تحصيل خود را در حجاز به سر برده، و از مشايخ مهم مكه و مدينه چون عطاء بن
ابى رباح و ابن شهاب زهري بهره گرفته بود (نك: نووي، 1(2)/73- 74). شايد
همين ويژگىِ جمع ميان سنت مكيان و مدنيان در فقه ليث باشد كه او را بسيار
مورد توجه شافعى قرار داده است (نك: همانجا).
با وجود سابقة تأثير فرهنگ حجازي و به خصوص مدنى بر محافل مسلمانان مصر و با
وجود حرمت نهادن ليث بر اين سنت، وي با نفى حجيت سيرة اهل مدينه،
پارهاي فتاوا بر خلاف عمل مدنيان صادر كرد (نك: مالك، 64؛ ليث، 83 به بعد)
و بدينترتيب، كوشيد تا فقه مصري را از پيروي مدينه دور ساخته، گونهاي
آزادي گزينش را براي آن فراهم سازد. روي آوردن به منابع متنوع روايى از
مراكز مختلف اسلامى و آغاز كردن نقد و بررسى اختلافات ميان احاديث (نك: همو،
85 - 88) كه حاصل اين تنوع بود، به واقع زمينهساز روشى بود كه در نسل
بعدي، شافعى آن را سامان بخشيد؛ شافعى خود در سخنى اشارهوار در بارة اين
جايگاه ليث و پديد نيامدن جانشينى براي او در مصر، او را فقيهى برتر از مالك
شمرده، و بر آن است كه وي شاگردان قابلى نيافته بود تا دانش او را شكوفا
سازند (نك: نووي، 1(2)/74).
يونس بن يزيد ايلى (د 159ق/776م) نيز از ديگر فقيهانحديثگراي شامى - مصري
است كه تحصيلات خود را در محفل ابن شهاب زهري گذرانده، و با كسانى چون
اوزاعى و ليث ارتباط علمى داشته است (نك: بخاري، 4(2)/406). بخشى از
آموزشهاي فقهىِ او در مجموعة مالكىِ المدونه برجاي مانده است كه احتمال
مىرود برگرفته از نوشتهاي به قلم خود او بوده باشد (نك: I/519 .(GAS, بقاي
ديدگاههاي يونس در اين مجموعة مصري - افريقى نشان از اين واقعيت دارد كه
آموزشهاي او در نسلهاي پسين نيز در محافل شمال افريقا با ديدة احترام
نگريسته مىشده، و رواج مذهب مالكى در منطقه، موجب فراموشى ديدگاههاي اين
فقيه مستقل مصري نبوده است (براي مذاهب جايگزين در دورههاي بعد، نك: بخش
مذاهب فقهى در همين مقاله).
در افريقيه، اخباري حاكى از آن است كه در آغاز سدة 2ق، عمر بن عبدالعزيز 10
تن از علما را براي آموزش تعاليم دينى به اين ديار گسيل داشت (نك:
ابوالعرب، 84). اين كار او را بايد نقطة عطفى در شكلگيري مكتب اصحاب حديث
در اين منطقه به شمار آورد. ابنحزم اندلسى در تحليلى از اوضاع مذهبى در
افريقيه، يادآور شده كه در اين منطقه، پيش از فعاليتهاي اسد بن فرات،
يعنى تا اواخر سدة 2ق، سنت و قرآن غالب بوده است (نك: 1/626). به هر روي،
حضور گرايش اصحاب حديث در افريقية سدة 2ق را بايد در حد بازتابى از مكاتب
اصحاب حديث مشرق تلقى كرد و عنايت داشت كه در اين دوره، مكتبى با اهميت
در منطقه پاي نگرفته است (ذهبى، الامصار...، 55 -56: تأييدي بر آن).
مذاهب شيعه: در شمال افريقا، مصر به سبب وجود زمينههاي تشيع از سدة نخست
هجري، و مغرب به سبب گرايشهاي استقلال خواهى و ضديت با حكومت مركزي،
بالقوه مناطقى مساعد براي رشد مذاهب گوناگون شيعه بودهاند. از ديدگاه
تاريخى نيز شواهدي وجود دارد كه نشان مىدهد اين قوه تا حدودي فعليت نيز
يافته است، اما فقدان ارتباط نزديك ميان شيعيان افريقا با شيعيان مشرق به
خصوص در دو طيف امامى و زيدي، موجب شده است تا آثار مكتوب متعلق به تشيع
افريقا در اعصار متقدم، برجاي نماند و از همين روست كه محدود دانستهها در
اين باره، مرهون گزارشهايى پراكنده است كه در آثار بوميان غير شيعى، يا
شيعيان غير بومى بازتاب يافته است. از آنجا كه اين دانستههايپراكنده، به
طور شايستهگردآوري و ارزشيابىنشدهاند، بايد اذعان داشت كه هنوز پژوهش در
باب حضور تاريخى اماميان و زيديان در افريقا در مرحلهاي نوپاست.
اماميه: از اندك دانستهها در بارة سدة 2ق/8م، اشاراتى در منابع رجالى به
برخى از رجال شيعه چون عمرو بن جابر حضرمى است (نك: ابنحجر، تقريب...،
419،جم؛نيزذهبى، ميزان...، 4/27- 28).همچنين در ضمن اسانيد و رجال اماميه،
مىتوان در شمار اصحاب امام صادق(ع) نام برخى مصريان و افريقيان را
بازيافت (مثلاً نك: برقى، 548؛ فرات، 210؛ دلائل...، 100-101؛ طوسى، رجال،
174، جم). از رجال نامبردار امامى در سدة 3ق/9م مىتوان در مصر ابوعبدالله
حسين ابن على مصري، فقيه و متكلم (نجاشى، 66) و در مغرب كسانى چون احمد
بن عبدالله قروي، از راويان كتب اربعه (نك: اردبيلى، 1/52)؛ حمزة بن عمارة
بربري، از متهمان به غلو (كشى، 304- 305، جم)؛ و ابواحمد محمد بن عماد (عمار؟)
بربري، راوي تفسير (فرات، 165) را ياد كرد. همچنين بايد به متنى داستانى در
بارة حضور اماميان در مغرب اقصى اشاره كرد كه در ميان محدثان قم در سدة 3ق
رواج داشته است و رگههايى از واقعيات تاريخى در آن وجود دارد (نك: صفار،
510).
از نكات مهم در بارة امامية متقدم در مغرب، وجود شاخهاي از مذهب واقفه -
وقف كنندگان بر امامت امام كاظم (ع) - در منطقة سوس در مغرب اقصى است كه
عالمى صاحب آثار به نام على بن ورسند مروج آن در مغرب بوده است. دربارة
اين فرقة مذهبى - كه بر پاية گزارشهاي ابنحوقل، ابنحزم، ادريسى و اشارات
ديگران تا زمان مرابطون در مغرب دوام داشته است - هنوز پژوهش كافى صورت
نگرفته، اما مادلونگ با گردآوري اطلاعات پراكنده و تحليل آنها، تصويري
مقدماتى از حيات آن به دست داده است (نك: ص .(87-97
افزايش دانستهها در بارة پيشينة اماميه در مصر، با سدة 3ق و ظهور دعوت
اسماعيلى آغاز مىگردد؛ چه، در منابع گوناگون تاريخى بر اين نكته تأكيد شده
است كه پيش از پيدايى دعوت فاطمى، اماميان در مغرب جمعيتى باسابقه و
داراي حيات فرهنگى بودهاند (مثلاً نك: مقريزي، الخطط، 2/ 334). به تصريح
منابع، كسانى چون ابونصر ابنابىعمران، داعى فاطميان و زرارة بن احمد،
قاضى عبيدالله در مهديه، پيش از درآمدن به خدمت فاطميان، بر مذهب امامى
بودهاند (نك: خشنى، 226؛ ابنحجر، لسان...، 1/207)، خصوصيتى كه با توجه به
آثار قاضى نعمان مغربى، بزرگترين نظريهپرداز دولت فاطمى نيز صادق
مىنمايد.
در طول مدت اقتدار فاطميان در سدههاي 4 و 5ق/10 و 11م مصر پايگاهى براي
اماميه محسوب مىشده، و با وجود متكلمانى مهم چون ابوالاحوص مصري (اوايل
سدة 4ق) (نك: طوسى، الفهرست، 221؛ نجاشى، 157)، از نظر فعاليت روايى نيز
اهميت داشته است؛ و همين ويژگى محدثانى چون ابوالمفضل شيبانى و هارون بن
موسى تلعكبري را در سدة 4ق به مصر و حتى برخى شهرهاي مصر عليا تا اسوان
كشانيده است (نك: طوسى، رجال، 445، 460، جم، امالى، 2/ 68، 104، 231، جم؛
نجاشى، 232، 379).
پرسشهاي اماميان مصر از علماي امامى عراق چون ابنجنيد اسكافى، ابن بابويه
و سيدمرتضى نشان دهندة ادامة اين مذهب در طول اين سدهها، و كوششى براي
ارتباط يافتن با هممذهبان شرقى است (نك: مفيد، 224؛ طوسى، الفهرست، 126؛
نجاشى، 400، 271، 392). در همين راستا، فقيهانى مصري در مكتب شيخ طوسى در
بغداد تربيت يافتند و براي فعاليت در حوزههاي مصر به ديار خود بازگشتند؛ از
آن ميان سليمان بن حسن صهرشتى، فقيهى تواناست كه آثار فقهى او در مشرق
نيز مورد توجه اماميان بوده است (نك: منتجب الدين، 85). در همين نسل و نيز
در نسلهاي پسين، مىتوان برخى از فقيهان مصر چون حسن بن عبدالعزيز جبهانى
و ريحان حبشى را نام برد كه از مكتب امامى شام نيز تأثيري بسزا گرفته
بودهاند (نك: همو، 44؛ ابنحجر، همان، 2/ 469؛ نيز براي يك كتيبة شيعى در
اسوان از 494ق، نك: «گزارش...1»، 47 .(VIII/
زيديه: در منابع زيدي در سدة 3ق از عالمى مصري، به نام محمد بن حبيب سخن
آمده كه ظاهراً جارودي مذهب بوده است (نك: مرشد بالله، 1/124). همچنين در
بارة محمد بن احمد صابونى، عالم مصري در سدة 3ق، خبر رسيده كه پيش از گروش
به مذهب اماميه، بر مذهب زيديه بوده است (نجاشى، 374- 375؛ براي نمونهاي
ديگر، نك: منصور بالله، 2/19). از زيديان مغرب نيز اخبار پراكندهاي به دست
رسيده كه حضور آنان در منطقه را محدود، اما پردوام مىنمايد؛ در سدة 6ق/12م،
قزوينى رازي از حضور جماعتى زيدي در مغرب سخن آورده (ص 493)، و عبدالله
بن حمزه از ائمة زيدي يمن، در حدود 608ق/1211م سفري به مغرب كرده، و در
جهت برقرار ساختن ارتباط زيديان مغرب با مركزيت يمن كوشيده است (نك:
ابنحمزه، 1/ 14 به بعد؛ نيز براي زيديانى مغربى در دورههاي متأخر، مثلاً
نك: واسعى، 5، جم).
در شرق افريقا، نشانههايى كهن از حضور زيديه وجود دارد كه اين فرقه را در
نخستين تبليغهاي دين اسلام در اين منطقه سهيم مىنمايد؛ بر پاية برخى
روايات، حسن بن على بن حسن، رهبر زيدي در حدود سال 123ق/741م راه شرق
افريقا را در پيش گرفته بوده، و گويى در اين سفر گروهى از هممذهبان خود را
نيز همراه داشته است (نك: بدوي، 116). همچنين مطابق ثبت يك تاريخ عربى
كه پرتغاليها در 911ق/1505م بر آن دست يافتند، نخستين گروهى كه در محل
كلوا سكنا گزيدند، پيروان «زيد بن على» بودند و با انتساب به او شهرت يافتند
و بعدها با گسترش تسنن در منطقه، اين گروه به مناطق جنوبىتر رانده شدند
(نك: آرنولد، 344 .(343-
در بارة ويژگيهاي مذهب غالب بر قلمرو حكومتهاي علوي در مغرب اقصى در
سدههاي نخست هجري، مانند حكومت بنى محمد بن جعفر، حكومت بنىسليمان (نك:
يعقوبى، البلدان، 352-359) و مهمتر از هر دو، حكومت پردوام آل ادريس (172-
375ق/789- 985م)، هنوز پژوهش لازم صورت نگرفته، و بايسته است كه
پيوستگيهاي تشيع آنان با مذهب امامى و زيدي مورد تحليل قرار گيرد (اشعري،
64: اشارهاي به تشيع ادريسى). خبري در منابع امامى، حكايت از ارتباط
ابوهاشم جعفري (د 261ق/875م) از اصحاب چند تن از ائمة اماميه با شيعيان
ادريسى، و سفر وي به مغرب دارد (نك: ابونصر بخاري، 13؛ نيز نك: ابنفقيه، 81:
پيوند آل ادريس و اماميه). اينكه مقدسى مذهب ادريسيان را پيشينهاي براي
مذهب اسماعيليه تلقى كرده (نك: ص 196-197)، ناشى از ناآشنايى او با
ظرافتهاي اختلاف مذاهب شيعه، و نيز خاستگاههاي انديشة اسماعيلى است.
اسماعيليه: تاريخ دعوت اسماعيلى در افريقا از 280ق/893م آغاز مىشود كه
ابوعبدالله شيعى به عنوان داعى از سوي ابن حوشب رهبر اسماعيليان يمن به
مغرب درآمد و اين مذهب را در ميان بربرهاي قبيلة كتامه گسترش داد. وي از
كتاميان نيروي نظامى قابل توجهى ساخت و به زودي حكومتهاي مغرب را يكى
پس از ديگري برانداخت و با تصرف قيروان در رجب 296/آوريل 909، قدرت نخست
سياسى در مغرب را در اختيار گرفت. وي بلافاصله راهى سجلماسه شد و عبيدالله
مهدي، امام اسماعيلى را كه در 289ق شام را به قصد مغرب ترك كرده، و در
سجلماسه زندانىِ صفريان شده بود، آزاد كرد و در رأس حكومت جاي داد؛ و اين
آغاز حكومت فاطمى بود (قاضى نعمان، 54 به بعد؛ ابنحماد، 6 به بعد).
در 358ق/969م فاطميان، مصر را فتح كردند و ديري نپاييد كه پايتخت آنان به
آنجا انتقال يافت. در طول حيات خلافت فاطمى (296- 487ق/909-1094م)،
اسماعيليان با برخورداري از اقتدار سياسى، موفق شدند تا از سويى تعاليم
فرقهاي را تدوين كنند و فرهنگى شكوفا پديد آورند و از ديگر سو، با پايگاه
نهادن مصر، دستگاهى را براي دعوت ايجاد كنند كه اين مذهب را تا اقصى نقاط
جهان اسلام منتشر ساخته، پيروان آن را رهبري نمايد. سلسلة فاطميان در 567ق/
1172م به دست صلاحالدين ايوبى برافتاد و صلاحالدين بىدرنگ شعاير اهل
سنت را بر مصر حاكم گردانيد.
با اينكه در عصر فاطميان، مذهب آنان به عنوان مذهب رسمى، به ظاهر پيروان
بسياري در ميان مردم افريقيه و مصر يافته بود (نك: مقدسى، 172، 196)، برگهاي
تاريخ گواهى بر آن دارد كه با برداشته شدن اقتدار سياسى فاطميان، نخست در
افريقيه و سپس در مصر، شمار پيروان مذهب اسماعيلى به دامنهاي كوچك، در حد
پيروان واقعى مذهب محدود گرديد. در افريقيه و مغرب، مذهب اسماعيلى پس از
فاطميان دوامى نياورد و اما در مصر بازماندگان اسماعيليه به اميد توفيقى
دوباره تا مدتى شورشهايى بر ضد ايوبيان ترتيب مىدادند؛ از آن جمله بايد به
حركتهاي سالهاي 569ق و 572ق اشاره كرد كه خود دستاويزي براي ريشهكنى اين
مذهب در مصر بود (نك: مقريزي، اتعاظ...، 3/347- 348).
در سدة 7ق/13م، مصر عليا به عنوان پايگاهى موقت براي جماعت اسماعيليه
درآمده، و كمتر از يك سده پس از آن، مذهب اسماعيليه از پهنة مصر برچيده
شده بود (نك: ه د، 8/696). بر پاية حكايات بومى، گروهى از مردم كردفان و به
طور اعم سودان شرقى، خود را اعقاب عربهايى (ظاهراً اسماعيليانى) مىدانند كه
پس از سقوط دولت فاطمى به نواحى نيل عليا كوچيده بودهاند (نك: آرنولد،
.(323
در پايان سخن از تشيع در افريقا، بايد به ابنتومرت (د 524ق/ 1130م)
بنيانگذار سلسلة موحدون در مغرب اقصى اشاره كرد كه خود مدعى مهدويت بود و
مذهبى را عرضه مىداشت كه در كلام و فقه زمينهاي غير شيعى داشت، اما در
برخى پايهها و شعاير تشيع - مانند قول بهامامت منصوصو معصوميتامام -
چهرهايشيعى و بهخصوص امامى يافته بود (نك: ابنتومرت، سراسر كتاب). با
آنكه حكومت سلسلة موحدون تا چندين نسل ادامه داشت، مذهب شيعىِ خاص ابن
تومرت از سوي جانشينان او پىگيري نشد و دوامى نيافت.
مذاهب محكّمه: مصر، به سبب ويژگيهاي فرهنگى و اجتماعى، هرگز محيط مناسبى
براي پايگيري مذهب محكمه نبوده است. آنچه در تاريخ از گرايشهاي مصريان
نسبت به مذاهب محكمه يافت مىشود، تنها در حد كوششهايى پراكنده است. در
اين باره، نخست بايد به شورش گروهى از شرات (محكمه) در سال 91ق/710م در
شهر اسكندريه به رياست مهاجر بن ابى مثنى تجيبى اشاره كرد كه توفيقى به
دست نياورد (كندي، 64). در فاصلة سالهاي 128-130ق/746- 748م طالب الحق امام
اباضىِ حضرموت داعيى براي تبليغ مذهب اباضى و گرفتن بيعت به مصر فرستاد و
توانست از گروهى، به خصوص از قبيلة تجيب بيعت بگيرد(همو، 92، نيز 362: اشاره
بهدعوتى اباضى با مركزيت طرابلس). در نيمة دوم سدة 2ق تنها از حضور جمعيت
اباضى كوچكى در مصر اطلاع داريم كه در ميان ا¸ن كسانى چون شعيب بن
معروف، عيسى بن علقمه و محمد بن عباد عالمانى مؤثر در تاريخ اباضيه
بودهاند (درجينى، 1/ 49، 66؛ شماخى، 1/112).
در افريقية مغرب، با آغاز سدة 2ق بر پاية روايات از سوي دو فرقة صفري و اباضى
حركتى تبليغى با مركزيت قيروان آغاز شد كه داعيان آن عكرمه مولاي
ابنعباس و سلامة بن سعيد بصري بودند (درجينى، 1/11). اسناد تاريخى نيز به
روشنى ثابت مىكنند كه تاريخ ياد شده براي آغاز دعوت صفري و اباضى در
مغرب از حقيقت دور نيست.
در حدود سال 117ق/735م از حضور جمعيتى صفري در افريقيه، طنجه و مناطقى در
ميانة آنها اطلاع داريم كه موفق شده بودند خلافتى با مركزيت طنجه، و بعد
تلمسان تأسيس كنند. اين خلافت كه بخش وسيعى از مغرب را زير فرمان خود
داشت، از 117 تا بعد از 154ق/ 771م ادامه يافت. اگرچه تعيين مرز دقيق حوزة
نفوذ خلافت صفري و ولايت اموي افريقيه قدري دشوار است، ولى مىتوان حدود
آن را در الجزاير غربى دانست. اين خلافت در آغاز متكى بر حمايت بربرهاي
زناته بود، ولى در پى فعاليتهاي تبليغى، مذهب صفري در ميان قبايل قوم
بزرگ صنهاجه نيز گسترش يافت. در جانب جنوب شرقى، مذهب صفريه كه به ميان
بربرهاي مكناسه راه يافته بود، در 140ق/757م پاية تأسيس خلافتى ديگر با
مركزيت سجلماسه بر دروازة صحرا شد كه به زودي به تنها حكومت مقتدر صفري در
مغرب بدل گشت و تا 347ق/ 958م، يعنى مدتى پس از شكست موقت آن از
فاطميان پا بر جا بود (براي آگاهيهايى پراكنده، نك: ابناثير، 5/190-194، 311،
جم).
در نيمة نخست سدة 2ق، در ميان حركتهاي پراكندة سياسى از سوي بربرهاي اباضى،
مانند قيام حارث و عبدالجبار در فاصلة سالهاي 126-131ق/744-749م در منطقة
طرابلس و قيام اسماعيل بن زياد نفوسى در قابس در 131ق (ابنخلدون،
6(2)/223؛ نيز ابناثير، 5/313)، حركتى آرام در جهت تشكل فرهنگى اباضيه در
مغرب نيز آغاز شده بود. پيش از 140ق/757م، تنى چند از بربرهاي افريقيه يا
مهاجران به آن ديار، به بصره سفر كردند و نزد ابوعبيده امام اباضيان به
فراگيري تعاليم اباضى پرداختند. از ميان اين اشخاص كه براي بسط مذهب
اباضى به افريقيه بازگشتند، مىتوان از ابوالخطاب معافري و عبدالرحمان بن
رستم نام برد كه توانستند در طرابلس و افريقيه امامتى را پايه گذارند
(درجينى، 1/19-21).
در پى عزم خليفه منصور بر اعمال حاكميت بر افريقيه، امامت اباضى به رهبري
ابنرستم به تاهرت منتقل شد و اين امامت رستمى تا 296ق/909م كه به دست
ابوعبدالله شيعى منقرض شد، دوام آورد (همو، 1/26-34). تمركز يافتن حكومت
اباضى در مغرب ميانه، به معناي پايان نفوذ اباضيه در نواحى طرابلس و
افريقيه نبود و در طى قرون تا امروز، اين دو منطقه حوزة نفوذ محدود مذهب
اباضى بوده است. در مغرب ميانه، اباضيان كه به دنبال جنگهاي داخلى و
خارجى متعدد، سازمان سياسيشان از هم پاشيده بود، در پى اضمحلال امامت
رستمى، آغاز به مهاجرتى تدريجى به عمق افريقا كردند؛ از سدة 6ق/ 12م به
بعد، اباضيان افريقاي شمالى در چند ناحية دور از دسترس انزوا گزيدند و تا امروز
در آن مناطق باقى ماندهاند. اباضيانى كه مغرب ميانه را ترك گفتند، نخست
به گروههاي اباضى واحههاي ورقله و ريغ پيوستند و پس از آن مهاجرنشينهاي
جديدي در مزاب تأسيس كردند كه بعدها اباضيان ورقله و ريغ را نيز جذب خود
كرد (نك: III/656 , 2 .(EI
تحقيقات كسانى چون شاخت و لويتسكى نشان مىدهد كه اباضيان در نخستين
تبليغات اسلامى در سودان مركزي، در قلمرو كشورهاي كنونىِ موريتانى، سنگال،
مالى، غنا، نيجريه و چاد نقشى اساسى ايفا كردهاند (نك: همان، ؛ III/656-657
لويتسكى، و اين نكتهاي است كه در منابع كهن اباضى نيز شواهدي بر آن
يافت مىشود (مثلاً نك: درجينى، 2/517).
گذشته از بخش ياد شده، در كرانه هاي شرقى افريقا يا «بلاد زنج» نيز شماري
از نخستين مبلغان اسلام، اباضيانى از عمان بودهاند؛ اين جريان تبليغى كه
آغاز آن از سدة 3ق/9م دانسته شده (مثلاً نك: III/653 , 2 ؛ EIبدوي، 115)، در
سدة 6ق/12م به ايجاد يك محيط فرهنگى اباضى انجاميده بوده است. در اين
سده، فقيهى اباضى از مردم شهر كِلوه (افريقاي شرقى) به نام وليد بن بارك
كلوي براي منابع عمانى شناخته بوده است (نك: سليل بن رزيق، 205 .(92,
سلطة عمان بر قسمت عمدة ساحل شرقى افريقا در قرنهاي 11 و 12ق/17 و 18م
ظاهراً اثر مهمى در افزايش نفوذ مذهب اباضى در آن ديار داشته است. اگرچه در
آن روزگار مذهب اباضى سواحل و جزاير شرقى تانزانيا و جنوب شرقى كنياي
كنونى را در بر مىگرفت، ليكن امروز بيشتر اباضيان افريقاي شرقى در زنگبار
تجمع دارند (نك: بارونى، 32، 61؛ 2 ، EIهمانجا).
مكاتب كلامى: در بارة ميزان تأثيرپذيري محيط كلامى در عهد نخستين از
آموزشهاي ديگر اديان، وجود اشاراتى در روايات بر جاي مانده، اين تصور را
مطرح مىسازد كه ممكن است طرح بخشى از مباحث كلامى عمومى در زمينههاي
توحيد و عدل در عصر صحابه، حاصل مناظرات اهلكتاب با عالمان مسلمان بوده
باشد و از آنجا كه مصر و افريقيه، هر دو از حوزههاي فرهنگى مسيحيت بوده، و
اقليتى يهودي را نيز در خود داشتهاند، انتظار مىرود كه اين دو منطقه،
جايگاه مناسبى براي رشد مباحث كلامى و پايگيري مكاتب متكلمان بوده باشد؛
اما در عمل، حضور مصر در صحنة مجادلات كلامى محدود بود و دانستهها در بارة نقش
معتزله در آن ديار در حد يادداشتهايى پراكنده، از جمله در بارة وجود يك
جمعيت محدود معتزلى در مصر در اواخر سدة 4ق/10م است (نك: مقدسى، 172). در
مقابل، افريقيه از سدة 2ق، صحنة برخورد مذاهب گوناگون كلامى گشت، چنانكه
ابنفروخ عالم افريقيه در نامهاي به مالك - به طبع پيش از 179ق -
سرزمين خود را «كثير البدع» وصف كرده است (نك: سراج اندلسى، 1(2)/729).
برخى اسناد تاريخى حكايت از آن دارند كه واصل بن عطا در نيمة نخست سدة 2ق،
داعيانى را براي آشنا ساختن مردم با مذهب معتزله و در عين حال دنبال
نمودن اهداف سياسى اين فرقه، به افريقيه و مغرب گسيل كرده بود (نك:
ابوالقاسم بلخى، 66 -67؛ قاضى عبدالجبار، 237، 251). اين دعوت، در اواخر همان
سده گسترشى شايان يافت (نك: ابوالعرب، 107، 129، جم؛ خشنى، 222) و از نتايج
آن پايگيري حكومتهايى معتزلى در مغرب به عنوان حكومت واصليه بود كه تا
سدة 3ق، دوام داشت (نك: ابنفقيه، 80، 84). اگر گفتة شهرستانى به واقع مربوط
به عصر وي دانسته شود، بايد تصور كرد كه گروه واصليه در مغرب تشكل خود را
تا نيمة نخست سدة 6ق/12م هنوز حفظ كرده بوده است (نك: شهرستانى، 1/50).
واصليه در اين منطقه تا آن حد نفوذ داشتند كه كلام اباضيه را به شدت تحت
تأثير نظام كلامى خود قرار داده بودند و اين تأثير موجب شده بود كه گاه
اين فرقه، با عنوان «واصلية اباضيه» خوانده شود (نك: ابوعبيد، 72).
برخى از فرق كلامى كه در باب صفات باري، يا در باب منزلت فاسق با معتزله
مخالف بودند و در منابع با نامهاي مشبهه و مرجئه خوانده شدهاند، نيز در
محافل افريقيه حضوري محدود داشتهاند. در منابعِ شرح حال، شماري از
شخصيتهاي شناختة مرجى در افريقيه نام برده شدهاند (نك: ابوالعرب، 73، 200،
201). همچنين بايد از كسانى چون ابوابراهيم بن ابىمسلم قيروانى ياد كرد كه
به سان برخى از متكلمان متقدم مشرق، از نظرية «جسم لا كالاجسام» دفاع
مىكردهاند (نك: خشنى، 219)، و گاه با عنوان «مشبهه» شناخته مىشدهاند (نك:
ابوالعرب، 200).
نفوذ مذهب اشعري در مصر با مانع مستحكمى چون دستگاه فاطمى مواجه بود و
بىدرنگ پس از برافتادن اين خلافت، مصر به مركزي براي رشد اين مذهب مبدل
گرديد و در 575ق/1179م، با حمايت صلاح الدين ايوبى، مدرسهاي براي نشر
آموزشهاي اشعري در مصر تأسيس شد (نك: «گزارش»، 95 .(IX/ البته بر پاية تحليل
كوثري، صلاحالدين در رقابت ميان كراميه و حنابله با اشاعره، در صدد تقويت
اشاعره برنيامده، بلكه كوششهاي عالمان اشعري بوده كه به احياي اين مذهب
در مصر انجاميده است (ص 16).
در افريقيه، مىتوان نخستين آشنايى گسترده با كلام اشعري را در مجالسى
جستوجو كرد كهيكى از شاگرداننامشهورابوالحسناشعري به نام ابنعبدالمؤمن در
قيروان ترتيب داد و كسانى چون ابنابىزيد قيروانى (د 386ق/996م) در همين
مجالس به سوي اين مذهب جذب شدند (نك: داك، 2/319)؛ دفاعيههاي ابنابىزيد
و نيز ابوالحسن ابنقابسى، ديگر عالم افريقى (د 403ق/1012م) در معارضه با
حملات معتزليان، نشان مىدهد كه اينان تا چه حد به مذهب اشعري پايبند
بودهاند (نك: ابنعساكر، 122-123). آثار ابنابىزيد كه تنها اندك زمانى پس از
درگذشت ابوالحسن اشعري نوشته شدهاند، قديمترين نوشتهها در كلام اشعري پس
از بنيانگذار آن مذهب شناخته شدهاند ، هرچند گاه ميان آنها با آثار اشعري
تفاوتهايى ظريف در برداشتها ديده مىشود (نك: داك، همانجا).
در موجى ديگر از تبليغ مذهب اشعري در مغرب، يكى از شاگردان قاضى ابوبكر
باقلانى به نام ابوعبدالله ازدي، تا پايان عمر به تعليم مذهب اشعري در
قيروان پرداخت و ابوعبدالله بغدادي از ديگر شاگردان باقلانى در اين تبليغ
به او ياري رسانيد (نك: ابنعساكر، 330). با وجود فشار مذهبى فاطميان در
افريقيه، و سياست سنتگرايى سلسلههاي مابعد فاطمى در منطقه، علم كلام و
مجادلات كلامى تا سدة 5ق/11م و دست كم پاسى از سدة 6ق/12م در مغرب هنوز
اهميت خود را از دست نداده بود و تأييد اين مدعا - افزون بر گزارشهايى در
منابع اهل سنت (مثلاً نك: ونشريسى، 11/230) - در منابع اباضى اين سدهها
يافت مىشود. نهايت ضعف علم كلام، در عهد سلسلة مقتدر مرابطون
(448-542ق/1056-1147م) بود كه دانش كلام را از بنياد بدعت مىشمردند و در
جهت ستيز خود با مباحث و آثار كلامى، پرهيزي نداشتند كه حتى احياء العلوم
غزالى را طعمة آتش سازند (نك: عبدالواحد، 173؛ نيز ابنخلدون، 6(2)/466). در
دورة موحدون شرايط تا اندازهاي تعديل گرديد و از زمان جانشينى عبدالمؤمن (حك
528 - 558ق/1134-1163م)، مذهب اشعري مورد حمايت موحدون قرار گرفت (نك:
دميري، 1/279).
گفتنى است كه مذهب كراميه نيز در سدة 4ق/10م، در مصر اندك پيروانى داشت و
كراميان مصر بيشتر در محلهاي در پايتخت مجتمع بودند (نك: مقدسى، 172)؛ اما در
مورد مغرب گفتنى است كه مقدسى ادعاهاي كراميان مشرق در مورد كثرت
پيروانشان در آن ديار را مورد اعتراض قرار داده است (ص 197) و شايد به
عنوان ماحصل گفتار او، وجود يك جمعيت محدود كرامى در مغرب اسلامى در سدة 4ق
قابل پذيرش بوده باشد.
مذاهب فقهى: آغازگر رواج فقه حنفى در مصر، اسماعيل بن يسع قاضى آن ديار
از 164ق/781م بود كه براساس اين مذهب داوري مىكرد. شماري از طالبان اهل
افريقيه كه در محافل درس شاگردان ابوحنيفه حاضر بودند، اگرچه بر اصول مذهب
او پابر جا نبودند، اما نقش مؤثري در رساندن تعاليم ابوحنيفه به مغرب
اسلامى ايفا كردند؛ از آن ميان به ويژه بايد اسد بن فرات (ه م) را ياد كرد
(نيز نك: همو، 195-196؛ براي شماري از عالمان قديم حنفى در افريقيه، نك:
خشنى، 187، 190، جم). از اوايل سدة 3ق/9م برخى عالمان متنفذ مالكى سعى
داشتند تا فتوا به غير مذهب مالك را ممنوع سازند (نك: حجى، 321)، اما اين
كوشش آنان ثمر عاجلى نبخشيد.
برخلاف مذهب حنفى كه مراحل شكلگيري خود را در خارج از قاره گذرانده بود،
بخش مهمى از مراحل تشكل مذهب مالكى با همت عالمانى در مصر و افريقيه طى
شد. نخستين مروجان فقه مالك در مصر، و نيز مهمترين شاگردان محفل مالك،
يعنى ابنقاسم عتقى (د 191ق/807م) و اشهب بن عبدالعزيز (د 204ق/819م)، در
نسل پس از مالك، پايگاه فقه او را به مصر منتقل كردند و در آن ديار به
توسعة دامنة اين مذهب پرداختند. ابنقاسم بيشترين اهميت خود را در تاريخ
مذهب مالكى، مرهون نقشى است كه در فراهم آوردن مجموعة بزرگ المدونه بر
عهده داشته كه پس از موطأ مالك، اساسىترين منبع در فقه مالكى به شمار
مىآيد. تأليف المدونه حاصل جريانى تدريجى است كه با آموزشها و محاضرات
ابنقاسم آغاز گشته، در مرحلهاي توسط اسد بن فرات شاگرد ابن قاسم نوشته
شده، و سپس به دست سحنون بن سعيد، شاگرد ابنقاسم و اشهب به صورت نهايى
تدوين و تكميل گرديده است (نك: ابن خلكان، 3/181؛ نيز ه د، 4/433-434).
در گسترش روي به غرب، بايد به گروهى از شاگردان مالك اشاره كرد كه مذهب
او را فراتر از مصر، در بلاد مغرب تبليغ نمودند؛ و از آن ميان بايد على بن
زياد و ابناشوس از افريقيه را نام برد (نك: ابواسحاق، 156-157). در افريقيه
اسد بن فرات (ه م) مروج مذهب مالكى بود و پس از او به تدريج اين مذهب در
آن سرزمين و فراسوي آن در مغرب گسترش يافت.
در مورد مذهب شافعى، نخست بايد به ياد آورد كه شافعى پيشواي اين مذهب، 4
سال پايانى عمر خود را در مصر گذرانيد؛ اين سالها برهة تدوين نهايى تعاليم
فقهى و اصولى او بود و فقه مصريِ او در نوشتههاي فقه تطبيقى به عنوان
فقه جديد شافعى شناخته مىشود. در ميان شاگردان شافعى و مروجان فقه او نيز
شخصيتهايى مصري، همچون اسماعيل بن يحيى مزنى، ربيع بن سليمان مرادي،
يوسف بن يحيى بويطى و حرملة بن يحيى تجيبى در توسعه و گسترش مذهب شافعى
نقشى اساس ايفا كردند (نك: همو، 109-112). مذهب شافعى اندك زمانى پس از
درگذشت او، مذهب مالكى را در آن ديار تحت الشعاع قرار داد و به تدريج مذهب
غالب بر مصر شد، اما هرگز در بخشهاي غربى آن، در افريقيه و مغرب توفيقى به
دست نياورد (نك: مقدسى، 195).
در نگرشى بر توزيع اين 3 مذهب در سدة 4ق/10م بايد گفت كه در مصر، مذهب
مالكى نسبت به گذشته محدودتر شده، نفوذ مذهب حنفى به حداقل رسيده، و
مذهب شافعى رونقى افزون داشته است (نك: همو، 172؛ ابن حزم، 1/192)، در
حالى كه در افريقيه و مغرب، مذهب حنفى هنوز با مذهب مالكى هماوردي داشته
است (مقدسى، 195). در اين دوره، در مصر همچنين يك اقليت كوچك حنبلى ديده
مىشد (همو، 172). اين تعادل در دورههاي بعدي كمتر به هم خورده، و تنها
برخى تحولات تاريخى، تغييراتى محدود در آن به وجود آورده است. از جمله
اينكه در افريقيه و مغرب، معز بن باديس (د 454ق/1062م) از اميران زيري،
حنفيان را براي ترك مذهبشان تحت فشار قرار داد و تعميم مذهب مالك را سياست
خود ساخت (نك: ابنخلكان، 5/ 234؛ عبدالقادر قرشى، 1/5). در مقابل، از دورة
استيلاي مماليك ترك بر مصر (مقريزي، الخطط، 2/272) و در دورهاي پسين دولت
عثمانى در مصر و شمال افريقا، حمايت اين دولتها از مذهب حنفى و تأسيس
مدارسى براي ترويج آن، اهميت اين مذهب در منطقه را تا اندازهاي افزايش
داد. به هر روي، طى هزارة اخير، همواره مذهب مالكى به عنوان مذهب غالب در
شمال افريقا، ايفاي نقش كرده است؛ ارتباط نزديك ميان حوزههاي مالكىِ
شمال افريقا با حوزههاي اندلس، در بررسى تاريخ مذهب مالكى در اين منطقه،
مطالعة پيوسته با اندلس را اجتناب ناپذير مىسازد.
افزون بر اين، مذهب حنبلى در پى تحولات اجتماعى و دينى سدة 7ق/13م، در
عهد مماليك بحري (حك 651 -784ق/1253-1382م) و شايد با حمايت آنان در مصر
اهميتى فراوان يافت كه به خصوص فعاليتهاي ابنتيميه (د 728ق/1328م) در
اين باره مؤثر بود (نك: لائوست، .(1-71 همچنين با ظهور ابنحزم در اندلس،
مذهب ظاهري به طور كلى در مغرب اسلامى ريشه دوانيد و براي مقطعى در تاريخ
مغرب، به روزگار ابويوسف يعقوب منصور از موحدون (حك 580 - 595ق)، مذهب
ظاهري در قلمرو او مذهب رسمى بود (نك: عبدالواحد، 336 به بعد) و در دورههاي
بعد نيز در حد مذهبى محدود و غير متمركز به بقاي خود ادامه داد.
مآخذ: ابناثير، الكامل؛ ابنتومرت، محمد، اعز ما يطلب، به كوشش عمار طالبى،
الجزاير، 1985م؛ ابنحجر عسقلانى، احمد، تقريب التهذيب، به كوشش محمد عوامه،
حلب، 1408ق/ 1988م؛ همو، لسان الميزان، حيدرآباد دكن، 1329-1331ق؛ ابنحزم،
على، الاحكام، بيروت، 1405ق/1985م؛ ابنحماد، محمد، اخبار ملوك بنىعبيد و
سيرتهم، الجزاير، 1346ق؛ ابنحمزه، عبدالله، الشافى، صنعا/بيروت،
1406ق/1986م؛ ابنخلدون، العبر؛ ابنخلكان، وفيات؛ ابنعساكر، على، تبيين
كذب المفتري، بيروت، 1404ق/1984م؛ ابنفقيه، احمد، البلدان، به كوشش
دخويه، ليدن، 1885م؛ ابواسحاق شيرازي، ابراهيم، طبقات الفقهاء، به كوشش
خليل ميس، بيروت، دارالقلم؛ ابوعبيد بكري، عبدالله، المغرب فى ذكر بلاد
افريقية و المغرب، به كوشش دوسلان، الجزيره، 1857م؛ ابوالعرب، محمد، طبقات
علماء افريقية و تونس، به كوشش على شابى و نعيم حسن يافى، تونس، 1985م؛
ابوالقاسم بلخى، عبدالله، «باب ذكر المعتزلة»، فضل الاعتزال و طبقات
المعتزلة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 1393ق/ 1974م؛ ابونصر بخاري، سهل، سر
السلسلة العلوية، قم، 1413ق؛ اردبيلى، محمد، جامع الرواة، بيروت،
1403ق/1983م؛ اشعري، ابوالحسن، مقالاتالاسلاميين، به كوشش ريتر، ويسبادن،
1980م؛ بارونى، سليمان، مختصر تاريخ الاباضية، تونس، 1357ق/1938م؛ بخاري،
محمد، التاريخ الكبير، حيدرآباد دكن، 1398ق/ 1978م؛ بدوي، عبده، مع حركة
الاسلام فى افريقية، قاهره، 1970م؛ برقى، احمد، المحاسن، به كوشش
جلالالدين محدث ارموي، تهران، 1331ش؛ حجى، محمد و ديگران، فهارس المعيار
المعرب (نك: هم ، ونشريسى)؛ خشنى، محمد، «طبقات علماء افريقية»، همراه طبقات
ابوالعرب، به كوشش محمد بن ابىشنب، الجزاير، 1332ق/ 1914م؛ داك؛ درجينى،
احمد، طبقات المشايخ بالمغرب، به كوشش ابراهيم طلاي، قسنطينه،
1394ق/1974م؛ دلائل الامامة، منسوب به ابن رستم طبري، نجف، 1383ق/1962م؛
دميري، محمد، حياة الحيوان، قاهره، مكتبة مصطفى البابى؛ ذهبى، محمد، الامصار
ذوات الا¸ثار، به كوشش محمود ارناؤوط، بيروت، 1405ق/1985م؛ همو، ميزان
الاعتدال، به كوشش على محمد بجاوي، قاهره، 1382ق/1963م؛ سراج اندلسى،
محمد، الحلل السندسية، به كوشش محمدحبيب هيله، تونس، 1970م؛ شماخى، احمد،
السير، به كوشش احمد بن سعود سيابى، مسقط، 1407ق/1987م؛ شهرستانى، محمد،
الملل و النحل، به كوشش محمد بدران، قاهره، 1375ق/1956م؛ صفار، محمد، بصائر
الدرجات، تهران، 1404ق؛ طبري، تاريخ؛ طوسى، محمد، امالى، بغداد/نجف،
1384ق/1964م؛ همو، رجال، به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم، نجف،
1381ق/1961م؛ همو، الفهرست، به كوشش محمد صادق آل بحرالعلوم،
نجف،1380ق/1960م؛عبدالقادرقرشى، الجواهرالمضيئة، حيدرآباددكن،1332ق؛
عبدالواحد مراكشى، المعجب، به كوشش محمد سعيد عريان، قاهره، 1368ق/ 1949م؛
فرات كوفى، تفسير، نجف، 1354ق؛ قاضى عبدالجبار، «فضل الاعتزال»، فضل
الاعتزال و طبقات المعتزلة، به كوشش فؤاد سيد، تونس، 1393ق/1974م؛ قاضى
نعمان، افتتاح الدعوة، به كوشش وداد قاضى، بيروت، 1970م؛ قزوينى رازي،
عبدالجليل، نقض، به كوشش جلالالدين محدث ارموي، تهران، 1331ش؛ كشى،
محمد، معرفة الرجال، اختيار طوسى، به كوشش حسن مصطفوي، مشهد، 1348ش؛ كندي،
محمد، الولاة و القضاة، به كوشش روون گست، بيروت، 1908م؛ كوثري، محمد زاهد،
مقدمه بر تبيين كذب المفتري (نك: هم، ابنعساكر)؛ ليث بن سعد، «رسالة الى
مالك بن انس»، ضمن ج 3 اعلام الموقعين ابنقيم، به كوشش طه عبدالرئوف
سعد، قاهره، 1968م؛ مالك بن انس، «رسالة الى ليث بن سعد»، ضمن ج 1 ترتيب
المدارك قاضى عياض، بيروت/طرابلس، 1387ق/1967م؛ مرشد بالله، يحيى، امالى،
بيروت، 1403ق/1984م؛ مفيد، محمد، «اجوبة المسائل السروية»، ضمن عدة رسائل،
قم، كتابخانة مفيد؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، بيروت، 1408ق/1987م؛
مقريزي، احمد، اتعاظ الحنفاء، به كوشش جمالالدين شيال و محمد حلمى محمد
احمد، قاهره، 1393ق/1973م؛ همو، الخطط، بولاق، 1270ق؛ منتجب الدين رازي،
على، فهرست، به كوشش عبدالعزيز طباطبايى، قم، 1404ق؛ منصور بالله، قاسم،
الاعتصام، صنعا، 1408ق/1987م؛ نجاشى، احمد، الرجال، به كوشش موسى شبيري
زنجانى، قم، 1407ق؛ نووي، يحيى، تهذيب الاسماء و اللغات، قاهره، 1927م؛
واسعى، عبدالواسع، الدر الفريد، قاهره، 1357ق؛ ونشريسى، احمد، المعيار
المعرب، به كوشش محمد حجى، بيروت، 1401ق/1981م؛ يعقوبى، احمد، البلدان،
به كوشش دخويه، ليدن، 1892م؛ همو، تاريخ، بيروت، 1379ق/1960م؛ نيز:
Arnold, T.W., The Preaching of Islam, Lahore, 1979; EI 2 ; GAS; Laoust , H. , X
Le V anbalisme sous les Maml = ks ba h rides n , Revue des E tudes islamiques,
1960; Lewicki, T., X Quelques extraits in E dits relatifs aux voyages des commer
5 ants et des missionnaires ib ? d ites nord-africains au pays du Soudan
occidental et central au moyen age n , Folia Orientalia, 1960-1961, vol. II;
Madelung, W., Religious Schools and Sects in Medieval Islam, London, 1985; R E
pertoire chronologique d' E pigraphie arabe, ed. E. Combe et al., Cairo, 1943-
1944; Sal Q l-ibn-Raz Q k, History of the Im @ ms and Seyyids of p Om @ n, tr.
G.P. Badger, London, 1986.
احمد پاكتچى
.V علوم قرآنى و حديث در افريقا
در مصر حضور جمعى از صحابه، آغازگر گسترش علوم قرآنى و حديث بوده است، به
طوري كه از همين دوره، حوزة مصر با استقلالى نسبى شكل گرفته، و در عهد
تابعان نمودي آشكار داشته است (نك: ابنسعد، 7(2)/191 بهبعد: اشاراتى در اين
باره). در حوزة قرائت، مصر در سدههاي نخستين، بيش از همه تحت تأثير قرائت
مدنى قرار داشته، و ورش راوي نافع، خود مصري بوده است (نك: ابوعمرو، 31،
36، 183؛ ابنجزري، غاية...، 1/502). تا پايان سدة 4ق/10م قرائت ورش از
نافع، به اهتمام مقريانى مصري چون يوسف ازرق (د ح 240ق/854م)، يونس بن
عبدالاعلى (د 264ق/ 878م) و ابوالحسن نحاس (د بعد از 280ق/893م) قرائت
غالب در مصر و سراسر شمال افريقا بود و با وجود پرداخت محدود به ديگر قرائات،
قرائت مدنى رقيبى نداشت (نك: مقدسى، 172، 197؛ ابنجزري، النشر، 1/114).
در اواخر سدة 4ق، به خصوص با حضور دو عالم مهاجر از حلب، عبدالمنعم
ابنغلبون (د 389ق/999م) و پسرش طاهر ابنغلبون (د 399ق/1009م)، حوزة قرائت
مصر به حوزهاي پرتوان تبديل شد كه ياراي برابري با حوزههاي شام، عراق و
ايران را داشت. اين حوزه در طول 3 قرن، توانست افزون بر تبادل طرق قرائت
با حوزههاي ياد شده، پايهگذاران حوزههاي قرائت در افريقيه و اندلس را
پرورش دهد. بخش عمدهاي از ميراث قرائى و آثار متقدم اين رشته، در همين
دوره به همت مقريانى مصري، يا متوطن در مصر پرداخته شده است كه به
عنوان شاخص مىتوان از ميان آنها به الروضة ابوعلى مالكى (د 438ق/ 1046م)
و تلخيص العباراتِ ابن بليمة هواري، عالم قيروانى ساكن در اسكندريه (د
514ق/1120م) اشاره كرد (براي اطلاع از رواج آنها، نك: همان، 1/72).
از گرايشهاي اين حوزه، اهميت دادن به قرائت يعقوب حضرمى در كنار 7 قاري
است كه گاه در غالب مجموعهاي به عنوان «قرائات ثمان» - همچون التذكرة
طاهر ابنغلبون - بازتاب يافته، و گاه به صورت تأليف نوشتهاي مستقل به
عنوان مفردة يعقوب - همچون آثار ابنفحام مقري صقلىِ ساكن اسكندريه (د
516ق) و عبدالباري صعيدي (د بعد از 650ق/1252م) - خود نموده است (نك: همان،
1/77؛ رودانى، 426).
در سدههاي بعد، از اين رونق كاسته شده است و به ندرت آثار مستقلى ديده
مىشوند؛ بسنده كردن به قرائات هفتگانه با طرق مشهور و اعتنا نداشتن به
آثار قرائى - جز به تيسير ابوعمرودانى و شاطبيه - در سدة 9ق/15م، ابنجزري
را به شكوه واداشته است (نك: تحبير...، 7)، ولى انتقال نسل به نسل اين
ميراث روايى در مصر با وجود فراز و نشيبها، تا عصر حاضر دوام يافته است.
در نگرشى بر حوزة قرائت در افريقيه، بايد گفت: تا سدة 4ق اين حوزه نسبت به
دانش اختلاف قرائات اهتمامى نداشت و به عنوان موجى برخاسته از تحول حوزة
مصر، از اوايل اين سده، حوزة افريقيه در راهى همسان و پيوسته با مصر گام
نهاد و تحصيل برخى طلاب افريقيه در مصر راهگشاي اين مسير بود (همو، النشر،
1/34- 35). كوشش مقريانى افريقى در جهت تدوين آثار تحقيقى قرائت، همچون كار
ابنسفيانقيروانى (د 415ق/1024م)در الهادي، احمدبن عمار مهدوي (د بعد از
430ق/1039م)در الهدايه، مكى بنابىطالب قيسى (د 437ق/ 1045م) در آثار
متعدد از جمله التبصره (براي آگاهى از رواج اين آثار، نك: همان، 1/66، جم)
نشان مىدهد كه افريقيه در تاريخ تدوين قرائات، همكار و رقيبى سختكوش
براي حوزة مصر بوده است. هند شلبى در پژوهشى گسترده، جايگاه دانش قرائت در
افريقيه را تا ميانة سدة 5ق/11م، يعنى در دورة شكوفايى بررسى كرده است (نك:
مآخذ همين مقاله).
در سدههاي پسين، اين دانش در عين ركود و كاستى، بقاي محدود خود را در شمال
افريقا حفظ كرده (قس: شلبى، 14)، و از ثمرات آن تأليف آثاري چون شرح
الشاطبيه از ابنآجروم صنهاجى مراكشى (د 723ق/1323م) و غيث النفع از سيدي
على صفاقسى (سدة 11ق/17م) بوده است (نك: صفاقسى، 3-4؛ نيز ه د، 2/ 613).
در زمينة تفسيرنويسى، در سدههاي متقدم هجري، در دورة رونق تفسيرهاي مأثور در
ديگر بومها، گرايش ويژهاي به اين سبك تأليف، در مصر و افريقيه ديده
نمىشود. تنها استثناي مهم تفسير يحيى بن سلام، عالم بصري مهاجر به
افريقيه (د 200ق/816م) است (ذهبى، سير ...، 9/ 396-397) كه همواره در مغرب
جهان اسلام مورد توجه خاص بوده است. در دورة رواج تفسيرهاي درايى در
سدههاي ميانة اسلامى، مصر و افريقيه نيز سهمى بسزا داشتهاند. از نمونههاي
اينگونه تفاسير مىتوان الارشادِ ابن برّجان لخمى، عالم صوفى مشرب افريقى
(د 536ق/ 1142م) را نام برد كه با گرايشى عرفانى نوشته شده است (نك:
سيوطى، الاتقان، 1/35). از نمونههاي مصري نيز مىتوان تفاسيري بزرگ و مفصل
چون فتح الرحمان از تاجالدين ابنقرقماس (د 882ق/1477م) را برشمرد (نك: ه
د، 4/461: نسخههاي خطى آن؛ براي نمونههاي بيشتر، نك: اسنوي، 2/240؛ سيوطى،
طبقات...، 30، 82، 83، 112، 123- 124). در اواخر سدة 9ق/15م، جلالالدين سيوطى
الدر المنثور را به عنوان جامعترين تفسير روايى فراهم آورد و تفسير ناتمام
درايى جلالالدين محلى (د 864ق/1460م) را تكميل كرد كه به تفسير جلالين
شهرت يافت (چاپهاي مكرر) و در نسلهاي بعد به عنوان تفسيري مختصر مورد توجه
قرار گرفت. در سدة اخير، رويكرد مصريان به تأليف تفاسير درايى گسترشى قابل
ملاحظه داشته، و دورههاي مفصل تفسيري چون جواهر القرآن طنطاوي، المنار
محمد عبده و رشيد محمد رضا و فىظلال القرآن سيد قطب حاصل همين رويكرد است.
در زمينة علوم حديث، چنانكه ذهبى در نگرشى كلى اشاره كرده است، حديث در
عهد تابعان در حوزة مصر رونق داشت و در نيمة دوم قرن 2ق/8م، با حضور كسانى
چون ليث بن سعد، ابنلهيعه (ه م) و ابنوهب (ه م) به اوج رونق خود رسيد (
الامصار...، 28). اين رونق تا ميانة سدة 4ق برجاي بود و از ثمرات آن، آثاري
چون نسخة ابوصالح كاتب الليث I/104) )، GAS, مسند اسد بن موسى و الزهد همو،
آثار نعيم ابن حماد، به خصوص الفتن (همان، )، I/105 الصحيح المنتقى از
ابنسكن (ه م) و آثار ابوجعفر طحاوي (نك: همان، I/440 بهبعد) را مىتوان مورد
توجه قرار داد. از آثار همين دوره، كتاب مسند الصحابة الذين نزلوا مصر از محمد
بن ربيع جيزي (نك: رودانى، 360-361)، با وجود گمنامى، از آن روي كه احاديث
بوم مصر را به طور ويژه مورد بررسى قرار داده، حائز اهميت است. مصريان در
حديث خود گاه داراي تفرداتى بودهاند كه مورد توجه نويسندگان شرقى قرار
گرفته است (مثلاً نك: صنعانى، 2/293؛ ابوداوود، 1/230، 3/114، 185).
بر پاية گفتار ذهبى، در دورة استيلاي فاطميان بر مصر (356- 567ق/967-1172م)،
دانش حديث در اين ديار متروك شد (همان، 29-30)؛ از نمونههاي قابل ذكر اين
دوره، مىتوان از آثاري چون شهابالاخبار (چاپهاي مكرر) و مسند آن از قاضى
قضاعى (د 454ق/1062م) (كتانى، 76) و مجموعة 20 جزئى مشهور به الاجزاء
الخلعيات از ابوالحسن خلعى (د 492ق/1099م) ياد كرد كه در عهد خود از
عالىترين اسناد در مصر برخوردار بود (نك: همو، 91؛ براي آثار ديگر، نك: 231
I/226, .(GAS,
ذهبى اشاره مىكند كه پس از فروپاشى خلافت فاطمى، بار ديگر حلقههاي حديث
در مصر رونق گرفت (همان، 30)؛ ولى آنچه در اين موج جديد به چشم مىآيد،
بيشتر توجه به تأليف مجموعههاي موضوعى، يا تحقيقاتى دربارة متون اصلى
حديثى است. فرد شاخص در اين ميان زكىالدين منذري (د 656ق/1258م) است كه
به عنوان نمونة آثار موضوعى او، از كتاب پرشهرت الترغيب و الترهيب (چاپهاي
مكرر) مىتوان ياد كرد، در حالى كه وي در برخورد با متون، دو مختصر از صحيح
مسلم و سنن ابىداوود فراهم آورده، و بر سنن ابىداوود نيز حاشيهاي نوشته
است (نك: 151 I/140, :GAS, نسخههاي آن). در سدههاي پسين، حوزة مصر به
عنوان كانونى براي تحقيقات حديثى شناخته شده است و در تاريخ آن
شخصيتهايى چون ابنحجر عسقلانى (د 773ق/1371م)، نورالدين هيثمى (د
807ق/1404م)، شهابالدين بوصيري (د 840ق/1436م) و جلالالدين سيوطى (د
911ق/1505م) با آثاري پرشمار نامبردارند كه در آثار آنان ابتكارهايى در سبك
تأليف ديده مىشود.
در حوزة افريقيه، از نخستين فعاليتهاي حديثى، فراهم آمدن تحريرهايى از موطأ
مالك، توسط كسانى چون ابنزياد تونسى (د 183ق/ 799م) (چاپ شده) و يحيى بن
يحيى مصمودي (د 234ق/848م) (نك: همان، :I/459 نسخههاي آن) است. در سدة
4ق، بايد از ابوالعرب تميمى (د 333ق/945م) سخن گفت كه افزون بر كتاب
روايى المحن (بيروت، 1983م)، آثار متعددي چون مسند حديث مالك و عوالى
الحديث پديد آورده بوده است (نك: قاضىعياض، 3/ 335). ذهبى در سخن از دورة
متقدم حديث در مغرب، رواج حديث در سرزمينهايى چون بجايه، تلمسان، فاس و
مراكش را اندك دانسته است (همان، 55 -56)، اما در دورههاي بعد، مغرب در
حديث اهميتى افزون يافته است.
در دورة تحقيق در متون حديثى، موطأ و صحيحين به طور ويژهاي ملحوظ عالمان
مغربى بودهاند. از جملة اين آثار الملخصِ ابوالحسن قابسى (د 403ق/1012م) در
بارة احاديث مسند در موطأ است (كتانى، 14). در سدة 6ق/12م، قاضى عياض عالم
اهل سبته (د 544ق/ 1149م)، در آثار متنوع خود، چون الشفا بتعريف حقوق
المصطفى (استانبول، 1267ق) و مشارق الانوار (شرح گونهاي بر موطأ و صحيحين)
(كتانى، 157)، به حديث مغرب جلوهاي تازه بخشيد. عالم معاصر او ابنتومرت
(د 524ق/1130م)، با گرايش خاص مذهبى و سياسى به نوعى تشيع، در كار حديثى
خود به شيوة معمول مغربيان، تحريري از موطأ (الجزاير، 1905م) و تلخيصى از
صحيح مسلم (نك: طالبى، 12-13: نسخههاي آن) فراهم آورد. صحيحين و موطأ در
سدههاي بعد نيز همچنان موضوع كار شماري از عالمان چون ندرومى تلمسانى (د
625ق/1228م)، عمر بن على وريغلى و ابنمرزوق حفيد
تلمسانى(د842ق/1438م)بودهاست :GAS,I/120,124,126,462 (نك: نسخههاي آنها).
از حيث روايت متون، ابنابىشنب در مقالهاي روايت صحيح بخاري در الجزاير
را مورد بررسى قرار داده (نك: همان، )، I/118 و لويپرووانسال در مقالهاي به
بررسى كلى روايت مغربى صحيح بخاري پرداخته است (ص .(209-233 به هر تقدير،
فهارس متعدد موجود از محدثان مغرب، به خصوص فهرسة ابنغازي مكناسى (د 919ق/
1513م)، صلة الخلف رودانى (د 1094ق/1683م) و فهرس الفهارس كتانى در سدة
اخير، منابع سرشاري براي مطالعة اسانيد مغربى و متون حديثى متداول در مغرب
هستند.
مآخذ: ابن جزري، محمد، تحبير التيسير، بيروت، 1404ق؛ همو، غاية النهاية، به
كوشش برگشترسر، قاهره، 1351ق/1932م؛ همو، النشر، به كوشش على محمد ضباع،
قاهره، كتابخانة مصطفى محمد؛ ابن سعد، محمد، كتاب الطبقات الكبير، به كوشش
زاخاو و ديگران، ليدن، 1904- 1918م؛ ابوداوود سجستانى، سليمان، سنن، به
كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، داراحياء السنة النبويه؛ ابوعمرو
دانى، عثمان، التيسير، به كوشش پرتسل، استانبول، 1930م؛ اسنوي، عبدالرحيم،
طبقات الشافعية، به كوشش عبدالله جبوري، بغداد، 1390-1391ق؛ ذهبى، محمد،
الامصار ذوات الا¸ثار، به كوشش محمود ارناؤوط، دمشق، 1405ق/1985م؛ همو، سير
اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و ديگران، بيروت، 1405ق/1985م؛
رودانى، محمد، صلة الخلف، به كوشش محمد حجى، بيروت، 1408ق/1988م؛ سيوطى،
الاتقان، به كوشش محمدابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1387ق/1967م؛ همو، طبقات
المفسرين، به كوشش على محمدعمر، قاهره، 1396ق/1976م؛ شلبى، هند، القراءات
بافريقية، الدارالعربية للكتاب، 1983م؛ صفا قسى، على، «غيث النفع»، همراه
سراج القاري´ المبتدي، بيروت، دارالفكر؛ صنعانى، عبدالرزاق، المصنف، به
كوشش حبيب الرحمان اعظمى، بيروت، 1403ق/1983م؛ طالبى، عمار، مقدمه بر
اعزما يطلب ابن تومرت، الجزيره، المؤسسة الوطنية للكتاب؛ قاضى عياض، ترتيب
المدارك، بيروت، 1387ق/1967م؛ كتانى، محمد، الرسالة المستطرفة، استانبول،
1986م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، بيروت، 1408ق/1987م؛ نيز:
GAS ; L E vi-Proven 5 al , E. , X La Recension maghribine du W a h i h d'al- Boh
? r / n , JA, 1923, vol. CCII.
احمد پاكتچى
.VI هنر معماري در افريقا
هنگامى كه اعراب مسلمان به شمال افريقا رسيدند، صاحب سبك خاصى در معماري
نبودند. آنان با جذب سنتهاي محلى و اقتباس از سبكهاي هنري ايران و سوريه
دست به ايجاد بناهاي تازه زدند؛ افزون برآن، معماران و هنرمندان محلى و
خارجى - اعم از قبطى، يونانى، سريانى و ايرانى - را به كار گماردند و از
طرحهاي بناهاي كهن بيزانسى و رومى نيز استفاده كردند («تاريخ...1»، 17 ؛
هات، .(14 مسلمانان ابتدا منحصراً به ساختن قلعه و رباط براي مقابله با
حملات دشمن پرداختند، سپس به احداث بناهاي مذهبى همت گماشتند و سرانجام
قصرهاي باشكوه ساختند. آنچه اكنون برجاي مانده، بيشتر همان ساختمانهاي
مذهبى است و اينك مسجد، نمونة بارز هنر و معماري افريقاي شمالى به شمار
مىرود كه برحسب سنتهاي ديرينة سرزمينهاي مختلف شكل و چهرة ويژه و متفاوتى
به خود گرفته است («تاريخ»، .(18
با آمدن مسلمانان - كه مروج تمدن در حال شكل گرفتن خلافت عربى بودند -
به افريقاي شمالى و ترويج اسلام در منطقه، و عربى زبان شدن اهالى -
همراه با ايجاد روابط سياسى و فرهنگى با كشورهاي خاور نزديك و اندلس، يك
فرهنگ هنري ناهمگنِ عرب - بربر به وجود آمد ( افريقا...، .(I/178 عربى كردن
فرهنگ مردم در مصر چندان به درازا نكشيد، اما اين امر در مغرب سالها ادامه
داشت («تاريخ»، 8 ؛ ويمارن، .(63
مصر پس از پذيرش اسلام، مشاركت فعالانهاي در شكلگيري فرهنگ اسلامى -
عربى داشت. نخستين شهرهاي عربى در مصر داراي خصوصيات اردوگاههاي نظامى بود
(مانند فسطاط). عناصر اصلى شهرها را مسجد، قصر، حمامهاي عمومى و پادگان و
حصارهاي عظيم و مستحكم تشكيل مىداد. از ويژگيهاي معماري مذهبى قرنهاي
1-3ق/ 7-9م در آنجا، بناي مسجدهاي بزرگى چون مسجد عمروبن عاص است (
افريقا، .(I/520 اين نخستين مسجد مصر در 20 ق/641م در فسطاط بنا گرديد
(ويمارن، 64 ؛ «تاريخ»، 52 ؛ ريوئيرا، و در زمان معاويه، در 53ق/673م گسترش
يافت و 4 مناره در 4 گوشة آن ساخته شد (همو، 24 ؛ نيز نك: كرسول، .(14 صحن
آن به شكل مربع، و داراي رواقهايى در اطراف بود. شبستان آن 100 ستون
مرمري داشت كه از ويرانههاي بناهاي عصر روم و بيزانس جمعآوري گرديده بود
(ويمارن، همانجا؛ نيز نك: پاپادوپولو، .(489 اين مسجد داراي تزيينات موزاييكى
بود كه در طى قرون 4- 5ق/10-11م از ميان رفت («تاريخ»، همانجا؛ كرسول،
.(234 بناي اين مسجد چندينبار به هنگام تعمير گسترش داده شد، اما طرح آن
همان طرح قرن 2ق/9م باقى ماند (ويمارن، همانجا).
نمونة بناهاي غير مذهبى اين دوران «مقياس النيل» واقع در جزيرة روضه در
نزديكى قاهره است كه براي اندازهگيري ميزان بالا و پايين آمدن سطح آب
نيل ساخته شده است («تاريخ»، 53 -52 ؛ ريوئيرا، 148 ؛ برند، .(50 از خصوصيات
معماري اواخر قرن 3ق/9م (دورة طولونيان) وقرون 4-6ق/10-12م(دورةفاطميان)
برپايىبناهايعظيم، طرحريزي شفاف حجمها و تزيينات به صورت گچبري و حجاري
است ( افريقا، همانجا). مسجد ابن طولون (ه م) - كه صورت اولية خود را تا
امروز حفظ كرده است (نك: كرسول، - و جامع الازهر (ه م) و مسجدالحاكم در
قاهره در شمار بناهاي اين دو دورهاند.
نخستين مقبرههاي فاطميان داراي نقشة مربع، طاقى در وسط هر نما و گنبدي بر
پايهاي 8 ضلعى بودند (مانند گروه مقبرههاي «سبع نبت» در فسطاط). براي
تزيين مقبرهها مقرنس نيز به كار برده مىشد. منارههاي دورة فاطميان داراي
پاية مربع و بدنة استوانهاي بود كه بالاي آن طاقك 8 ضلعى قرار داده مىشد
(مانند منارة اسنا). از آثار معماري شهري باقى مانده در قاهره 3 دروازه به
نامهاي بابالفتوح، باب الزويله و باب النصر است ( افريقا، همانجا؛ «تاريخ»،
.(56
در دورة ايوبيان و مماليك (قرون 6 -9ق/12 تا 15م) بناهاي مذهبى مجموعههاي
پيچيدهاي را تشكيل مىدادند. براي نمونه مىتوان مجموعة سلطان قلاوون (در
قاهره) را نام برد ( افريقا، همانجا). اين مجموعه كه مشتمل بر مسجد، مقبره و
بيمارستان است، در 684ق/ 1285م در قاهره ساخته شد (حسن، 79). نماي اصلى
آن را طاقهاي تيزهدار و ستونكهايى با سرستونهاي ظريف كُرنتى تزيين مىكنند.
بالاي ستونكها در طول تمامى سطح نما افريزي با كتيبة برجسته كشيده شده است
(ويمارن، .(79
پنجرههاي طبقة اول به شكل مستطيل، و داراي نردههاي آهنيند و پنجرههاي
بالاتر كه نردههايى از رخام دارند، خاطرة نقش مايههاي معماري بيزانس را
زنده مىكنند. در تزيين نماي خارجى رگ چينى متناوب سنگ سفيد و تيره
(ابلق) به كار رفته است كه يكپارچگى ساختمان را به هم مىزند (همانجا). از
بناي بيمارستان اكنون چيز قابل ملاحظهاي برجاي نمانده است (بلر، 72 ؛
حسن، همانجا). محراب مسجد در بخش زيرين با موزاييكهاي طلاكاري تزيين شده، و
قسمت بالاي محراب داراي نقوش گچبري است. اين محراب آخرين نمونه از اين
نوع است. تمامى محرابهاي بعدي داراي تزيينات مرمري هستند (همانجا). مقبره
در تالاري مستطيل شكل قرار دارد و بدنه 8 ضلعى حامل گنبد آن بر 4 جرز ستبر
واقع در 4 گوشه تالار و 4 ستون ميانى از سنگ خارا (گرانيت) تكيه دارد
(همانجا؛ بلر، .(74 پنجرة مشبك چوبى 4 جرز تالار را به هم متصل كرده، و به
اين ترتيب، مقبره را از ديگر قسمتها جدا ساخته است (همانجا). منارة كوتاه
مسجد قلاوون داراي 3 طبقه است كه مقطع دو طبقة اول آن مربع و طبقة سوم
استوانهاي است («تاريخ»، همانجا).
در دورة مماليك بناي مسجد - مدرسه از نوع 4 ايوانى (مانند مسجد - مدرسة سلطان
حسن در قاهره)، داراي گنبدهايى با نقوش حجاري شده و منارة بلند متداول شد.
طرح ساختمانهاي مسكونى دورة مماليك شامل بناهاي 3-4 طبقه به دور حياط تا
سدههاي 11 و12ق/17- 18م حفظ شده بود. در دورة تسلط عثمانيها مسجدهاي مصر
مشابه مساجد تركها يا به عبارت ديگر، بناهاي طاقدار عظيم، با گنبدهاي
نيمكرهاي و منارههاي باريك سوزنى (مانند مسجد سنان پاشا و مسجد محمدعلى در
قاهره) ساخته شد. در هنر معماري مصر در اواخر قرن 13ق/19م و نيمة نخست قرن
14ق/20م معماران فرانسوي، ايتاليايى، انگليسى و بلژيكى مشاركت داشتند (
افريقا، همانجا).
در گسترش دستاوردهاي فرهنگ اسلامى در مغرب، حاكميت اغلبيان و پايتخت آنان
قيروان - نخستين شهر اسلامى كه از گسترش اردوگاه نظامى عربى قرن 1ق/7م
به وجود آمد - نقش عمدهاي را ايفا كرد. تجربة بناي نخستين مسجد «ستوندار» در
فسطاط (مسجد عمرو)، و پس از آن جامع متوكل در سامره (سدة 3ق/9م) در معماري
جامع سيدي عقبة بن نافع در قيروان بسيار مؤثر بود. به عبارت ديگر سنت
بناهاي مذهبى شرق در اختلاط با سنتهاي محلى مغرب، خصوصيات مساجد قرون
وسطايى مغرب و اندلس را پديد آورد. بناي اين مساجد شامل شبستان ستوندار و
راهروهاي متعدد عمود بر ديوار محراب كه به صحن وسيع سنگفرش شده باز
مىشدند، و نيز گنبدها و سقفهاي مسطح بر روي ناو محوري و ناو محراب و
منارههايى بر پايههاي مربع شكل در 3 طبقه بود.
ويژگى دفاعى معماري مذهبى و غير مذهبى دورة اغلبيان زادة شرايط حاصل از
استقرار قدرت مسلمانان در محيط شورشى بربرها و نيز سياست استيلاگرانة بنى
اغلب بوده است. روحية خشن دورة برقراري نخستين حكومتهاي اسلامى در افريقاي
شمالى به صورت بسيار بارزي در بناهاي شهر سوس كه در آن مكتب مستقل
معماري قرون وسطايى افريقيه به وجود آمد، متجلى شد (مانند جامع سوس) (نك:
افريقا، .(I/178 كتيبهاي كه با نام امير ابوالعباس ابن اغلب در آن يافت
شده است، تاريخ 236ق/850م را نشان مىدهد. اين مسجد كه بارها گسترش داده
شده، داراي شبستانى است با 13 ناو عمود بر ديوار قبله با طاقهاي
نيمدايرهاي كه طاق ناو مركزي پهنتر و بلندتر از ديگر طاقهاست (پاپادوپولو،
.(503
در معماري دفاعى، به ويژه در ساختن رباط استفاده از سنتهاي محلى رومى و
بيزانسى و نيز به كارگيري سبك قصرهاي عربى خاور نزديك مشاهده مىگردد (
افريقا، همانجا). سنتهاي رومى و بيزانسى به طور مخصوصى بر هنر قرون
1-3ق/7-9م افريقاي شمالى اثر گذاشت كه سادهترين شكل آن در استفاده از
اجزاء مختلف از ساختمانهاي رومى و بيزانسى مانند ستون، سرستون و تخته سنگ
مرمر بود. در قرن نخست گسترش اسلام در مغرب، سنت استفاده از موزاييك
تزيينى و كندهكاري نقش مايههاي روم باستان تا مدتى باقى مانده بود؛ در
عين حال، از ويژگيهاي هنر مغرب قرن 3ق/9م كه در تماس نزديك با هنر نواحى
عربنشين پيشرفت مىكرد، گسترش نقشهاي هندسى ساده بوده است (همانجا).
درقرن 4ق/10م اصولى درهنرمغربافريقاپايهگذاري شد كه در اواخر قرن 6ق/12م
در هنر مصر فاطميان بسط شايان توجهى يافت. همراه با شكوفايى معماري، هنر
تزيينى حجاري با استفاده از شكل انسان و حيوان نيز گسترش يافت. در بسط هنر
شمال افريقاي قرون 4- 5ق/10-11م نقش عمده را بنى زيري و به ويژه
بنىحماد برعهده داشتند. اينان با معماري مخصوصِ خود، و با داشتن استادكاران
ماهر آثار هنري بديعى پديد آوردند (همانجا).
نيمة دوم قرون 5 تا 8ق/11-14م اوج شكوفايى هنر قرون وسطايى مغرب بوده
است. تشكيل حكومت نظامى - مذهبى مرابطون كه سلطة خود را تا اسپانياي جنوبى
ادامه دادند، سبب به وجود آمدن فرهنگ مغرب عربى، مستقل از هنر مشرق عربى
شد. سنتهاي هنري مغرب و اندلس به طور متقابل بر هم تأثير گذاشت و آغازگر
گسترش هنر ويژة مغربى - اسپانيايى شد (همانجا). هنر اين دورة شمال افريقا در
كنار برخى از روشهاي معماري اندلس، روشهاي تزيينى اين سرزمين را نيز جذب
نمود. اثر سنتهاي اندلسى در بسط هنر مغرب به ويژه در آثار نيمة اول قرن
6ق/12م (مانند مسجد تلمسان) ظاهر شد (همانجا). مسجد تلمسان را على بن يوسف
در 499ق/1106م بنياد نهاد كه در 530ق/ 1136م به پايان رسيد (پاپادوپولو، 511
؛ VI/681 , 2 EII/122; .(EWA,
در عصر موحدون (515 - 668ق/1121-1270م) هنر مغربى سنتهاي افريقى، اندلسى و
عربى شرقى، و در كنار آنها سنتهاي اقوام بربر افريقاي شمالى را در خود متمركز
كرد. موحدون كه بيشتر بناهاي پيشينيان خود را ويران كرده بودند، سبك
پرظرافت و تزيينى قبلى را در معماري رها ساختند و اشكال سادهتر و خشنتر
تزييناتى را جانشين آن كردند. ذات نظامى - مذهبى حاكميت موحدون بيشتر در
گسترش معماري دفاعى و مذهبى متظاهر شد. حصارهاي ستبر و عظيم كه در جاي جاي
آنها برجهايى با پاية مربع قرار داشتند، شهرهاي مراكش، فاس، تلمسان و تازه،
و شهر جديدالتأسيس آن زمان رباط را احاطه مىكردند. در نتيجة سبك دروازههاي
مغربى به وجود آمد كه طاق كوتاه نعل مانند ورودي همراه با برجهاي نگهبانى
جانبى و نقش و نگار كندهكاري شده روي سنگ از ويژگيهاي آنهاست. از خصوصيات
مساجد قرن 6ق/12م آنجا اين بود كه براساس تقارن ساخته مىشدند. محورهاي
اصلى بنا، يعنى ناو محاذي ديوار محراب با گنبدهايى همراه بود و نيز گسترش
عرض شبستان به افزايش اهميت نقش نماز وخطابه ارتباط داشت (پاپادوپولو، 510
-507 ؛ افريقا، (مانند مساجد تازه و تينمل). جامع تازه در 537ق/1142م ( 2 ،
EIهمانجا) به وسيلة موحدون ساخته شد. گسترش و تزيينات آن در 692ق/1293م
توسط بنى مرين صورت گرفت.
در تكامل سبك شناختى معماري مذهبى مغرب مهمترين جا به مسجد الكتبيه در
مراكش اختصاص دارد كه بهترين نمونة كلاسيك مسجد ستوندار افريقاي شمالى است
( افريقا، همانجا). جامع الكتبيه كه از بزرگترين مساجد مغرب، و يكى از
افتخارات معماري مراكش است («تاريخ»، 91 )، در قرن 6ق/12م توسط عبدالمؤمن
ساخته شد، اما به علت نادرست بودنِ جهت قبله، بلافاصله به امر همو در
553ق/ 1158م دومين مسجد در كنار آن احداث شد و بناي نخست منهدم گرديد
(پاپادوپولو، 507 ؛ علام، 373-374). 17 راهرو عمودي بر ديوار قبله را جرزهايى
با مقطع چليپايى از هم جدا مىكنند («تاريخ»، همانجا). ناو محاذي محراب از
ديگر راهروها پهنتر است. 7 گنبد بر بالاي ناو مركزي وجود دارد كه يكى از آنها
گنبد محراب است (پاپادوپولو، همانجا). معمار آن به احتمال قوي حاج يعيش
اهل مالقه بوده كه ساختن منبر و مقصورة مسجد را نيز برعهده داشته است
(علام، 374). منارة سنگى الكتبيه قدري ديرتر، و احتمالاً در 592ق/1196م به
دستور يعقوب المنصور، نوة عبدالمؤمن كه ساختمان مسجد توسط وي پايهگذاري شده
بود، به اتمام رسيده، و گويا معمار اين مناره جبار نامى از مردم اشبيليه
بوده است («تاريخ»، 92 ؛ علام، 375). بناي منارة الكتبيه سرآغاز سير تكاملى
معماري منارههاي مغرب است كه ساخت آنها تا قرن 14ق/20م هم ادامه داشت.
تا آن زمان منارههاي مغرب كوچك و بدقواره بودهاند («تاريخ»، همانجا).
يگانگىِ سبك معماري مغربى، پس از تقسيم حكومت موحدون به حكومتهاي بنى
زيري در الجزاير، بنى مرين در مراكش و بنى حفص در تونس ادامه داشت. فرهنگ
هنري مغرب در اواخر سدههاي 7- 8ق/ 13-14م در طرحريزيمعماري
بناهايمدرسه،زاويه،مقبره،مهمانخانه، نيز در طرحهاي تزيينى چون نقشهاي
اسليمى، هندسى، نباتى، كتيبهنويسى، و همچنين در پيشرفت فنون هنري مانند
ساختن كاشى و ظروف سفالين، نساجى، گلدوزي، كارهاي روي چرم، كندهكاري
روي چوب و فلز متجلى شد. تركيب معماري و هنر تزيينى ويژة اين سبك در
مدرسههاي دورة بنى مرين مشاهده مىشود. هنرهاي ديگري چون خوشنويسى به
شيوة معروف «مغربى» و تذهيب كتب و تجليد آنها در مراكزي چون شهرهاي فاس،
تلمسان و تونس رواج داشت. سنتهايى كه در هنر مغرب بنيانگذاري شده بودند
(قرون 13- 14ق/19-20م)، تا به حال اهميت خود را از دست ندادهاند. هنر
مراكش كه تقريباً تحتتأثير هيچكشور بيگانهاي قرار نگرفته بود، در قرون
9-14ق/15-20م حامل اين سنتها شد. معماري قرون
10-12ق/16- 18م آن سرزمين به عظيم بودن مجموعههاي درباري همراه با فضاي
درختكاري شده، و تزيينات بيش از حد گرايش داشت.
در هنر كشورهاي الجزاير، ليبى و تونس كه در قرن 11ق/17م تحت تسلط
امپراتوري عثمانى قرار گرفتند، اثر هنر تركها نقش عمدهاي داشته است. در دورة
استعمار (قرون 13-14ق/19-20م)، ورود اشكال معماري و هنرهاي تجسمى اروپا به
انواع مختلف بر زندگى هنري مغرب اثر گذاشت. در الجزاير كه پيش از ديگر
كشورهاي افريقاي شمالى تحت سلطة بيگانه درآمد، پاية فرهنگىِ هنر كه در طى
قرون شكل گرفته بود، بيش از جاهاي ديگر رو به نابودي گذاشت. در مراكش، و
نيز تا حدي در تونس تقسيمبندي شهرها به بخشهاي اروپايى و بومى اجازه داد
كه چهرة شهرها به صورت سنتى محفوظ بماند. در نواحى روستانشين اقوام بربر
(به خصوص در ليبى، موريتانى و مراكش جنوبى)، اشكال سنتى هنر مردمى با
توسعة فرهنگ بيگانه فعالانه به مقابله برخاست. با قوت گرفتن مبارزات ملى
اقوام بربر مغرب در آغاز قرن 14ق/20م گرايشى در هنر و بخشهاي ديگر فرهنگى
به سوي نهضت ملى پيدا شد كه بدين ترتيب، «سبك مغربى جديد» به وجود آمد (
افريقا، .(I/179
مردم شرق افريقا همواره، با اقوام شرق اقيانوس هند و ساكنان سرزمينهاي
عربى رابطه داشتهاند. نفوذ اعراب مسلمان به افريقاي شمال شرقى (سودان) و
شرق افريقا و ترويج اسلام و عربى زبان شدن اهالى به ايجاد فرهنگ هنري
ويژة افريقاي شرقى كمك كرد و به سبب روابط تجاري ميان اين قسمت از افريقا
و سرزمينهاي اسلامى، بنادري مانند موگاديشو و مومباسا بهوجودآمد و مساجد
ايننواحى تحتنظارت استادان عرب ساخته شد. مسجدهاي افريقاي شرقى به شكل
شبستانى، و مستطيل شكل درآمد كه توسط تيرهاي سنگى يا چوبى به 2 تا 4 ناو
تقسيم مىشد. محراب در سمت شمال ساخته شد و سقفها مسطح بود. از بناهاي قابل
توجه در مشرق افريقا كه در قرن 7 ق/13م ساخته شد، مجموعة حُسُنى كوبْوا در
جزيرة كيلوا (تانزانيا) است. در ضمن شهر بندري كيلوا توسط بازرگانان ايرانى
اهل شيراز ساخته شده بود. اين مجموعه در 731ق/1331م توسط پرتغاليها به آتش
كشيده شد (اله، 81 ؛ افريقا، II/440 .(I/182,
پيش از اسلام ميان افريقاي غربى و افريقاي شمالى از راه صحراي كبير
روابطى برقرار شده بود. اين راه پس از آن به صورت بزرگراهى براي ورود
اسلام درآمد. مساجد افريقاي غربى داراي ويژگيهاي معماري مخصوص به خودند. از
نمونههاي بارز اينگونه معماري مساجد فوته تورو (قرن 11ق/17م)، حِلوار
(سنگال) و ديوُلا هستند كه سبك آنها به سبك سودانى معروف است (اله، 85-86
.(83,
از ديگر مساجد افريقاي غربى يكى مسجد جينگِرِ بِر است كه به امر پادشاه
مالى پس از گرويدن به اسلام و زيارت مكه در 724-727ق/ 1324-1327م ساخته
شد؛ ديگري جامع جنه است كه آن هم در مالى بنا شده است (همو، .(87
مآخذ: حسن، زكى محمد، فنون الاسلام، بيروت، 1401ق؛ علام، عبدالله على،
الدولة الموحدية بالمغرب فى عهد عبدالمؤمن بن على، قاهره، 1986م؛ نيز:
Afrika, entsiklopedicheski o spravochnik, Moscow, 1986; Blair, Sh. S. and J. M.
Bloom, The Art and Architecture of Islam, 1250-1800, London, 1994; Brend, B.,
Islamic Art, London, 1991; Creswell, K. A. C., A Short Account of Early Muslim
Architecture, Beirut, 1968; EI 2 ; Elleh, N., African Architecture, New York,
1996; EWA; Hutt, A., Islamic Architecture, North Africa, London, 1977;
Papadopoulo, A., L'Islam et l'art musulman, Paris, 1976; Rivoira, G. T., Moslem
Architecture, London, 1918; Veimarn, B. V., Iskusstvo Arabskikh stran i Irana
VII - XVII vekov, Moscow, 1974; Vseobshchaya istoriya arkhitektury, Moscow,
1969.
ناديژدا خارچينكو