اِفْريقيّه، نامى كه جغرافىنويسان عرب بر قسمتى از افريقاي شمالى
(نك: سامى، 2/1001) و مشخصاً به قسمت خاوري ممالك بربر ( دايرة المعارف...،
1/177)، يا مغرب III/1047) , 2 اطلاق كردهاند. افريقيه از زمانهاي دور جزئى
از مغرب به شمار آمده است (اصطخري، 33، ترجمه، 39؛ جيهانى، 61؛ حدودالعالم،
178). ضبط اين كلمه با همين مفهوم گاه در متون كهن به صورت افريقيا آمده
است (نك: ابن حوقل، 93). افريقيه درگذشته شامل تونس و مشرق قُسَنطينه يا
الجزاير خاوري به شمار مىآمد ( لاروس بزرگ ).
نامگذاري: ريشة كلمة افريقيه به روشنى يا حتى به تقريب دانسته نيست.
برخى از محققان با استناد به اينكه روميان پس از پيروزي بركارتاژ به
سرزمينهاي تحت حاكميتشان در «مغرب» نام آفريكا1 گذاشتند، نتيجه گرفتهاند كه
اين كلمه لاتينى است و افريقيه هم از آن مشتق شده است (نك: III/453-454 ,
1 .(EIمحققان ديگر، در حالى كه اصل كلمه را همان آفريكا و از ريشة آفر2
دانستهاند، اما از دادن نسبت لاتينى به آن خودداري ورزيدهاند (نك: 2 ،
EIهمانجا). كلمة آفريكا در متون لاتينى پيش از سقوط كارتاژ ديده مىشود و
نمايانترين مورد آن لقب «آفريكايى» است كه به اسكيپيو3 سردار رومى
(235-183ق م) پس از پيروزي برهانيبال در 202 قم اطلاق شد (هاردي، .(21
پس از سقوط كارتاژ در 146ق م هم، وقتى قلمرو آن ضميمة روم شد، روميها آن
سرزمين را «ايالت آفريكا»، يا سادهتر «آفريكا» ناميدند كه احتمالاً به معنى
سرزمين آفريها، يعنى بوميان اصلى و غيرفينيقى آنجا بوده است ( 2 ،
EIهمانجا).
در اساطير گوناگون نيز مطالبى دربارة افريقيه آمده است (نك: همانجا؛ مسعودي،
اخبار...، 180-181، 218؛ ياقوت، 1/324 بهبعد؛ ابن ظهيره، 7؛ ابن عبدالمنعم،
47).
در بيشتر نوشتههاي مورخان اسلامى، نام افريقيه را با نام اِفريقيس
ابنابرهه (ابوعبيد، معجم...، 1/176؛دينوري، 38، 39) يا افريقس(ابن حبيب،
365) يا افريقيس بن قيس بن صيفى (ابوعبيد، همانجا؛ بلاذري، 321؛ طبري،
1/442) مرتبط دانستهاند كه در سرزمين مغرب پيش رفت و شهري ساخت كه به
نام او افريقيه خوانده شد و گويا از آن پس لقب پادشاهان مغرب افريقس شده
است ( مجمل التواريخ، 424). به گفتة ابن عبدالمنعم حميري نام اين پادشاه
در اصل افريقش با «شين» بود كه عربها به «سين» تبديلش كردهاند (همانجا).
تنها وجه مشتركى كه براي اينهمه نسبتهاي پراكنده مىتوان تصور كرد، قدمت
اين نامگذاري است كه حتى پيش از استيلاي روميها بر آن منطقه وجود داشته
است.
ساكنان:
1. ديدگاه پيشينيان: به گفتة پروكوپيوس (سدة 6م) بوميان اصلى مغرب (ليبيا)
فرزندان زمين نام داشتند. بعد، مورها از فلسطين آمدند؛ سپس، فينيقيها به علت
فقدان جاي كافى در مصر به آنجا درآمدند و مورها را وادار كردند كه دور از
كارتاژ مستقر شوند؛ بعدها روميها بر همة اين مردم استيلا يافتند و مورها را در
انتهاي سرزمين غيرمسكون ليبيا نشاندند و كارتاژيها و ديگر مردم منطقه را
خراجگزار خود كردند؛ پس از آن، واندالها به اين سرزمين آمدند 291) و مدتى
بعد، در سدة 6م امپراتوري روم شرقى بر واندالها چيره شد و منطقه را به زير
نگين قدرت خود درآورد (همو، .(II/49 در زمان استيلاي متزلزل روم شرقى بود
كه مسلمانان وارد افريقيه و مغرب شدند.
در زمان فتوح مسلمانان در افريقيه گواهى نامهاي داير بر هم نسب بودن
زناتة جبل اَوْراس با لشكريان قيسى حَسان بن نعمان ميان اشراف زناته و
بزرگان قيس تنظيم شد و هر دو طرف انتساب خود را به بُر ابن قيس عيلان و
برادري خود را در نسب گواهى دادند (ابن ابى زرع، 17- 18).
ابن خلدون بربرها را كاملاً جدا از عرب، و بستگى با نسب عرب را تنها در مورد
صِنهاجه و كُتامه درست مىداند (6/97). به نظر او مغرب در زمانهاي گذشته
هيچگاه سرزمين عرب نبوده است. كتامه و صنهاجه هم كه از زمان حملة
افريقيس در افريقيه مانده بودند، با گذشت زمان خوي بربري گرفتند و جزو آنان
شدند. عربهاي دورة فتح اسلامى هم با طايفهها و قبيلههايشان نيامدند و به
چادرنشينى در سرزمين جديد نپرداختند، بلكه به علت قدرت و دولتى كه برايشان
حاصل شده بود، در شهرها مستقر شدند و بيرون شهرها از آنان تهى ماند (6/12). او
معتقد است كه با دور شدن از دورة فتح و انتشار اسلام، همانگونه كه امور
سياست و اقتصاد در مشرق به دست غيرعرب افتاد، در مغرب هم «اعاجم مغرب و
بربر» بر كارها چيره شدند و بازماندگان عرب به بيابانها و زندگى بدوي روي
آوردند (6/4). چنين بود تا در پى دگرگونيهاي سياسى در مغرب، از ميانة سدة
5ق/11م گروههايى از عرب مضر بنى هلال و سُلَيم از مصر عليا به مغرب پا
گذاشتند (همو، 6/4- 5، 12-13). اعراب سليم در قسمت خاوري مغرب و بنى هلال در
قسمت باختري آن پراكنده شدند (همو، 6/14) و در اين جا به جاييها ويرانيها و
زيانهاي بسياري به بار آوردند (همو، 6/16، 19). از اين پس روند كار دگرگونه
شد و برعكس ادوار گذشته - كه در آن فرهنگ و زبان بومى بربر فرهنگ و زبان
عربهاي مهاجر را تسخير كرده بود - اين بار بربرها چون عرب به چادرنشينى خو
كردند و با فراموش كردن زبان خود به عربىگويى روي آوردند (همو، 6/103) و
بدينسان، تدريجاً افريقيه و مغرب در اكثريت قاطع آن عرب زبان شد، بىآنكه
اكثر مردم آن از ريشة عربى بوده باشند؛ يكپارچگى زبانى تفاوت قومى را
پوشاند (نك: برونشويگ، 1/356-357).
2. ديدگاه تاريخى امروز: از روزگاران دور به احتمال دو گروه سياه و سفيد در
افريقا بودهاند و مرز جدايى آن در مرزهاي كنونى نبوده است. اما در هر صورت،
قسمت شمالى افريقا، يعنى مغرب و افريقيه به وسيلة سفيدها مسكون شده بود.
موقعيت سرزمين اين قسمت - يعنى همان ليبيا و به تعبيري افريقاي كوچك
(كرنون، - آن را پيوسته در معرض مهاجرتهايى از منطقة مصر و نيل قرار داده
است. نخستين ورود مردمان اين قسمت - يعنى بربرستان - به تاريخ از زمانى
آغاز شده است كه حكومتهاي مصري دست به كشورگشايى باز كردهاند.
در هزارة 2 قم مردم آنجا از نژادهاي مختلف بودند، اما تا حد بسياري با هم
آميخته و با زبان تقريباً واحد با دو شيوة معيشت متمايز كشاورزي بومنشين و
شبانى كوچنده زندگى مىكردند و برخى آثار تمدن مصري در ميان آنان ديده
مىشد. كشت غلات و پرورش چهارپايان و پرداختن بهبرخىصنايع با هنرمندي
نسبى،پرستش نمادهايكشاورزي و اعتقاد به جن و پري در ميان آنان رايج بود.
بزرگترين مانع رشد و پيشرفت آن جامعه تقسيم آن به قبايل و درگيريهاي
هميشگى ميان آنها بوده است (هاردي، 15-16 .(1,
ورود واقعى بربرها به تاريخ از حدود سدة 12ق م با استقرار فينيقيها و تأسيس
بنگاههاي بازرگانى آنان در نقاطى از كنارة مديترانهاي افريقيه و مغرب صورت
گرفت (همو، .(16 جمعيت بربر يا ليبيايى (به تعبير يونانيها) كه از 4 هزاره
پيش از سر رسيدن فينيقيها تكوين يافته بود، به هنگام ورود اين ميهمانان
ناخواندة بازرگان، از لحاظ تمدن در سطح نوسنگى يا مس، و هنوز نسبت به از
راه رسيدگان شرقى بسيار ساده و خشن بودند. ارتباط و آميزش دو عنصر چندان
ساده نبود و 4 سده از بناي كارتاژ (در اواخر سدة 9 قم) گذشت تا يك آميزهاي
بربري (ليبيايى) - كارتاژي پديد آمد و بر شيوة زندگى و اعتقادي بوميان بربر
تأثير گذاشت (كرنون، .(60 بربرها از لحاظ مادي در زمينة پرورش درختان ميوه، و
از لحاظ معنوي در نزديك شدن به مفهوم خداي يگانه از فينيقيها (كارتاژيها)
درس و تجربه آموختند. هم خانواده بودن زبانهاي دو طرف (از ريشة سامى) اين
انتقال فرهنگى - گرچه محدود - را تسهيل كرد (هاردي، .(19 احتمالاً در همين
دورة كارتاژي بود كه آيين يهود در ميان بربرها پراكنده شد و تا در آمدن
اسلام به افريقيه در ميان آنان ماند (ابن خلدون، 6/94).
از سدة 3 قم نيروي بالندة روم براي سيادت در مديترانه و مغرب با كارتاژ
درآويخت و در نيمة سدة 2 قم با سقوط كارتاژ استيلاي روميان بر مغرب تحقق
يافت و عنصر لاتينى جاي مهاجرنشينان كارتاژي را در بربرستان گرفت و «ايالت
آفريكا»ي روم بر جاي قسمتى از افريقية بعدي تشكيل شد (كرنون، 69 -64 ؛
هاردي، .(20-25 در دورة استيلاي روميها و به وسيلة آنان مسيحيت در مغرب منتشر
شد و به تدريج صورتى مخالف با شكل اعتقادي كليساي رم را به خود گرفت
(همو، 27 ؛ كرنون، .(75-79 در سدة 5م كشمكشهاي درونى سران امپراتوري، قبايل
واندال را از طريق اسپانيا به افريقا كشيد و افريقيه و كارتاژ به تصرف آنان
درآمد. يك قرن پس از آن، امپراتوري رومِ بيزانس بر اين مناطق استيلا يافت
(همو، 94 -91 ؛ هاردي، .(28-30 تقريباً قرنى پس از آغاز چيرگى بيزانس، عربهاي
مسلمان بر مصر و بعدها تدريجاً بر افريقيه و مغرب مسلط شدند.
توصيف سرزمينى:
1. حدود و اقليم: دربارة عرض افريقيه تقريباً اختلافى در متون گذشته ديده
نمىشود. حد شمالى آن درياي روم يا مديترانه بود كه در اين قسمت آن را
درياي افريقيه مىناميدند (نك: خواندمير، 4/660، 673). حد جنوبى افريقيه
ريگستان (صحرا) بود كه منطقة بربرها را از سرزمين سياهان (سودان) در جنوب جدا
مىساخت ( الاستبصار...، 82). اين قسمت در واقع امتداد شرقى تپه ماهورهاي
درازي بود كه مانند رگهاي (عِرق) از باختر به خاور در تمام طول جنوبى
سرزمين مغرب در كنارة شمالى صحرا كشيده شده بود و تقريباً از اقيانوس اطلس
تا نيل امتداد داشت (ابن خلدون، 6/99-100). در شمال اين رگه ديوارة بلند
شرقى - غربى كشيده شده است كه امروزه به آن رشتة اطلس مىگويند. قسمت
خاوري اين رشته جبل نَفوسه و قسمت ميانى آن جبل اوراس يا كوه كتامه
بود. قسمت باختري آن را جبال دُرْن مىگفتند (ابن سعيد، 79). ميان اين
رشته و آن رگه زمينهاي هموار و بيابانى و با نام منطقة جَريد داراي رودها و
نخلستانها بود. روي هم رفته، قسمت شرقى افريقيه در شمال كوهستانى، و در
جنوب جلگهاي بود. دربارة طول افريقيه و حدود خاوري و باختري آن در متون
مختلف تفاوتهاي آشكاري وجود دارد. برخى نويسندگان گذشته، درازاي آن را از
شرق به غرب از بَرْقه تا طَنْجه گفتهاند (مثلاً نك: ابوعبيد، المغرب...، 22؛
الاستبصار، 82؛ انصاري، 234). با اين تعريف گسترده، افريقيه همة مغرب را
شامل مىشد، اما مؤلفان ديگري، با همة تفاوتى كه در گفتههايشان وجود دارد،
درازاي افريقيه را كوچكتر از آن گفتهاند. بعضى برقه را در مشرق افريقيه و
جدا از آن، و طرابلس (يا اَطْرابلس) را نخستين شهر خاوري افريقيه دانستهاند
(اصطخري، ترجمه، 40؛ حدود العالم، 178؛ مقدسى، 216). ياقوت حدود افريقيه را
از طرابلس تا بجايه يا مِليانه، و مسافت آن را دو ماه و نيم گفته است
(1/325). ابن سعيد قسنطينه را اول قلمرو افريقيه از باختر، و پايان قلمرو
بجايه آورده است (ص 76). ابن خلدون (6/101-103) و قلقشندي (5/99-100، 110)
افريقيه را از طرابلس تا قسنطينه و شرق بجايه دانستهاند. در تعريف محدودة
افريقيه، سرزمين تاهَرْت را از نظر اداري از آن جدا دانستهاند (اصطخري،
ترجمه، 42؛ حدود العالم، 180؛ مقدسى، 216، 218). اين دگرگونى در تشخيص حدود
افريقيه ناشى از تحولات تاريخ سياسى مغرب و نتيجة گسترش و كاهش قدرت
فرمانروايان آنجا و افريقيه بوده است.
2. شهرها: نقاط شهري بيشتر در كنارة دريا و نيز در مراكز آباد جلگهها و درههاي
ميان كوهها قرار داشت. از حيث آبادي، افريقيه را پر شهرترين سرزمينهاي
اسلامى مىدانستند (همو، ترجمه، 1/324). مقدسى بيش از 70 شهر افريقيه را نام
برده، و 26 شهر آن را وصف كرده است (ص 216- 218، ترجمه، 1/319- 325). شماري
از اين شهرها يا ساختة شاهان و اميران بود و يا به پايتختى آنان برگزيده شد،
مانند قَرطاجِنه (يا قرطاجه) يا كارتاژ كهن كه شهري بود باستانى در نزديكى
تونس كنونى. گفتهاند كه تونس و برخى شهرهاي ديگر را از مصالح ويرانههاي
آن ساختهاند و براي ساختن جاهاي ديگر هنوز باقى بود (ياقوت، 4/57 - 58).
تونس يا تُرشيش قديم (ابوعبيد، المغرب، 37) مانند پيش بندر قرطاجنه، به سبب
موقعيت نظامى و اقتصادي مناسبش در كنار دريا در دورة اسلامى رونق گرفت و از
آغاز دورة حفصيها (625 -982ق/1228-1574م) به عنوان مركز حكومت افريقيه
برگزيده شد و شكوه و رونقش مربوط به آن دوره است (برونشويگ، 1/369).
سُبَيْطَله، از شهرهاي سرزمين نَفزاوه در جنوب افريقيه، شهري كهن، زيبا و
آباد در دورة فتوح اسلامى بود (ادريسى، 1/283). قيروان - كه ابن خلكان آن
را عربى شدة «كاروان» فارسى مىداند (1/55) - نخستين شهري بود كه در دورة
اسلامى در 50ق/670م به وسيلة عُقبة بن نافع بنياد گذاشته شد (ابن اثير،
3/419، 465) و تا اوايل سدة 4ق/10م كه مهديه ساخته شد، مركز اداري افريقيه
بود (قلقشندي، 5/101). ابراهيم بن احمد اغلبى در 4 ميلى قيروان شهر رقّاده
را ساخت و در آنجا اقامت گزيد (ابوعبيد، همان، 27) و بعدها اين شهر پايتخت
بنى اغلب شد. عبيدالله فاطمى هم آنجا را مقر خود ساخت و بعدها كه مهديه را
بنا نمود، به آنجا منتقل شد (اصطخري، 34). رقاده، صبره و منصوريه با قيروان
جمعاً قيروان ناميده مىشدند (انصاري، 237). مهديه را عبيدالله مهدي در جنوب
شهر تونس در 303- 308ق/915-920م ساخت و تا قرن 7ق/13م كه تونس پايتخت شد،
مركز حكومتى افريقيه بود (ابن خلكان، 1/236، 3/118؛ قلقشندي، 5/101-102).
مسيله را القائم بامرالله فاطمى در 315ق/927م در شمال بسكَره ساخت
(ابوالفدا، 185). صبره را اسماعيل منصور فاطمى در نزديكى قيروان در
337ق/948م ساخت و نامش را منصوريه گذاشت (ابوعبيد، همان، 25).
در اينجا از شهرهاي ديگر - واقع در باريكة نزديك دريا - كه اهميت نظامى،
سياسى يا اقتصادي داشتند، ياد مىشود: طرابلس غرب، آخرين شهر در مشرق قيروان
(قلقشندي، 5/104)، نامش به معنى 3 شهر است (نك: انصاري، 234). آن 3 شهر آيا،
لَبده و سَبراته بودند. طرابلس دورة اسلامى همان حالت شهر قديم را حفظ كرد
كه اهميت اقتصادي و نظامى هم داشت (برونشويگ، 1/424- 428). قابِس در
انتهاي خليجى به اين نام، شهري بود كه مىگفتند مانند دمشق شام است.
محصول توت و ابريشم آن بىمانند بود (ابوعبيد، همان، 17؛ ابوالفدا، 191؛
قلقشندي، همانجا). جزيرة جَرْبه در ورودي جنوبى خليج قابس گذرگاهى به خشكى
داشت و مركز خوارج بود (ابوعبيد، همان، 19). سوسه از 3 طرف بر دريا بود و
ميدان بازي پلكانى (آمفىتئاتر) باستانى، و ديگر آثار بزرگ و كهنش در سدة
5ق/11م هنوز چشمگير، و به فراوانى كالا و ميوه و گوشت خوب و ارزان شناخته
بود (همان، 34). صَفاقُس يا سفاقس، در خاور مهديه (ابوالفدا، 193) شهر كوچك
باروداري كه به پشم گياهى ويژهاش بلند آوازه بود. در جنوب اين شهر جبل
السَبع و شهر قَفصه در جنوب آن كوه قرار داشت (همانجا). بَنْزَرْت (يا
نبزرت يا بيزرت) خليج و لنگرگاهى بود در باختر تونس و شهر بنزرت در كنار آن
و در شمال و شمال غربىِ دو درياچة شور و شيرين كه به هم پيوسته بودند،
بىآنكه مزة آبشان از اين پيوستگى دگرگون شود (قلقشندي، 5/105؛ ابوالفدا،
189). طَبْرَقه بندر و لنگرگاهى بود باستانى و مركز بازرگانى (ابوعبيد، همان،
57). در حدود يك منزلى جنوب شرقى طبرقه در داخل افريقيه، شهر باجه
(ابوالفدا، 189) بر بالاي كوه عينالشمس و گرداگرد آن قرار داشت؛ شهري كهن
بارودار، پر آب و باران، با باغهاي بزرگ در اطراف، با قيمتهاي ارزان و مشهور
به هري (هرات) افريقيه بود (ابوعبيد، همان، 56 -57). روبهروي باجه بر كنار
دريا شهر كوچك مرسى الخَرز با باروي استوار قرار داشت (ابوالفدا، 189) كه بد
هوا بود، اما مرجان خوب تنها از آن نقطة دريا به دست مىآمد (مقدسى، ترجمه،
1/322؛ ابوعبيد، همان، 55). در باختر طبرقه، در ساحل كشور كنونى الجزاير و در
داخل حدود افريقية آن عهد شهرهاي ديگري نيز وجود داشت كه از جملة آنها بونه،
شهري باستانى و بر زمينى بلند بود. شهر جديد بونه كه پس از 450ق/1058م
ساخته شد، در 3 ميلى آن قرار داشت. كوه زَغوغ مشرف بر بونه، و پر برف و
سردسير بود. قبيلههاي بسياري از بربرهاي مَصموده و اَوْرَبه و ديگران در
اطراف آن ساكن بودند و بازرگانان آنجا را بيشتر اندلسيها تشكيل مىدادند
(همانجا). بِجايه مركز مغرب ميانى به سمت باختر قرار داشت (ابوالفدا، 183؛
قلقشندي، 5/109). قسنطينه ميان بونه و بجايه، به سمت جنوب و دور از دريا و
به حسابى در مرز افريقيه و مملكت بجايه قرار داشت و شهري آبادان و پرتجارت
بود (ابوالفدا، 187؛ قلقشندي، 5/110). شهرهاي الجزاير (جزاير بنى مَزْغَنّه يا
بنى مَزْغَنّان) و مِليانه و وهران و تلمسان به سمت باختر بركنار دريا يا با
فاصلة كمى از آن قرار داشتند. تاهرت در درون سرزمين مغرب ميانى در فاصلة
تلمسان و سَطيف قرار گرفته بود.
برخى شهرهاي مهم ديگر افريقيه در قسمت داخلى آن سرزمين و دور از دريا قرار
داشتند: از باختر به خاور، از آن جمله سطيف، در دو منزلى جنوب بجايه و 2 يا
4 منزلى باختر قسنطينه؛ بسكره در سمت جنوب قسنطينه؛ و از شهرهاي منطقة زاب
و تابع بسكره، جَمونه، طولقه، مليلى و بنطيوس. رود بزرگى از كوه اوراس به
بسكره جاري بود (ابوعبيد، المغرب، 52؛ قلقشندي، 5/107). طُبْنه شهر بزرگ
ديگري در حدود زاب، ميان قسنطينه و بسكره بود و در فاصلة قيروان تا سجلماسه
شهري از آن بزرگتر نبوده است (ياقوت، 3/515). در سمت جنوب بسكره شهر
باستانى تَهوذا (يا تَهوذه)، معروف به مدينة السحر نهاده بر سنگ با خندقى
گرداگرد آن قرار داشت (ابوعبيد، همان، 72-74). پس از تهوذا به سمت جنوب
شهرهاي باديس و قيطون بياضه بود و از اين آخري راه دو شاخه مىشد، يكى به
طرف سرزمين سياهان و ديگري به سمت طرابلس و قيروان مىرفت (همان، 74).
غَدامِس از جنوبىترين شهرهاي بر سر راه سرزمين سياهان بود (ياقوت، 3/776؛
ابوالفدا، 195). در قسمت شرقى و جنوب شرقى كوه اوراس منطقة قسطيليه از بلاد
جريد و زاب بزرگ قرار داشت، شهر عمدة منطقه كه درگذشتة دور به نام قسطيليه،
و در قرون اسلامى به نام تَوْزَر شناخته بود. توزر در كنار بيابان بايري
قرار داشت كه در آن زمان پايان آبادانى و تمدن محسوب مىشد (ابوعبيد،
همان، 48-49؛ ياقوت، 1/892 -893، 4/97؛ ابوالفدا، همانجا). حَمّه و نَفْطه ديگر
شهرهاي قسطيليه بودند (ابوعبيد، همان، 74- 75؛ ياقوت، 2/341، 4/800). در 3
منزلى قيطون بياضه به سمت شرق شهر نَفْزاوه قرار داشت و از آنجا تا قيروان
به سمت شمال 6 روز راه بود (ابوعبيد، همان، 47).
شهر شروس مركز آباديهاي جبل نفوسه، شهري بزرگ و پرجمعيت بود و مردمش
اِباضى بودند. در شهر جادوا در جبل نفوسه يهوديان بسياري ساكن بودند (ابن
حوقل، 92-93؛ ابوعبيد، همان، 9؛ ياقوت، 2/5). ميان شروس و طرابلس قلعة
باستانى لَبْده با آثار كهن قرار داشت. ساكنان آن از عربها بودند و با
بربرهاي اطراف جدال داشتند (ابوعبيد، همانجا). از جبل نفوسه به شرق و جنوب
شرق سرزمين بَرقه و فَزّان بود كه از حدود افريقيه بيرون مىشد و ميان
طرابلس و اسكندريه و طرابلس و فَيّوم (در مصر) قرار داشت (نك: ياقوت، 1/573،
3/890).
در فاصلة شهرهاي جنوبى و ساحل شمالى افريقيه شهرهاي ديگري وجود داشت كه از
جملة آنها در پاي كوه اوراس شهر باستانى باغايه بود با رودها و باغها و
كشتزارها و در نقطة برخورد راههاي مختلف از جهات گوناگون (ابوعبيد، همان، 50،
144- 145). ميان قيروان و تونس به سمت غربِ جبل زغوان شهر لُرْبُس (يا
الاربس) بود، معروف به بلد العنبر و با بهترين زعفران كه تا قيروان 3 روز
راه فاصله داشت (همان، 46). جز اينها شهرهاي بسيار ديگري در نقاط مختلف
افريقيه از ساحل تا درون و كنارة بيابان پراكنده بود. مقدسى (ص 216- 218) و
ابن حوقل (ص 66 -69) و انصاري دمشقى (ص 234-240) سياهة فشردهاي از آنها را
به دست دادهاند.
3. ارتباطات: خاور، باختر، شمال و جنوب افريقيه به وسيلة شبكهاي از راههاي
گوناگون به هم و به مناطق همسايه و دور پيوند مىيافتند. اين راهها از شهرها
و روستاها و قلعهها مىگذشت و بر سر راهها، چاههاي آب ضروريترين نياز
رهنوردان تشنه كام را برآورده مىساخت. نوشتههاي جغرافيايى قرون اسلامى،
منازل و قبايل سر راهها و زمان لازم را براي رسيدن به آنها مشخص كردهاند
(مثلاً نك: ابن حوقل، 84 - 88؛ ابوعبيد، المغرب، 49-76)؛ از آن جمله بودند
راههاي قيروان به قلعة ابى طويل، ابى طويل به تَنَس، قيروان به بونه،
قيروان به طبرقه، قيروان به مرسى الزيتونه، اشير به مرسى الدجاج، اشير
به جزاير بنى مزغنه، وهران به قيروان (همانجا)، و راههاي طرابلس به قابس،
قابس به سفاقس، سفاقس به قيروان، سفاقس به مهديه (همان، 17-21).
بجز راههاي خشكى، گفتنى است كه افريقيه كنارة درازي در ساحل جنوبى
مديترانه با بندرگاههاي مناسب داشت. اين شهرهاي بندري از طريق دريا با
يكديگر و با مراكز دور در خاور و باختر، از شام و مصر تا مغرب اقصى ارتباط
مىيافتند. حوضة مديترانه افريقيه را با مراكز اقتصادي و سياسى ديگر در سواحل
اروپايى مربوط مىساخت. در حقيقت، افريقيه هم مانند ديگر مناطق ساحلى مغرب
و حتى بيش از آنها جزو مهمى از «مجموعة مديترانه» بود و در تحولات آن از
روزگاران دور تا عصر جديد به گونهاي فعال يا منفعل نقش داشت. با نگاهى به
نقشة بزرگ منطقهاي افريقا و مديترانه، جايگاه «ميانى» افريقيه در اين
پهنه، از سرزمين سياهانِ شمال خط استوا و كنارة صحرا تا كرانههاي اروپا و
آسيا در اطراف مديترانه، به خوبى جلوهگر مىشود. تاريخ افريقيه هم از عهد
باستان تا روزگار اخير آثار تلخ و شيرين اين موقعيت و ارتباطها را نشان
مىدهد: سرزمينى با قابليتهاي كشاورزي و به ويژه توليد غله، بازرگانى،
امكان ايجاد مهاجرنشين و دسترسى به سرزمين سياهانو مخصوصاً جادةطلا (مثلاً
نك: هاردي،20 ؛ كرنون، 62-63 ,59 ؛ لاكوست، 17-21).
تاريخ
1. دورة باستان: تاريخ نسبتاً شناخته شدة افريقيه با ورود فينيقيها به نقاط
ساحلى مغرب در سدة 12 ق م و بنيادگذاري نخستين بنگاههاي بازرگانى در آنجا
آغاز مىشود، هرچند روابط ميان اين منطقه و سيسيل بسيار پيش از آن زمان
برقرار بوده است (كرنون، و آثار تمدن مصري هم به افريقيه رسيده بود
(هاردي، .(16 فينيقيها از سُرْت (ميان برقه و طرابلس، در ليبى كنونى) تا
ستونهاي هركول (تنگة جبل طارق بعدي و زُقاق مؤلفان عرب) پايگاهها و
دفترهاي بازرگانى چندي داير كردند كه برخى از آنها شهرهاي بزرگى شدند. از
ميان آنها، يكى به علت موقعيت خوب ويژهاش نسبت به ديگر همتايان اهميت
بيشتري يافت و آن بندر كارتاژ ساختة قرن 9 قم بود. پس از گذراندن يك دورة
آرام، به علت گسترش فعاليت يونانيها در مديترانة غربى و تهديد تجارت
فينيقيها، كارتاژ ناگزير از اتخاذ سياست نظامى و به تبع آن، تدابير اقتصادي و
مالى متناسب دربارة بوميان و ايجاد پايگاهها و قرارگاههاي مستحكم براي
نگاهداري امنيت و اقتدار خود در برابر كوچنشينان شد. اين نقاط تدريجاً به
مهاجرنشينهاي واقعى كارتاژي تبديل شدند. اين روند به ايجاد پيوندهاي خويشى
بيشتر با ديگر شهرهاي فينيقى ساحل و حتى گسترش سلطة كارتاژ بر آنها را در پى
داشت. شمار اين شهرها از 300 متجاوز بود. به اين ترتيب، كارتاژ به صورت
نخستين دولت شناخته در تاريخ افريقيه - از منشأ غيربومى - پديد آمد. همة
مديترانة غربى تا سواحل جنوبى اسپانيا و جزاير بالئار، سيسيل و ساردنى زيرنفوذ
كارتاژ قرار گرفت؛ پايگاههاي كارتاژ در سواحل اقيانوس اطلس هم پديد آمدند.
شايد يكى از ناوگانهاي كارتاژ به فرماندهى هانُن به مناطق استوايى هم
رسيده باشد. در اوايل سدة 5 قم كارتاژ به عنوان يك امپراتوري بازرگانى
دريايى شناخته مىشد (همو، 17 -16 ؛ كرنون، همانجا). كبوجية هخامنشى به علت
وابستگى نيروي درياييش به فينيقيها در تسخير كارتاژ، پس از تصرف مصر، ناكام
ماند (هرودت، .(226 يونانيها همزمان با لشكركشيهاي خشايارشا به يونان يك
ناوگان كارتاژ را در مارسى در هم شكستند و درصدد تصرف سيسيل و حمله به
كارتاژ هم بودند (توسيديد، 1172 1118, .(702, يونانيها با تصرف سيسيل و بستن
راه مديترانة شرقى، كارتاژ را به توجه به راههاي خشكى جنوب براي ارتباط با
مصر ناگزير كردند. قدرت كارتاژ از درون به علت شورشهاي ناشى از ستم و
سختگيريهاي بسيار بر مردمان بومى، و از بيرون بر اثر رقابتهاي يونانيان تهديد
مىشد. با اينهمه، در عصر بَطالسه (پايان سدة 4 ق م)، كارتاژ هنوز موقعيت
اقتصادي ممتازي داشت و رقباي يونانى آن رو به ناتوانى بودند. اما در اين
هنگام رم به عنوان نيروي تازهاي در حوضة غربى مديترانه پاي گرفت
(كرنون، .(62-63
نظام اجتماعى و حكومتى كارتاژ نمونة روشنى از فرمانروايى پول و ثروت، با همة
توسعه و تكامل امور مربوط به بازرگانى و در عين حال مفاسد و تناقضهاي ناشى
از آن بود. مردمان بومى دربارة برخى از كارهاي كشاورزي - به ويژه پرورش
درختان ميوه - از كارتاژيها چيزهايى آموختند و از طريق آنان - بىآنكه تعالى
انديشة انسانى در برنامة كارِ آگاهانة حاكمان كارتاژ بوده باشد - تا حدي به
مفهوم خداي يگانه آشنا شدند و به كمك زبان سامى آنان، راه را براي
آشنايى بعدي با پيام مسيحيت و اسلام هموارتر يافتند (هاردي، .(18-19
با همة پيشرفتگى تجهيزات نظامى كارتاژ، تناقضات درونى جامعة ستمآلودش موجب
آسيبپذيري آن مىشد؛ در حالى كه در جامعة رقيب جديد، يعنى رم، تناقضها به
آن درجه از شدت نرسيده بود (دياكوف، 3/75- 78). شهر رم، تقريباً همسن و سال
كارتاژ (ابوعبيد، المغرب، 41) تا حدود سال 270قم همة سرزمين خشكى ايتاليا را
به تصرف درآورد و براي گسترش استيلاي خود بر سيسيل و همة مديترانة جنوبى و
غربى، دستيابى به انبار غلة افريقاي شمالى و فضاي مهاجرنشينى براي جمعيت
رو به افزايش خود به رويارويى با كارتاژ پرداخت. از 264 تا 146 قم، 3 مرحله
جنگ ميان اين دو قدرت مديترانه روي داد كه به جنگهاي پونيك مشهور شده
است (هاردي، .(20-21 جنگ اول به از دست رفتن سيسيل و معاهدة صلح 242ق م
منتهى شد. جنگ دوم از 218 قم آغاز شد كه با نام سردار كارتاژي هانيبال
مشهور شده است. سردار رومى در اين نوبت اسكيپيو بود و توانست جنگ را به
خاك افريقا بكشاند و از رؤساي قبايل محلى متحدي به نام ماسينيسا بيابد و در
202 قم نيروي كارتاژ را در هم بشكند و در صلح 201ق م نيروي جنگى كارتاژ را
وابستة رم سازد. اسكيپيو لقب «افريقايى» گرفت و سرزمين نوميديا (از غرب تونس
تا مراكش) به عنوان قلمرو ماسينيسا، متحد روميان، شناخته شد. اقدامات تحريك
و تعرضآميز ماسينيسا به اراضى كارتاژ جنگ سوم را پيش آورد كه تقريباً همه
در خاك افريقا جريان يافت و به صورت محاصرة طولانى كارتاژ، سقوط نهايى و
ويرانى آن درآمد (هاردي، 22 -21 ؛ كرنون، .(64-67 رم نقاط ساحلى ممتاز كارتاژ
را ضميمة خود كرد و بقيه را به ماسينيسا واگذاشت. ماسينيسا در واقع نخستين
پادشاه بربر شناخته در تاريخ است. روميان حريص به اين سرزمين مفتوح
سرازير شدند و مهاجرنشينان رومى درست كردند. ماسينيسا و پسرش ميسيپسا1 (تا 119
قم) از اشاعة تمدن و فرهنگ كارتاژي و يونانى در شهرهاي تحت امرشان دريغ
نكردند. اما روميها كارتاژ را - كه يونانيهاي خودپسند آن را زيباترين
پايتختهاي جهان مىدانستند - چنان زير و رو كردند كه چيزي نماند تا نشانى از
شيوة ساخت و ساز گذشته باشد. از فرهنگ مكتوب كارتاژ هم جز سفرنامة هانُن و
رسالهاي از ماگون دربارة كشاورزي چيزي بازنماند (دورانت، 7/67 - 68).
در زمان يوگورتاس (118-104ق م) پسر ميسيپسا، روحية سركشى بربرهاي بومى برضد
حاكمان بيگانه روابط با رم را به جنگى 7 ساله منتهى كرد و با كشتن
خيانتآميز يوگورتاس، رم پادشاهى نوميديا را 3 قسمت كرد كه ايالت «آفريكا»
(افريقيه) را رم مستقيماً در اختيار گرفت. بعدها سزار در 46 قم قلمرو اين
ايالت را اندكى بيشتر از تونس كنونى كرد. حاكمان رومى بدون سياست سازندگى،
افريقا را استثمار مىكردند و بوميها اين سلطه را با ناخرسندي مىنگريستند.
بىنظمى و شورش سياسى غيرعادي و نامنتظر نبود (هاردي، 25 -22 ؛ كرنون،
.(67-69
از زمان ا¸وگوستوس (د 14م) سلطة روم همة حوضة مديترانه و از جمله ساحل
جنوبى آن را در افريقيه تا قسمت آباد آن در كرانة صحرا فرا گرفت. در تقسيمات
رومىِ شمال افريقا، تعبير «ايالت آفريكا» منطبق بر سرزمين كارتاژ سابق و
افريقية بعدي مىشد؛ واليهاي رومى2 آنجا يا وكيلها، براي بهرهبرداري بيشتر از
قلمروشان درصدد اجراي برنامههاي بزرگ آبادانى و توسعة منابع طبيعى برآمدند.
در زمينة آبياري، راههاي ارتباطى، تأمين امنيت، عمران و زيبايى شهرها با
احداث باروها، پرستشگاهها، نمايشخانهها، طاق نصرتها و تنديسها كارهاي نمايانى
كردند كه بقاياي برخى از آنها هنوز باقى است. محصولات صادراتى منطقه و
طلاي سرزمين سياهان به شهرهاي بندري افريقيه سرازير مىشد. در كنار مصادره،
استثمار و خشونت، نوعى سياست همگونسازي هم اجرا مىشد. اين سياست محدود به
شهرهاي بازرگانى و قشر زمينداران بزرگ بربر بود كه به علت تجارت گسترده
با روم، ثروتمند و رومى مآب مىشدند. برخى از بزرگزادگان بربر در مركز
امپراتوري به مناصب بلند رسيدند. سپتيميوس سِوِروس از نجباي طرابلس در 193م
بر اريكة امپراتوري نشست و به شهر زادگاهش حق شهروندي اعطا كرد. او و پسرش
كاراكالا در آبادي و زيبايى اين شهر كوشيدند و كاراكالا به همة اتباع
امپراتوري حق شهروندي داد. افريقية رومى مآب شده در زمينة ادب و شعر هم
سخنگويانى يافت چون آپوليوس نويسنده و خطيب (125-170م)، فرُنْتُن خطيب
(100- 175م) كه مربى ماركوس آورليوس هم بود (كرنون، 85 -84 ؛ مور، 789
.(I/126, چادرنشينان و ساكنان كوهستانهاي بربر، مخالفان هميشگى استيلاي
بيگانه، مشمول سياست همگونسازي نشدند و روح بوميان اصلى به انقياد
درنيامد. حاكمان بلندپرواز رومى در محل، گاه از اين واقعيت استفاده، و در
برابر حكومت مركزي شورش مىكردند و حتى خود را امپراتور مىناميدند.
متداولترين شيوة كارشان هم در اين موارد بستن راه كاروانهاي گندم ارسالى
به رم بود. امپراتوران رم هميشه از ناحية وكلايشان در افريقيه نگران بودند
و درصدد كاهش اختيارات و تنبيه و گاه قتل آنان برمىآمدند (هاردي، .(26-27
در دورة استيلاي روميها مسيحيت به افريقيه وارد شد. نخستين مبلغان مسيحيت
به كارتاژ آمدند و به زبان يونانى در اطراف كنيسهها وعظ و تبليغ، و از فضاي
تسامحآميز اعتقادي استفاده مىكردند. از نيمة سدة 2م مبلغان لاتين به تبليغ
مسيحيت در شهرهاي پر رونق منطقه برخاستند و تدريجاً دامنة حركت به شهرهاي
نوميديا كشيده شد و در همة طبقات پيروانى يافت. در آخرين سالهاي قرن 2م
رهبري كليساي كارتاژ را ترتوليانوس (160- ح 230م) كارتاژي برعهده گرفت و در
زمان او آيين مسيحى در شهرهاي افريقيه گسترش بسيار يافت. در 248م يك
كارتاژي ديگر، كوپريانوس (قديس بعدي) اسقف كارتاژ و همة افريقيه شد. او با
امپراتوران شكنجهگر ضدمسيحى و با پاپ اختلاف يافت. او معتقد به رعايت
ترتيباتى مردم سالار و انتخابى در ادارة كليسا و تعيين مقامهاي روحانى بود.
سرانجام، به علت ايستادگى در برابر دستور امپراتور والريانوس داير بر لزوم
اجراي مراسم قربانى به وسيلة مسيحيان در برابر خدايان رومى در 258م گردن
زده شد.
انتشار مسيحيت و تعقيب و آزار مسيحيان به وسيلة دولت در شهرها، مردمان شهري
و رومى مآب شده را هم مانند بربرهاي مناطق جنوبى به مخالفت با امپراتوري
برانگيخت. مسيحيان افريقيه از باور دينى خود حربهاي برضد استيلاي بيگانه
ساختند و كليساي مسيحى مكانى سياسى شد. بنابراين، بعدها كه مسيحيت در مركز
امپراتوري به رسميت شناخته شد، كليساي افريقيه راه خود را از راه كليساي
رم جدا كرد و اين به تفرقه و انشعاب منتهى شد. آريانيسم، يا باور به تفسير
ويژة آريوس (ح 256-336م) كشيش مسيحى، از نابرابري 3 اقنوم (تثليث)، و
دوناتيسم، يا پيروي از باور دوناتوس (قرن 4م) به لزوم احراز شرط طهارت
معنوي (تقوا و بىگناهى) براي عضويت در روحانيت كليسا، از جمله موارد افتراق
بود (همو، 28 -27 ؛ كرنون، 89 -85 ؛ دايرة المعارف، 1/111، 1012). اعلام رسميت
آيين مسيح و تقسيم امپراتوري در دهة آخر قرن 4م چيزي از بحران نكاست
(كرنون، .(90
به اين ترتيب، تاريخ افريقيه در مدت 4 قرن استيلاي روم به معنى 4 قرن
شورش شده، و تقريباً در زمان حكمرانى هر امپراتور يك شورش در آنجا روي داده
است. با ناتوانتر شدن امپراتوري، بحران به سمت مشرق گسترش مىيافت
(هاردي، .(28 در چنين موقعيتى بود كه واندالها، يكى از طايفههاي ژرمنى، در
409م با نيروي 100 هزار نفري وارد اسپانيا شدند و سراسر شبه جزيرة ايبري را در
نور ديدند و 20 سال بعد به افريقا وارد شدند. از عوامل مهم توجه واندالها به
افريقا و سهولت استيلايشان بر آنجا رقابتهاي ميان حاكمان رومى محل،
ناخشنودي مردم بومى از سلطة روميها و دشمنى مسيحيان دوناتيست با مسيحيان
درست آيين (ارتدكس) بود. وانگهى، واندالها هم مانند بسياري از مسيحيان بربر
پيرو عقايد آريوس بودند. به روايتى 80 هزار جنگجوي بربر به واندالها پيوستند.
حاكم رومى پس از شكست در هيپو (بونه) محاصره شد. قديس آوگوستينوس معروف در
ميان محصوران بود و مردم را به پايداري تشويق مىكرد و در اثناي 14 ماه
محاصرة شهر در 431م درگذشت (گيبون، 2/795-796). گايْسِريك (يا ژانْسِريك)
سردار نابغة لنگ واندالها چند سال بعد (439م) قرطاجنه را هم تسخير كرد.
واندالها بر سراسر بربرستان مسلط شدند و امپراتوري روم براي ادامة تأمين غلة
موردنياز از شمال افريقا اين سلطه را به رسميت شناخت (دورانت، 4/48-49). چند
سال بعد گايسريك بر خود رم هم مسلط شد و به عمر امپراتوري روم غربى پايان
داد. افريقيه در حاكميت واندالها هم موقعيت مهم خود را حفظ كرد. ناوگان
واندال از تونس در جهات مختلف مديترانه حركت مىكرد (كرنون، .(91-92
اتحاد و همكاري كوهنشينان بربر با واندالها در جنگهاي اوايل استيلاي آنان،
پس از مدتى كه غارتگران به ناز و نعمت و آسايشطلبى خو گرفتند و اختلافات
سياسى و دينى در ميان آنان شيوع يافت، به جدايى و حتى رو در رويى كشيد
(هاردي، .(28-29 بربرها به شهرها مىتاختند و برخى از شهرها در آن زمان ويران
شد. ماستيس، از كوهنشينان اوراس، در 476م خود را امپراتور منطقه اعلام كرد و
تا 40 سال اين عنوان را نگاه داشت (كرنون، .(92-94
سستى و ناتوانى واندالها با بازيابى توان امپراتوري روم در قسمت شرقى آن
(بيزانس) همزمان بود. يوستى نيانوس (حك 527 - 565م) پس از صلح با ايران در
532م متوجه اهميت افريقا و مقابله با واندالها شد (پروكوپيوس، .(II/91
بليزاريوس، سردار رومى، مأمور جنگ با واندالها و فتح افريقا شد و با استفاده
از بىدفاع بودن شهرهاي منطقه - كه واندالها باروهايشان را ويران كرده
بودند - بر قرطاجنه دست يافت و مقاومت واندالها را در شمال افريقا و جزاير
مديترانه و بالئار درهم شكست، اما شورش در بربرستان از سرگرفته شد و تا 548م
آرامش برقرار نشد (همو، 145 ؛ III/49, يوسف، 55 -57). به گفتة پروكوپيوس،
جنگهاي يوستىنيانوس در افريقاي شمالى به علت تلفات بسيار آن يك فاجعة
بزرگ بوده است. از علتهاي مهم ناخشنودي مردم از سلطة امپراتور بيزانس آن
بود كه او زمينهاي خوب مردم را براي خود گرفت، مالياتهاي سنگين و بىسابقه
بست، پيروان آريوس را از معابدشان راند و مواجب سپاهيان را هم نتوانست
درست بپردازد 215) )؛ IV/213, حتى كاتوليكهاي محل هم كه به اجراي مراسم
به زبان لاتينى خو گرفته بودند، به علت اجراي يونانى مراسم به وسيلة
كاتوليكهاي بيزانسى ناخشنود شدند (كرنون، .(94 عدم انقياد قبايل و رؤساي بربر
هم خود عامل جاودانه مانندي براي شورش بود. استيلاي بيزانس در افريقيه و
مناطق مجاور آن حتى از سلطة روم سابق هم ناكامتر شد. در زمان امپراتوري
يوستى نيانوس دوم (565 - 578م) يك امير بربر نيروهاي بيزانس را شكست داد.
در زمان ماوريكيوس (582 -602م) بربرها كم مانده بود كه قرطاجنه را هم تصرف
كنند. در همان هنگام، بربرهاي منطقة وهران دولتى مسيحى تشكيل دادند كه از
نهر مولويه (خاور مراكش) تا اوراس گسترده شد. دوناتيسم در ميان مسيحيان بربر
جانى دوباره گرفت و به اين ترتيب 3 گرايش كاتوليكى، دوناتى و مونوفيزيتى
مسيحيت بربرستان را گرفتار چند دستگى كرد و در آن هنگام كه عربها به
دروازههاي افريقيه نزديك مىشدند، درگيري اعتقادي ميان بطريق
كاتوليكافريقيه بهنام گرگوار(جُرْجير متونعربى)و امپراتور كنستانس دوم
متمايل به «وحدت مشيت1» سياسى، منطقه را آشفته كرده بود (كرنون، .(95 در
زمان استيلاي بيزانس، افريقاي شمالى را از نظر اداري به 6 بخش تقسيم كردند
كه 3 بخش آن از اجزاء افريقيه بود: قسمت شمالى كشور تونس، بقية تونس و
طرابلس غرب، و منطقة قسنطينه. ادارة امور هر كدام از اين بخشها را برعهدة يك
والى گذاردند كه براي يك سال منصوب مىشد و به كمك يك مجلس 50 نفري كار
مىكرد. حرص و آز، فساد و رشوهخواري، ظلم و جور حكام و دستگاه اداري بيزانس
راه را براي موفقيت فاتحان جديد ديگر هموار مىساخت (ابن عامر، 84 - 90).
2. دورة اسلامى:
الف - فتح و واليان: پس از تصرف مصر در 20ق/641م به دست عمرو بن عاص
(طبري، 4/104)، پيوستگى طبيعى افريقيه به حدود غربى مصر و تعلق هر دو به
امپراتوري بيزانس توجه عربهاي مسلمان را به افريقيه معطوف كرد. اما فتح
افريقيه دشوارتر از پيشرويهاي عرب در جاهاي ديگر شد (عنان، 1(1)/15) و با وجود
اين دشواريها، عربها اين منطقه را آسانتر از روميها به چنگ آوردند و آثار
پيروزي آنان بسيار فراتر از نتايج پيروزي روميها و حتى بعدها فرانسويها رفت
(نك: مونس، 34- 35) و فتح اسلام در آنجا چنان گسترده و ريشهدار شد كه به
نظر اهل تحقيق تاريخ منطقه به وسيلة اسلام به مشرق گره خورده، و تميز
ميان اسلام و مغرب ناممكن شده است (ژولين، 2/8).
نخستين حركت مسلمانان در جهت افريقيه ظاهراً سال پس از فتح مصر و به وسيلة
همان فاتح صورت گرفت. عمرو پس از گشودن طرابلس از خليفة دوم اجازه خواست
تا بقية افريقيه را هم بگشايد. گويا به استناد اين ذهنيت كه افريقيه جا يا
ماية تفرقه و غدر است، خليفه او را از ادامة پيشروي بازداشت (بلاذري، 227؛
يعقوبى، 2/156).
در نوشتههاي اسلامى دربارة افريقيه احاديث و رواياتى گاه متناقض و گاهى با
ديد نامساعد نسبت به آنجا نقل شده است (نك: ابوعبيد، المغرب، 21-22، معجم،
1/176؛ مارسه، .(20 حركت ديگر براي فتح افريقيه در زمان خليفة سوم در يكى
از سالهاي 26-29ق/ 647 -650م واقع شد (بلاذري، 317؛ يعقوبى، 2/165؛ طبري،
4/250)، آنگاه كه عثمان برادر رضاعى خود عبدالله بن سعد بن ابى سَرح را
مأمور غزو آن سرزمين كرد. نيروهاي عبدالله در جهات مختلف در افريقيه پيش
رفتند و غنايم بسيار به چنگ آوردند. از حاكم افريقيه در اين زمان با نام
بطريق ياد شده است و قلمرو او را از طرابلس تا طنجه (مفهوم وسيع افريقيه)
گفتهاند (بلاذري، همانجا). نام اين بطريق را جرجيس (يعقوبى، همانجا؛
ادريسى، 1/283)، جرجين (ابن اعثم، 2/135) و جُرجير (مسعودي، مروج...، 1/182)
نوشته، او را رومى، فرنگى (ابن خلدون، 6/107) و حاكم از جانب روم گفتهاند.
به نظر مسعودي، جرجير نه اسم يك شخص، كه عنوان حاكمان سيسيل و افريقيه
در دورة پيش از اسلام بوده است (همانجا). نام اصلى او گريگوريوس، منصبش
اِكْسارْخوس (اسقف شاه)، مدعى امپراتوري و مورد حمايت بربرها بود
(استروگورسكى، .(110 جرجيس در سُبَيطله پايداري كرد و كشته شد و بيش از 5/2
ميليون دينار غنيمت به دست فاتحان افتاد (يعقوبى، همانجا). اين يك تصرف و
استقرار نبود، بلكه بيشتر يك دستبرد براي گرفتن غنيمت و اسير بود (مارسه، و
نيرو به مصر بازگشت (بلاذري، 229).
گرفتاريهاي اواخر دورة خلافت عثمان و درگيريهاي دورة خلافت على(ع) فرصتى
براي توجه به امور افريقيه باقى نگذاشت. آنگاه كه كار به دست معاويه
افتاد و خلافت به شكل يك امپراتوري عرب درآمد، فتح افريقيه هم از نو مورد
توجه قرار گرفت. در واقع، فتح افريقيه به صورت پىگير و پايدار و همراه
استقرار از اين هنگام آغاز شد (عنان، 1(1)/18-19). اختلاف عمال بيزانس در
افريقيه و تشبث يكى از آنان به معاويه گويا از عوامل توجه حاكم اموي به
مسأله بود. او معاوية بن حُدَيج سَكونى (تجيبى) را با نيروي بزرگى به
افريقيه فرستاد. جَلولا با چند شهر و قلعة ديگر به تصرف درآمد، مردم منقاد و
آرام شدند و فاتحان با غنيمت و اسير بازگشتند. اين واقعه در 45ق/665م روي
داد (ابن اثير، 3/92؛ عنان، 1(1)/19). در اين حركت، شماري از بربرها اسلام
آوردند (مارسه، .(31
اما حركت سال 50ق/670م معنىدارتر از اين شد. در اين سال، معاويه عُقبة بن
نافع فهري را به افريقيه فرستاد (يعقوبى، 2/229). عقبه از طريق منطقة جَريد
وارد افريقيه شد و با تصرف شهرها و قلعهها پيش رفت. بربرهاي مسلمان شده بر
نيروي عقبه افزوده شدند، اما احتمال ارتداد و شورش آنان منتفى نبود. كار
اساسى عقبه بناي شهر قيروان و جامع آن در 55ق/675م و گماردن نيروي عرب
در آنجا بود. اين اقدام براي حفظ دستاوردها، دفاع در برابر روم و بربر و
داشتن پايگاهى براي گسترش بعدي كمال اهميت را داشت و حاكى از آن بود كه
فتح افريقيه كاري دامنهدار و پىگيرانه خواهد بود (همانجا؛ ابن اثير،
3/465-466؛ مارسه، همانجا؛ ژولين، 2/19).
پس از عقبه، ابوالمهاجر انصاري پيشروي در افريقيه را تا نزديكى تلمسان
ادامه داد و رئيس قبيلة اَورَبه، كسيله را شكست داد و اسير كرد. در زمان يزيد
بن معاويه، عقبه دوباره به مأموريت افريقيه و فرماندهى بازگشت و اين بار،
به روايتى، تا ساحل اقيانوس اطلس پيش رفت. در راه بازگشت، كسيله - كه
آزاد شده يا فرار كرده بود - با نيرويى از بربرها و روميها در بسكره در برابر
او ايستاد و سرانجام در نزديكى تهوذه او را با 300 سوار همراهش كشتند. مدفن او
با نام «سيدي عقبه» در 5 كيلومتري جنوب تهوذه زير قبهاي محقر زيارتگاه
است (ابن اثير، 3/466-467، 4/105؛ مارسه، 32 -31 ؛ ژولين، 2/20-22؛ عنان،
1(1)/ 20). آنگاه مسألة ارتداد بربرها پيش آمد. كسيله قيروان را گرفت و 3 يا 5
سال بر قسمت خاوري مغرب فرمانروايى كرد (ابن خلدون، 6/109؛ ژولين، 2/22).
روشن نيست كه خود كسيله هم مرتد شده باشد، اما او به مسلمانان اجازه داد
كه در قيروان بمانند. نوع رابطة او با دولت بيزانس هم دانسته نيست (مارسه،
33 ؛ ابن خلدون، همانجا).
عبدالملك مروان به جبران اين شكست زُهَير بن قَيس بَلَوي را با سپاه
بزرگى به ولايت افريقيه فرستاد. زهير در 66ق/686م نيروي كسيله را در
مِمْس، نزديك قيروان، شكست سخت داد و كسيله و بسياري از يارانش كشته شدند.
زهير وارد قيروان شد، پادگانى در آن گذاشت و نيروهايش را براي سركوب شورش
در جهات مختلف فرستاد. بيزانسيها با استفاده از درگيري عربها با بربرها،
ناوگان خود را از سيسيل آورده، قرطاجنه و شهرهاي ساحلى را گرفتند. يك بار
ديگر افريقية تازه فتح شده از دست عرب به در رفت (مارسه، 33 -32 ؛ ژولين،
2/24؛ عنان، 1(1)/21).
حكومت دمشق مدتى به مسائل مشرق (ابن زبير و خوارج) گرفتار بود و پس از
سركوب مدعيان باز متوجه افريقيه شد. عبدالملك اين بار حسان بن نعمان
غسانى، عامل مصر را در 73ق/692م والى افريقيه گردانيد و او را با نيروي
بزرگ بىسابقهاي روانه كرد (نك: ابن خلدون، همانجا: سال 79ق). مسلمانان تا
قرطاجنه پيش رفتند و نيروهاي بيزانس و گُتهاي اسپانيا را درهم شكستند.
قرطاجنه ويران گرديد و بار ديگر اسلام در فاصلة برقه تا اقيانوس اطلس
فرمانروا شد (مارسه، 34 -33 ؛ ژولين، 2/24- 25؛ عنان، 1(1)/21-22).
حسان براي تنظيم نيروهايش به قيروان بازگشت. از زمان كشته شدن كسيله
عدهاي از بربرها و كوهنشينان بر گردزنى فرمانروا از قبيلة جَراوه از بَتْر
جمع شده بودند. «دَهبا»، ملكة اوراس به سحر و پيشگويى شناخته بود و خود و
قبيلهاش يهودي بودند. در متون عربى از او با عنوان «كاهنه» ياد شده است
(ابن خلدون، 6/107، 109). حسان در درگيري با كاهنه در مسكيانه شكست خورد و
كاهنه 5 سال بر افريقيه فرمانروايى كرد. در اين مدت شهرها و روستاها ويران
گرديد و اين ماية ناخشنودي بربرها شد. حسان با نيروي تازه نفسى از طرابلس
بازگشت. بربرهاي ناراضى به او پيوستند و به پناهگاه كاهنه در اوراس هجوم
بردند. كاهنه كشته شد و بربرها به شرط اطاعت و پذيرش اسلام امان يافتند
(همانجا) و قرار شد بربرها سپاهى 12 هزار نفري براي كمك به مسلمانان در جنگ
با دشمنانشان آماده كنند (ابن اثير، 4/372). با مرگ كاهنه دورة پايداري در
برابر عربها پايان يافت (ژولين، 2/26). از اين پس، افريقيه جزو قلمرو خلافت
باقى ماند. ناوگان مسلمانان از بندرگاه جديد قرطاجنه - كه حسان آن را
پايهريزي كرد - بعدها به سواحل و جزيرههاي اروپايى مديترانه راه يافت.
والى مصر در 89ق/708م حكومت افريقيه و مغرب را به موسى بن نصير لخمى، از
موالى و سرداران بنى اميه سپرد. موسى تا طنجه پيش رفت و همة مغرب اقصى را
به اطاعت درآورد و از موالى بربر خود طارق بن زياد را با نيرويى در آنجا
گذاشت و به قيروان بازگشت (بلاذري، 322). موسى، برخلافحسان،واليگري را
بيشتراز چشم جنگوغنيمتمىنگريست. شمار بربرها هم در سپاه او افزون شده
بودند. نيروهاي او در دريا با دستبرد به سيسيل و ساردنى و مَيورقه و مِنورقه
با غنايم و اسيران بسيار برمىگشتند (عنان 1(1)/25-26). سردار او طارق هم در
اندلس و اسپانيا تا مرزهاي فرانسه پيش رفت (بلاذري، همانجا). به سبب گسترش
دامنة متصرفات مسلمانان در سمت مغرب، اولاً واليگري افريقيه از مصر جدا و
مستقل شد و ثانياً ولايت اندلس تابع افريقيه گشت (ابن قوطيه، 37-39).
دوران آغاز شده از نخستين فتوح خليفة سوم تا استقرار حاكميتى نسبتاً مستقل و
موروثى در افريقيه در 184ق/800م به عصر واليها شناخته شده است. در اين
مدت 28 والى بر افريقيه تعيين شد. يكى در زمان عثمان، 18 نفر در دورة
امويان و 9 نفر در زمان بنى عباس. كارهاي مهم صورت گرفته در اين دوره
اينهاست: اتمام كار فتح، انتشار و تعليم اسلام در منطقه و دور كردن
امپراتوري بيزانس از آنجا، گرفتن زمينهاي كشاورزي از دست روميان و بخشيدن
آنها به مردم روستايى بومى و تبديل بزرگ مالكى رومى به خرده مالكى
محلى، توجه به درختكاري، وارد كردن انواع جديد درختان ميوه مانند خرما از
عراق و دانههاي قابل كشت مانند برنج از چين، افزايش محصول كشاورزي و
تجارت و درآمد خزانه، ساختن مراكز شهري جديد مانند قيروان، احداث مجراي آبى
ميان شهر تونس و حلق الوادي، استوار ساختن باروي طرابلس، بناي قصر الرباط
مُنَستير، توجه به تجارت و ساخت بازارها و... (ابن عامر، 102-105).
اما روي ديگر سكه، رفتار منفى فاتحان و روحية انقياد ناپذير بربرها بود.
فاتحان از همان آغاز فتح، افريقيه را به چشم سرزمين غنيمت و اسير نگريستند
و درصورت عدم پذيرش اسلام از سوي مغلوبان، آنچه مىتوانستند از آنان
مىگرفتند. بزرگان افريقيه عبدالله بن ابى سرح را با پيشنهاد پرداخت 300
قنطار طلا برگرداندند (بلاذري، 318). مغلوبان بربر هر بار كه توانستند و چشم
فاتحان را دور ديدند، يا از اعتقاد جديد بازگشتند - به قولى آنان تا زمان عبور
طارق به اندلس 12 بار مرتد شدند (ابن خلدون، 6/110) - و يا مانند ماجراهاي
كسيله و كاهنه با موفقيتى هرچند موقت فاتحان را به عقب راندند. بيشترين كار
اسلامى كردن در سالهاي پايانى قرن نخست و آغاز قرن 2 ق در زمان عمر بن
عبدالعزيز صورت گرفت. والى او اسماعيل بن عبدالله و 10 تن از تابعانِ عالم
و عامل، خود را وقف تعليم اسلام و تصحيح اعمال مسلمانان در افريقيه كردند
(مارسه، .(40 اما پس از عمر كوتاه خلافت عمر دوم، عصر نوينى در دودمان
خلافت مروانى و رفتار واليان ايشان در افريقيه آغاز شد كه راه انقراض آن
دودمان و واكنشهاي دينى مردم بومى افريقيه را برضد استيلاي عرب هموار
ساخت. سياست تعصب قبيلهاي حاكمان مروانى در تعيين واليهاي افريقيه و
صاحبان مناصب كشوري و لشكري آنجا رعايت مىگرديد و همين سياست به وسيلة
اين واليها و عمال در محل تعقيب مىشد و مانند ديگر ولايات خلافت، در
افريقيه هم جنگ و نزاع ميان قبايل عرب درمىگرفت (مونس، 144). گذشته از
بىنظمى نيروي نظامى عرب، سختگيري برخى از واليان با مردم بومى راهى جز
عدم اطاعت و شورش براي آنان باقى نمىگذاشت. يزيد بن ابى مسلم والى
افريقيه، شاگرد و كاتب سابق حَجّاج معروف، همان شيوههاي او رادر قلمرو خود
به كار گرفت. نمايندگان مردم بربر براي عرض حال به دمشق رفتند، اما جوابى
نيافتند و بازگشتند. مردم سر به شورش برداشتند و يزيد والى را كشتند (طبري،
4/254- 255).
طبري در اين خصوص اشاره كرده است كه مردم افريقيه تا زمان هشام بن
عبدالملك مطيعترين مردم بودند؛ اما در اين زمان مبلغانى از مردم عراق به
ميان آنان رفتند و ميان آنان چنان تفرقه انداختند كه تا روزگار طبري ادامه
داشته است (4/254) . در حقيقت، علت ناخشنودي و نافرمانى مردم افريقيه
ستمگريهاي حاكمان و عاملان اموي بود، اما با انتقال خلافت به بنى عباس هم
چيزي از جور و ستم حكام خلافت در افريقيه كاسته نشد (نك: ذهبى، 6/411-412).
اما آنچه مربوط به مردم عراق و مبلغان مشرق مىشود، در واقع انتقال
انديشههاي سياسى - اعتقادي برآمده از درگيريها درونى مسلمانان مشرق يا
بقاياي انسانى اين درگيريها به افريقيه به عنوان ايالتى دور از دسترس مركز
خلافت بود. بربرها اين انديشهها را شعار خود در مخالفت با عمال خلافت ساختند.
يعنى اين بار به جاي ارتداد و نفى اسلام، با شعار و حربة عقيدة اسلامى به
ميدان آمدند (مانند شعوبية ايران). عقيدة خوارج به وسيلة بازماندگان و
فراريان گروههاي سركوب شده به دست حجاج در مشرق به مغرب و نخست به
افريقيه راه يافت.
دهة آخر حكمرانى امويان و دهة نخست سلطة بنى عباس در افريقيه و مناطق مجاور
آن، دورة اوج قيامهاي خوارج بود. يزيد بن ابى مسلم در 102ق/720م در شورش
خوارج كشته شد (همو، 4/594؛ ابن خلدون، 6/110). كلثوم بن عياض، والى ديگر
اموي، در 123ق/741م در جنگ با خوارج كشته شد. حنظلة والى در 124ق/742م در
دو نبرد القَرْن و الاصنام و نزديك قيروان نزديك 180 هزار نفر از خوارج را
كشت و اين پيروزي او را با غزوة بدر پيامبر(ص) همانند دانستهاند. خوارج
افريقيه بيشتر گرايش اباضى و صُفْري داشتند (همو، 6/111). در اوايل دولت
عباسى، اختلاف ميان برادران عبدالرحمان بن حبيب - از احفاد عُقبه - و پسر
او بر سر واليگري افريقيه موجب پناهندگى عبدالوارث برادر عبدالرحمان به
قبيلة وَرْفَجومه (يا وربجومه) شد. بربرهاي صفري مذهب ورفجومه او را ياري
دادند و به قيروان ريختند و هر كس را از عرب قريش در آنجا يافتند، كشتند و
اسبانشان را در جامع شهر بستند (همو، 6/111-112).
اين افراط در خشونت و تعصب و هتك مقدسات بربرهاي خارجى ديگر، يعنى اباضيها
را برضد ورفجومه برانگيخت. بربرهاي اباضى زناته و هوارة نفوسه و طرابلس به
سركردگى ابوالخطاب عبدالاعلى برخاستند و ديگر بربرها هم به آنان پيوستند و در
141ق/758م ورفجومه و نفزاوة همدست ايشان را از قيروان راندند و بر سلطة آنان
در افريقيه پايان دادند (همانجا؛ مونس، 185).
اباضيهاي ابوالخطاب 3 سال در قيروان ماندند و نخستين كار ابوالخطاب خلع
طاعت عباسيان و اعلان حاكميت و خلافت عبدالرحمان بن رستم ايرانى تبار -
به گفتة ابن خلدون (6/112) از اولاد رستم سردار ايرانى در قادسيه - از موالى
عرب و اباضى مذهب متعصب بود. صفريها هم در مغرب باختري در مكناسه جمع شدند
و شهر سجلماسه را بنياد گذاشتند و آن را مركز دولت بنى مدرار ساختند. محمد بن
اشعث خُزاعى، والى منصور عباسى، با نيرويى از خراسانيان به افريقيه آمد و
در سُرْت با ابوالخطاب روبهرو شد. ابوالخطاب كشته، و لشكر بربرش شكسته شد.
عبدالرحمان بن رستم از قيروان به تاهرت گريخت و پيروان بربرش در
144ق/761م شهر تاهرت را بنياد نهادند. افريقيه به دست ابن اشعث افتاد
(همانجا). چندي بعد هاشم خراسانى و ياران خراسانى او (از نيروهاي ابن اشعث)
بر والى شوريدند. ابن اشعث ناگزير راه عراق در پيش گرفت و در اثناي راه در
149ق/766م درگذشت (يعقوبى، 2/386؛ زركلى، 6/39).
منصور، اغلب بن سالم تميمى را - كه عامل طُبْنه بود - والى افريقيه كرد،
اما او هم با تمرد نيروهاي عرب و هم با عدم پذيرش مردم محل روبهرو شد و
ناچار بازگشت. منصور پس از آرامش اوضاع عمر بن حفص مهلبى، ملقب به «هزار
مرد» را والى كرد. اما بربرهاي خارجى طوايف مختلف افريقيه در طبنه بر هزار
مرد هجوم آوردند. هزار مرد با وجود پيروزيهاي اوليه شكست خورد و در قيروان
محصور شد. نيروهاي اباضى را 350 يا 400 هزار تن گفتهاند كه 85 يا 35 هزار نفر
آن سواره بودند. هزار مرد در اثناي محاصره در 153 يا 154ق/770 يا 771م كشته
شد و مردم شهر با ابوحاتم اباضى به شرايط دلخواه او صلح كردند (يعقوبى،
همانجا؛ ابن خلدون، 6/112-113).
منصور عباسى يكى ديگر از مهلبيها به نام يزيد بن حاتم را والى كرد و با
نيروي 50 هزار نفري و صرف 63 ميليون درهم او را تا بيتالمقدس بدرقه كرد
(يعقوبى، همانجا؛ طبري، 8/44). ابوحاتم كشته شد؛ نيروهاي بربر پراكنده شدند و
يزيد مهلبى در 155ق/772م به قيروان درآمد؛ همه را امان داد و به ترتيب و
تنظيم كارها پرداخت و تا زمان خلافت رشيد در واليگري افريقيه در قيروان ماند
(يعقوبى، همانجا؛ ابن خلدون، 6/113). آنگونه كه از گفتة ابن خلدون برمىآيد،
در زمان قيام ابوحاتم، از كشته شدن هزار مرد تا كشته شدن ابوحاتم (153-
155ق) نيروهاي خوارج بربر 375 بار با قواي خلافت جنگيدهاند (همانجا).
مدت واليگري يزيد بن حاتم (154-170ق) يكى از دورههاي طولانى و استثنايى
در عصر واليان افريقيه است. نكتة قابل توجه ديگر اين است كه پس از او هم
5 نفر از افراد خانوادهاش يكى پس از ديگري تا 179ق/795م صاحب اين مقام
شدند و عملاً نوعى حكومت موروثى مهلبيها در افريقيه به صورت قلمروي نسبتاً
خودمختار پديد آمد(ياقوت، 1/327؛ مارسه، .(52 اين واقعيت پيش درآمد پيدايش
دودمانهاي حكومتگر بعدي در منطقه است. البته اين حكمرانى مهلبيها كاملاً
آرام نبود و به علت زوال روحية نظم و جنگندگى نيروي عرب مقيم مغرب، خلفا
و حاكمانشان گذشته از مقابله با ناآرامى بربرها بايد با سركشيهاي نيروي خودي
هم روبهرو مىشدند. تا آنكه رشيد براي فرو نشاندن شورش ابن جارود، از
فرماندهان جند، هَرْثَمه سردار موجه نيروي خراسان را فرستاد. او وضع را آرام
و اصلاح كرد؛ باروي طرابلس غرب و قصر بزرگ منستير را در 180ق ساخت (ابوعبيد،
المغرب، 36؛ ابن خلكان، 6/68؛ ابن تغري بردي، 2/89)؛ اما با همة كاميابى كه
ظاهراً يافت، استعفا كرد و بازگشت. رفتار او گوياي اين واقعيت بود كه فتح
افريقيه دشوار، و ادارهاش از آن هم سختتر بوده است (يعقوبى، 2/411؛ ابن
تغري بردي، همانجا؛ مارسه، .(53
حاكميت بنى عباس عملاً از طبنه و زاب (باختر افريقيه) فراتر نرفت (ابن
قوطيه، 40)، آن هم حاكميتى اسمى، در تاهرت رستميان اباضى و در فاس
ادريسيان علوي براي خود حكمرانى مستقلى درست كرده بودند (نك: بازورث،
45-46) و پيچيدگى مسائل افريقيه آنگونه نبود كه خلافت عباسى با آن دوري
راه و فقدان نيروي دريايى كافى بتواند به اصلاحش برخيزد (عبدالرزاق، 16-
18). پس از مذاكرات و مكاتبات (نك: ابن خلدون، 4/196)، سرانجام رشيد در
184ق/800م فرمان حكمرانى افريقيه و مغرب را به نام ابراهيم بن اغلب
(عامل پيشين زاب) صادر كرد. اين نه يك فرمان واليگري، كه يك واگذاري
حكومت و نوعى سند خودمختاري و استقلال بود. خلافت عباسى در اوج اقتدارش به
نخستين تجزية خود - كه از مدتها پيش عملاً صورت گرفته بود - اعتراف مىكرد.
ب - خاندانهاي حكومتگر عرب:
1. اغلبيها: با فرمان رشيد در تاريخ سياسى افريقيه، امارت به جاي واليگري
آغاز شد و به صورتى موروثى در دودمان اغلبى تا برپايى دولت عبيديان در
296ق/909م ادامه يافت. در دورة اغلبيها هم بربرها احساس استقلال بيشتري
يافتند و هم خلافت عباسى نفوذ اسمى خود را در منطقه تا قرنى ديگر حفظ كرد. در
قلمرو اغلبى نام خلفاي عباسى در خطبه ياد، و بر سكه و طراز نقش مىشد
(عبدالرزاق، 44). امراي اغلبى هر سال مقداري سكة طلاي ضرب ويژة خليفه
همراه هدايا و پيشكش به بغداد مىفرستادند (همانجا؛ مارسه، .(60 ابوالعباس
محمد اول در 237ق/851م شهر عباسيه را در نزديكى قيروان ساخت (قلقشندي،
5/121) و ظاهراً به عنوان اظهار وفاداري به خلافت عباسى نام آن را چنين
گذاشت (ابن عامر، 124).
دولت اغلبى به علت موقعيت جغرافيايى و تاريخى قلمروش و به عنوان نمايندة
دستگاه خلافت عباسى، در زندگى اجتماعى منطقه و در روابط بينالمللى
(مديترانهاي) سهم و نقشى چشمگيرتر از دولتهاي مغربى ديگر آن زمان
(ادريسيان، بنى مدرار و رستميان) يافت. تصرف سيسيل و الحاق آن به
دارالاسلام اقدام نمايانى بود كه اغلبيها آن را به انجام رساندند (نك:
مارسه، .(63-67 نفوذ اغلبيها از مالت و كرت تا ساردنى و پالرم و بالئار
گسترده شد (ابن عامر، 119).
در افريقية اغلبيها اسلام بيش از پيش گسترش و رسوخ يافت و زبان عربى زبان
عمومى شد. زهدگرايى و تكريم مردان دين رونق يافت و رباطها از عابدان و
غازيان به يكسان پر مىشد. علماي افريقيه براي تحصيل علم به مدينه و
عراق مىرفتند و چون باز مىگشتند، مجالس و حلقههاي درسشان از طالبان مغربى
و اندلسى پر مىشد. مسائل دينى و كلامى رايج در مشرق به وسيلة آنان به
مغرب راه مىيافت. قيروان اغلبيها مركز دينى و علمى بلند آوازهاي در مغرب
اسلامى شد. جامع قيروان را اغلبيها دوبار بزرگتر كردند و در معماري و تزيين
آن كوشيدند. جامع زيتونه در تونس، جامع سوسه و جامع صفاقس از آثار آنان
است. مهمترين كار اغلبيها در زمينة دين، تبديل مذهب مالكى به باور اكثريت
در افريقيه بود. پيش از آن مذهب ابوحنيفه در آنجا بيشترين پيرو را داشت. دو
تن از عالمان افريقيه در پيشبرد اعتقاد مالكى بسيار كوشيدند: نخست، اسد بن
فرات كه در فتح سيسيل سركردگى سپاه اغلبيها را برعهده داشت. پس از او و
بيشتر از او، شاگردش ابوسعيد سحنون بن سعيد، صاحب المدونه، فقيه نامدار
مالكى كه در 240ق/ 854م درگذشت (ژولين، 2/62 -64).
عصر اغلبى در افريقيه عصر پيدايش شهرهاي نو و احيا و توسعة شهرهاي كهن شد.
رونق اقتصادي منطقه، شكوفايى زندگى شهري را در پى داشت (مارسه، .(85-87
هنر اغلبى با توجه به نمونههايى از آن كه در مساجد جامع قيروان و تونس
باقى مانده است، هم در زمينة معماري و هم در قسمت تزيينات و كار چوب حاكى
از حضور هماهنگ سنتهاي محلى، عناصر يونانى و مسيحى، الگوهاي سوري، عراقى و
ايرانى است، يعنى مانند همان عناصر رنگارنگ انسانى كه جمعيت درباريان
امراي اغلبى را تشكيل مىدادند (همو، .(99-101
زندگى امراي اغلبى مانند خلفاي عباسى يك زندگى درباري در كاخها و همراه
عيش و نوش و گردش و ورزش بود. ابراهيم، نخستين امير اغلبى را عالم و
ديندار و عادل و خوش سيرت گفتهاند، اما امراي ديگر همه چنين نبودند؛ گاه
سختگير و سنگدل، و غالباً اهل خمر بودند (ژولين، 2/65). آخرين امير اغلبى
زيادة الله سوم (290-296ق/ 903-909م) از كثرت عيش و نوش به كار كشورداري
نمىپرداخت و بيشتر افراد خانوادهاش را كشت. در زمان او كار عبيدالله مهدي
بالا گرفت و امير اغلبى به مشرق گريخت و در بيتالمقدس درگذشت (قلقشندي،
5/122). سياست مالياتى نادرست و سنگين دولت اغلبى كه حتى از مسلمانان
جزيه مىگرفت و خراج را فقط به نقد مىخواست و انواع عوارض غيرشرعى بر
مردم مىبست، ناخشنودي رعيت را برانگيخت و سقوط دولت اغلبى را تسريع كرد
(ژولين، 2/69).
2. عُبيديان: در اواخر سدة 3ق/9م منازعات مذهبى شرق موجب انتقال يكى از
مبلغان شاخة اسماعيلى شيعه به مغرب و طرح و تبليغ آن عقيده در ميان
بربرهاي كتامه شد. ابوعبدالله شيعى با نيرويى كه فراهم آورد، بر راههاي
منتهى به افريقيه از سمت باختري آن سرزمين مسلط شد و در 296ق/909م پس از
فرار امير اغلبى وارد رَقّاده شد و به تنظيم امور حكومت پرداخت و سخن از
مهدي به ميان آورد (همو، 2/71- 72). مهدي مورد تبليغ او به نام سعيد و لقب
عبيدالله، از نوادگان اسماعيل بن امام جعفر صادق(ع) بود. برخى او را از
جانب ناپدري از نوادگان عبدالله بن ميمون اهوازي ايرانى گفته، و بنىعباس
در نسب او طعنها زدهاند (نك: ذهبى، 15/213؛ ابن خلدون، 4/31؛ ابن تغري
بردي، 4/75-77). به روايتى ديگر آن مهدي كه ابوعبدالله از زندان سجلماسه
آزاد كرد و به رقاده آورد، عبيدالله اصلى نبوده است (قلقشندي، 5/123؛ ابن
خلكان، 3/118). در همان آغاز كار، مهدي ابوعبدالله را كشت و كتامه به جبهة
مخالف رانده شد (ابن خلدون، 4/37؛ مارسه، .(134 البته تركيب اجتماعى و
قبيلهاي ويژة افريقيه و روابط پيچيدة اين گروهها با يكديگر امكانات كافى
براي جلب نيرو و تقويت مبانى قدرت در اختيار فرمانرواي جديد قرار مىداد، اما
آيندة آرامى براي استقرار آن تضمين نمىكرد. از ميان بربرها قبيلة صنهاجه به
تشيع عبيدالله گرويدند و طرفدار او شدند (ابن عذاري، 3/262).
عبيدالله از 303ق/915م در نقطة شبه جزيره مانندي از ساحل، در حدود 100
كيلومتري از قيروان به سمت خاور، شهر استوار جديدي بنا نهاد و نام آن را
مهديه گذاشت و چند سال پايتخت خود را از قيروان به آنجا منتقل كرد (ابن
خلدون، 4/38؛ مارسه، همانجا). حدود قلمرو عبيدالله تا فاس در مغرب اقصى
كشيده شد و ادريسيها به اطاعت او درآمدند. نفوذ او تا اسكندريه و سواحل
ايتاليا و فرانسه هم بسط يافت (ابن خلدون، 4/40؛ ژولين، 2/81).
با مرگ عبيدالله در 322ق/934م و جانشينى پسرش ابوالقاسم ملقب به القائم
بامرالله مشكلات و بحرانهاي دولت عبيدي آغاز شد. خطرناكترين آنها قيام
ابويزيد نُكّاري از رهبران اباضى بود كه از امويان اندلس هم ياري مىگرفت.
اين مرد قد كوتاهِ لنگ با نيم تنة تنگ و كوتاه و خر خاكستري اهدايى كه
داشت، وقتى در 332ق/943م با بىرحمى به قيام مسلحانه برخاست، همة افريقيه
را به لرزه درآورد. بر قيروان مسلط شد؛ شهرها و روستاهاي افريقيه را گرفت و
مهديه را 8 ماه محاصره كرد. تنها نيرويى كه از بيرون شهر آن را ياري
مىداد، صنهاجة تحت فرمان زيري بن عناد بود. ناگهان ورق برگشت؛ نيروهاي
ابويزيد او را واگذاشتند. اباضى كشى آغاز شد و خود او در 336ق/ 947م در
كوهستان حُضْنه دستگير و در قفس شد و همانجا درگذشت (ابن خلدون، 4/40-44؛
مارسه، .(147-153 در اثناي اين بحران منصور جاي پدرش القائم را گرفته بود.
منصور در كنار قيروان شهر جديدي ساخت و آن را صَبُره يا منصوريه ناميد كه
مركز پر رونقى شد. قدرت دولت فاطمى در بربرستان در زمان پسر منصور، ملقب به
المعز (حك 341- 365ق/952- 976م) به اوج رسيد. نيروهاي او از صنهاجه و كتامه
به فرماندهى زيري و جوهر (از موالى منصور) تا طنجه و سبته رفتند؛ بنى مدرار
سجلماسه را برانداختند؛ جوهر در 359ق/970م وارد مصر شد و در جامع ابن طولون
به سبك شيعيان اذان گفت و بناي شهر جديدي را آغاز نمود كه بعدها به نام
قاهرة مُعزيه بلند آوازه شد. خود المعز هم در 362ق/973م به قاهره درآمد و
امور افريقيه و مغرب را به بُلُكّين بن زيري صنهاجى سپرد. دورة مصري خلافت
فاطمى و دولت زيري افريقيه آغاز شد (ابن خلدون، 4/45-49؛ مارسه، 156 -153 ؛
ژولين، 2/85 -86). چگونگى عزيمت المعز از افريقيه - كه جنازههاي خلفاي
فاطمى پيشين را هم با خود برد (همانجاها) - يك بار ديگر نظر نامساعد اوايل
خلافت عرب را نسبت به افريقيه به ياد آورد.
ج - خاندانهاي حكومتگر بربر:
1. بنى زيري: بلكين بانى نخستين دولت بربر وابستة فاطميان در افريقيه شد.
او به سفارش معز فاطمى دست از سر بربرها و زناته برنداشت و تا سبته در مغرب
اقصى را به زير حاكميت خود درآورد و دعوت امويان اندلس را از مغرب زدود. شهر
اشير در زمان او مورد توجه قرار گرفت و استوارترين دژ منطقه شد. پس از مرگ
او در 373ق/983م پسرش منصور قلمرو پدر را به استثناي مغرب اقصى نگاه داشت.
در زمان پسر منصور، باديس (حك 386-406ق/996- 1015م)، عمويش حماد قسمت غربى
قلمرو زيري را براي خود گرفت و در 405ق/1014م بانى دولت حمادي زيري در
غرب افريقيه شد. حماد از خلفاي عباسى هواداري كرد؛ شيعيان را كشت و تسنن را
برقرار نمود. شاخة بنى حماد زيري هم مانند دولت زيري اصلى افريقيه تا نيمة
قرن 6ق/12م حكمرانى كرد (ابنخلدون،6/155- 158، 171؛ ژولين، 2/89 - 90؛
بازورث، 53 -54).
در نيم قرن نخست حكمرانى زيريها در افريقيه آرامش و فراوانى و رونق برقرار
شد؛ بازرگانى، صنعت، هنر و ادب رواج يافت؛ اهل علم و هنر از همه جا به
ويژه آسيا و آن سوي بغداد رو به آنجا گذاشتند. زندگى امراي زيري همراه با
ريخت و پاش و جلال و شكوه شرقى بود. با اينهمه، مالياتها به سنگينى و سختى
دورة فاطمى نبود (ابن خلدون، 6/158- 159؛ ژولين، 2/92). اما در زمان المعز پسر
باديس (حك 406-454ق/ 1015-1062م) حوادث وخيمى روي داد. اين امير كه در 8
سالگى جاي پدر را گرفت، تربيتى سنى گرفت، و به مناسبتهايى اين تمايل را
نشان داد. خلفاي فاطمى در اوايل به تذكر و عذرخواهى معز بسنده كردند، اما از
435ق/1044م تا 10 سال بعد جريان امر شدت گرفت: نقض بيعت فاطميان، اطاعت
از القائم عباسى، رسيدن خلعت و هداياي خليفة عباسى به المعز، حذف نام
خليفة فاطمى از خطبه و سكه، لعن رسمى بر بنى عبيد و شيعيان و اختيار رنگ
سياه عباسيان و خواندن خطبه به نام امير زيري و خليفة عباسى. خليفة فاطمى
مستنصر براي تنبيه المعز قبايل بدوي عرب بنى هلال را - كه از چند دهه پيش
در شرق نيل مستقر شده بودند - با پول و فرمان حكمرانى مناطق متصرفى با
خانوادههايشان به سوي افريقيه حركت داد. اين حركت بنى هلال در تاريخ
افريقيه و مغرب به علت آثار شوم گستردهاش و فلج شدن زندگى اجتماعى و
اقتصادي، نقطة عطفى شد (ابن خلدون، 6/159؛ مارسه، 193-194 .(164-167, المعز
به مهديه پناه برد و بقية افريقيه به دست عربها افتاد (ابن خلدون، 4/62
-63). افريقيه تجزيه شد. عربها صنهاجه و زناته را سركوب كردند. بنى حماد به
بجايه پناه بردند. در هر شهر كسانى با حمايت عربهاي نزديك آنجا به امارت
برخاستند: بنى خراسان (از صنهاجه) در تونس و اطرافش، بنى بر غواطه در
صفاقس، بنى علال در طبرقه، بنى الورد لخمى در بنزرت، بنى رند در قفصه،
بنى يملول در توزر، بنى جامع در قابس، و بنى حماد در زغوان (همو، 6/159-160،
163-171؛ مارسه، 198 -196 ؛ ژولين، 2/97-99؛ ابن عامر، 161).
دولت زيريِ رانده و محدود شده به ساحل در مهديه، مجدداً به اطاعت فاطميان
درآمد و تا 543ق/1148م ادامه يافت (ابن خلدون، 6/159-162). در اين ايامِ
گرفتاري افريقيه، مغرب اقصى شاهد پيدايش يك دولت بربر جديد مبتنى بر
شريعتگرايى مالكى به وسيلة لَمتونة صنهاجة صحراي موريتانى به نام مرابطون
با پايتختى مراكش شد كه در زمان يوسف بن تاشفين (حك 453-500ق/1061-1107م)
و پسرش على (حك 500 -537ق/1107-1142م) به اوج خود رسيد و با برانداختن ملوك
طوايفِ اندلسِ تجزيه شده، سلطة خود را بر آنجا گسترد و در شمال افريقا تا غرب
الجزاير هم پيش آمد (ابن عامر، 170-174). ماية تهديد ديگر براي دولت زيري
قدرت گرفتن نُرمانها در سيسيل بود كه از اواسط سدة 5ق/11م از سواحل مانش تا
ايتالياي جنوبى گسترده شدند و مسلمانان سيسيل را به اطاعت آوردند و پادشاهى
جديدي در آنجا برقرار كردند (هاردي، .(63
از هنگام تبديل سيسيل به قلمرو مسيحى، وضعيت در مديترانه به ضرر مسلمانان
دگرگون شد. تشديد شور جنگهاي صليبى كه از مدتى پيش اروپا را به حركت
درآورده بود و نيز خشم دولتهاي ساحلى اروپا از دستبردهاي دريا زنان افريقيه
به كشتيها و سواحل آنها موجب پيدايش اتحادهاي نظامى ميان دولتهاي ايتاليا و
حملة آنان به مهدية زيريها مىشد. روابط دولت زيري و نرمانهاي سيسيل چندگاهى
با انعقاد و تمديد قراردادها ظاهراً مسالمتآميز بود، اما با آشفتگى وضع افريقيه
و مداخلة رُژة دوم (= به عربى: رُجار) پادشاه نرمان در مسائل آنجا و حملة
ناوگان مرابطى به سيسيل به درخواست اميرحسن، آخرين امير زيري، سرانجام
نرمانها پس از تصرف و غارت جزيرة جربه، طرابلس، صفاقس، جيجلى، جزاير
قَرْقَنه و قابس در 543ق/1148م مهديه را گرفتند و تقريباً همة شهرهاي ساحلى
افريقيه را خراجگزار خود كردند. عنوان سلطان افريقيه بر عناوين ديگر رُجار
افزوده شد و ظاهراً وي با مردم به داد و انصاف رفتار كرد. اين استيلاي
نرمانها هم تا حدي از نتايج حملة عرب بنى هلال در منطقه بود. امير حسن
زيري به الجزاير پناهنده شد. تحولات مغرب اقصى موجب شد كه تقريباً 10 سال
بعد نرمانها از ساحل افريقيه رانده شوند (ابن خلدون، 6/161-162؛ مارسه،
.(223-225
2. موحدون: عبدالمؤمن بن على كومى از بربرهاي زناتة منطقة تلمسان و از
شاگردان وفادار و فداكار ابن تومرت (ه م) پس از مرگ وي در 524ق/1130م از
سوي 10 تن از ياران او به جانشينى ابن تومرت برگزيده شد و دولت موحدون را
با مركزيت مراكش بنيان گذاشت و تا هنگام مرگش در 558ق/1163م قلمرو بزرگى
از اندلس تا طرابلس و منطقة جريد فراهم آورد. اقدام نهايى و قاطع عبدالمؤمن
در افريقيه از 553ق/1158م با همراهى نيروي بزرگى از دريا و خشكى آغاز، و پس
از تصرف تونس به محاصرة مهديه و تصرف شهرهاي ديگر ساحلى و داخلى در
عاشوراي 555 به ورود به مهديه منتهى شد. افريقيه از نيروهاي مسيحى پاكسازي
شد و اين از مهمترين كارهاي عبدالمؤمن بود (ابن خلدون، 6/225-229، 236-237؛
علام، 52، 62، 74-76، 80، 207-211؛ ابن عامر، 170-177). تقريباً يك قرن بعد،
پس از آنكه قبيلة بنى عبدالواد به رهبري يغمراسن بن زيان در تلمسان
حكومتى مستقل ترتيب داد و بنى مرين از زناته بر فاس مسلط شدند، دولت
موحدون در 667ق/1269م جاي خود را به مرينيان داد؛ اما شاخة حفصى موحدون تا
حدود نيمة قرن 10ق/16م در افريقيه باقى ماند (علام، 289؛ ژولين، 2/173).
3. حفصيها: خلفاي موحدي با اينكه براي افريقيه واليانى گماشتند، اما در
مواقع ضرورت خود با نيروهايشان به آنجا مىآمدند. آنان پس از نيم قرن
تجربه و به ويژه در شورش طولانى ابن غانية مرابطى (از 581ق/1185م به بعد)
دريافتند كه ادارة افريقيه از مغرب اقصى و از فاصلة دور دشوار است. پس از
مصلحت انديشيهاي شيوخ موحدي، ولايت افريقيه را به ابومحمد عبدالواحد بن
ابى حفص هِنتاتى (مصمودي) دادند. ابومحمد پسر ابوحفص عمر، و از ياران نخستين
مهدي (ابن تومرت) و از همكاران نزديك عبدالمؤمن موحدي بود، فرزندانش به
علت انتساب به او، به «بنى حفص» معروف شدند. عبدالواحد در 618ق/1221م
درگذشت. چند سال بعد واليگري افريقيه به ابوزكريا يحيى پسر عبدالواحد تعلق
گرفت و او در 625ق/1228م وارد شهر تونس شد و بدون رقيب بر افريقيه حكم راند
و با الحاق قلمرو بنى حماد حدود حكمرانيش را گسترش داد. از سال بعد چون
مأمون موحدي خلاف سنت مهدي رفتار كرد بيعت او را شكست؛ عمالش را طرد كرد و
خود را هوادار سنت موحدي اعلام كرد. پس از بيعت كوتاهى با يحيى بن ناصر
موحدي، نام او را هم از خطبه انداخت و به دعا بر مهدي و خلفاي راشدين
اكتفا نمود. اين به معناي اعلام استقلال بود (برونشويگ، 1/36-50). از آن پس
حكمرانى افريقيه تا حدود 3 قرن و نيم در اولاد او باقى ماند. ابوزكريا در اوج
اقتدارش به عنوان امير اكتفا كرد. شهر تونس را به پايتختى برگزيد و در آن
مصلى، بازار و قصبه يا ارگ محل اقامت امير و درباريان را بنا نهاد. امنيت
برقرار شده در داخل ماية شكوفايى و رونق اقتصادي شد. در سالهاي آخر حكمرانى،
نفوذش تا شهرهاي شمالى مغرب اقصى گسترش يافت. گروههاي مسلمانان اندلس كه
از برابر حركت بازپسگيري مسيحيان اسپانيا مىگريختند، به شهرهاي شمال افريقا
مىآمدند و امير حفصى بعضى از نخبگان آنان را به مقامات و مناصب عالى
مىگماشت و اين ماية رقابت ميان آنان و مردم افريقيه شد. حسن بن محمد،
نياي بزرگ عبدالرحمان ابن خلدون مورخ هم در اين زمان از اشبيليه به
افريقيه آمد و به دولت حفصى پيوست (ابن خلدون، 7/382-383). ابوزكريا در
647ق/ 1249م درگذشت و پسرش ابوعبدالله محمد با لقب المستنصر به جاي او
نشست (برونشويگ، 1/51 - 68).
افريقية المستنصر از يك سو براي حفظ رونق تجاري و اقتصادي با دولتهاي مسيحى
ژن (جنوا)، ونيز، فلورانس، سيسيل، پرووانس و اسپانيا قرار داد مىبست، يا
قرارهاي سابق را تجديد مىكرد و از ديگر سو ناگزير بود پس از سقوط اشبيليه در
646ق بزرگان علم و ادب مهاجر از آنجا را بپذيرد (همو، 1/69 -73).
در سال دهم حكمرانى المستنصر، خلافت عباسى بغداد به دست مغولان بر افتاد و
در همان هنگام خلافت موحدي در مغرب اقصى هم نفسهاي آخر را مىكشيد. براي
رفع خلا´ خلافت، شريف مكه با المستنصر به عنوان خليفه بيعت كرد
(657ق/1259م). اما در اواخر سال 658ق/1260م بَيْبَرس يكى از بازماندگان
فراري عباسى را در قاهره به خلافت برداشت و او را المستنصر بالله لقب داد
(همو، 1/76- 78). چند سال بعد هشتمين و آخرين جنگ از رشته جنگهاي صليبى به
سركردگى لوئى نهم (مقدس) پادشاه فرانسه در افريقيه جريان يافت، اما وبا در
اردوي صليبيها در قرطاجنه منتشر شد؛ لوئى بدان بيماري درگذشت (محرم
669ق/اوت 1270) و المستنصر هم به علت عدم مساعدت اوضاع (مارسه، با طرف
مقابل مذاكره كرد و با قراردادي 15 ساله و تعهد پرداخت غرامت جنگى به
مسأله پايان داد (برونشويگ، 1/86 -93؛ كرنون، .(152 اين تمهيد براي حفظ روابط
پر سود بازرگانى با كشورهاي اروپايى، از سيسيل تا نروژ كه با افريقيه قرار
داد، و در آنجا كنسول داشتند، ضروري مىنمود (ابن خلدون، 6/290- 294؛ مارسه
.(289
پس از مرگ المستنصر در 675ق/1276م تا نزديك به يك قرن افريقيه را آشوب
فرا گرفت. پراكندگى طوايف عرب بنى سُلَيم از طرابلس به سمت غرب در
افريقيه، اتحادها و خيانتهاي رؤساي آنها با حاكمان و مدعيان، يكى از عوامل
اين آشفتگى بود كه بر گرفتاريهاي مانده از انتشار هلاليها افزوده شد (همو،
.(285-289 اختلافات درونى خانوادة حفصى و توسل هر مدعى به نيرويى از طوايف
بدوي و حاميانى از دولتهاي مسيحى مديترانه كه به مداخلة آن دولتها در
افريقيه منتهى مىشد، عامل ديگري بود (ژولين، 2/182-183). در اين ميان، گاه
همسايگان نيرومند هم، مانند ابوالحسن مرينى در 747ق/1346م و پسرش ابوعنان
در 758ق/1357م به تحركات نظامى در افريقيه دست زدند. در ضمن لشكركشى
ابوالحسن مرينى به افريقيه و حضور برخى دانشمندان بزرگ در موكب او بود كه
ابن خلدون مورخ در اوايل جوانى توانست از برخى مانند آبلى در علوم عقلى و
منطق بهرهمند شود. در اثناي همين سفر هم بود كه بيماري مرگبار طاعون سياه
افريقيه را فرا گرفت (ابن خلدون، 7/385 به بعد).
دولت حفصى گرفتار ناتوانى و تجزيه، در زمان ابوالعباس احمد دوم و پس از
استيلاي او بر تونس در 772ق/1370م، يك بار ديگر وحدت و قدرت خود را بازيافت
(نك: ابن خلدون، 6/375-383؛ برونشويگ، 1/218). به علت گسترش دريازنى،
مخصوصاً از مركز بجايه، نيروهاي اروپايى بار ديگر در 792ق/1390م رو به مهديه
گذاشتند، اما با رسيدن نيروهاي ابوالعباس بازگشتند (ابن خلدون، 6/399-400؛
برونشويگ، 2/186).
پس از مرگ ابوالعباس در 796ق/1394م، پسرش ابوفارس عَزّوز ملقب به المتوكل
(حك 796-837ق) سياست اقتدار پدر را در داخل، و دريازنى يا جهاد بحري را در
مديترانه ادامه داد و مذهب مالكى را در جزيرة جَرْبة اباضىنشين مستقر كرد
(همو، 1/241-246). اين نهضت مالكىگرايى مديون فعاليت مدارس مذهبى تونس،
بجايه و به ويژه قيروان و فقهاي مشهوري چون ابن عرفه بود. همگام با اين
كوشش مالكى، نهضت صوفيگري مردمى، با نوعى قديسپرستى، اوج مىگرفت
(كرنون، .(153
در 10 سال آخر حكمرانى ابوفارس، نفوذ دولت حفصى در مغرب باختري گسترش
يافت؛ دولتهاي بنى عبدالواد و بنى مرينى وابستة آن شدند؛ نيروهاي سلطان
براي ياري امير مخلوع غرناطه از آب گذشتند؛ در عين حفظ روابط تجاري و
قراردادها با جمهوريهاي ايتاليا، با نيروي سيسيل در قرقنه درگير شدند؛ به
مالت و ايتالياي جنوبى حمله بردند و حملة پادشاه آراگون را بهجربه ناكام
گذاشتند (برونشويگ، 1/247- 269).
در زمان ابوعمرو عثمان (حك 839 -893ق/1435- 1488م)، نوة ابوفارس و ملقب به
المتوكل، قدرت دولت افريقيه برقرار بود. در زمان او كارهايى در امور مربوط
به آب صورت گرفت؛ تظاهر دينى شدت گرفت؛ چند بناي دينى و مدنى ساخته شد و
زاويههاي بسياري در پايتخت و جاهاي ديگر پديد آمد كه نتيجة انتشار روزافزون
صوفيگري و بهترين نمونة آن در پايتخت دولت، زاوية پير نامدار سيدي بن عروس
بود (همو، 1/272). در زمان ابوعمرو عثمان پايتخت بيزانس به دست تركهاي
عثمانى در 857ق/1453م سقوط كرد. پيامدهاي اين حادثه از اوايل سدة 10ق/16م
به صورت رقابت و درگيري دولت تازه نفس عثمانى با قدرتهاي بزرگ مسيحى
گريبان افريقيه را هم گرفت. در زمان او روابط و قراردادها با دولتهاي
ايتاليايى، فرانسه و آراگون ادامه يافت، اما سلطان حفصى نتوانست ديگر به
غرناطة در حال سقوط كمكى كند (همو، 1/291-306).
پس از عثمان، دولت حفصى گرفتار اختلافات درون خانوادة حاكم و هوسبازيها و
سستى زمامدارانش شد (ژولين، 2/188-189). غرناطه، آخرين پايگاه مسلمانان در
اندلس، در 898ق/1493م به دست مسيحيان افتاد و حركت بازپسگيري به پايان
رسيد. اسپانياييها به بنادر جنوبى مديترانه يعنى خانة بانيان دولتهاي اسلامى
اندلس تعرض كردند: مليله، وهران، بجايه، الجزاير، طرابلس و جاهاي ديگر را
گرفتند. پرتغاليها هم بر بنادر اطلسى مغرب چنگ انداختند. مديترانه بار ديگر
درياچهاي اروپايى مىشد. با اكتشافات جغرافيايى جديد، عصر تازهاي آغاز شده
بود: دنياي مسيحى شمال مديترانه افقهاي خود را هرچه بيشتر مىگشود، در حالى
كه دنياي مسلمان بربر در جنوب مديترانه هر روز افقش محدودتر مىشد (كرنون،
.(160 در چنين موقعيتى بود كه تركهاي عثمانى در شرق مديترانه به عنوان
نيرومندترين پرچمدار اسلام قد برافراشتند و با تصرف مصر در 923ق/1517م قدم در
خاك افريقا گذاشتند. در اين هنگام بود كه دو برادر ترك از جزيرة ميتيلنه1 به
نامهاي اُروج و خضر (خيرالدين بعدي) - كه در خدمت سلطان محمد حفصى به كار
دريازنى در برابر مسيحيان مشغول بودند - با فرستادن يكى از كشتيهاي غنيمتى
به خدمت سلطان سليم عثمانى اظهار اطاعت كردند. سلطان پذيرفت؛ براي آنان
خلعت و 10 كشتى فرستاد تا در جنگ با فرنگان از آنها استفاده كنند. آنان
الجزاير را گرفتند و نام سلطان عثمانى را در خطبه و سكه در آن اقليم جاري
كردند.
در زمان سلطان سليمان قانونى و به تشويق او، خيرالدين پاشا - كه اروپاييها
به خاطر ريش قرمزش به او بارباروسا مىگفتند - براي انتقام سقوط غرناطه همة
توان خود را برضد شارلكَن، امپراتور مقتدر اسپانيا، به كار گرفت و در
940ق/1533م با ناوگانى بزرگ به افريقيه آمد و شهر تونس و پيش بندر آن حلق
الوادي را به نام سلطان سليمان تصرف كرد. سال بعد تونس به دست شارلكن و
نيروهاي اسپانيايى بازپس گرفته شد. سلطان حسن حفصى بازيچة شارلكن، و
برادرش رشيد آلت دست خيرالدين شده بود. اسپانياييها در شهر به قتل و غارت
پرداختند و مساجد و كتابها را نابود كردند. 10 روز بعد خود امپراتور وارد شهر شد و
عمليات خشونتآميز را قطع كرد. يك هفته بعد شارلكن قراردادي با مولاي حسن
حفصى امضا كرد و با گذاشتن هزار سرباز اسپانيايى و 10 كشتى جنگى در حلق
الوادي آنجا را ترك گفت. خيرالدين پاشا هم به علت نامساعد بودن وضع به
استانبول رفت و با منصب «قپودان پاشا» (درياداركل) و با حدود هزار كشتى كه
در اختيارش بود، به مأموريتهاي ديگر رفت تا در 953ق/1546م در استانبول
درگذشت (فريد، 95-97؛ «تاريخ...1»، .(II/912-958
در زمان سلطان سليم دوم، در 977 يا 979ق نيروي عثمانى به سرداري على پاشا
يك بار ديگر در تغيير سلطنت حفصى مداخله كرد و خزانة بنى حفص را به
استانبول فرستاد، اما اسپانياييها دوباره مداخله كردند. در اواخر سلطنت سليم
خان دوم در 982ق/1574م سنان پاشاي وزير با ناوگان همايون و همراه قپودان
قليج على پاشا متوجه تونس شد. پس از يك ماه محاصره، حلقالوادي به تصرف
نيروي عثمانى درآمد. قلعه و استحكامات ويران، و شهر تونس تصرف، و قلعة آن
تعمير شد. ايالت تونس به رمضان پاشا سپرده شد (پچوي، 1/494- 495، 502 - 503).
به اين ترتيب سلطنت اسمى و وابستة حفصى هم مانند عمر تاريخى نام افريقيه
پايان گرفت. افريقيه مانند الجزاير و طرابلس غرب بيگلربيگى نشين عثمانى شد
و از اين پس با نام رسمى ايالت تونس، مانند برخى از ايالات مرزي ديگر
عثمانى با نوعى خودمختاري به حيات خود ادامه داد (اينالجيك، .(105-107 حدود
امروزي كشور تونس در آن زمان شكل گرفت. ايالت تونس به وسيلة بَىْ (=
بيگ)هاي تعيين شده از استانبول اداره مىشد؛ تدريجاً پيوندهاي آن با
امپراتوري عثمانى ضعيف شد. از 1117ق/1705م مقام بَىْ در خاندان حسينى
ماندگار شد و در نيمة دوم قرن 13ق/19م دولتهاي اروپايى در تونس مداخله
كردند و تونس به صورت مستعمرة فرانسه درآمد («دائرة المعارف...2»،
.(XXXI/508-509
تحولات اخير تاريخ افريقيه در پايان دولت حفصى يك بار ديگر تأثير محيط
سياسى مديترانه را در سرنوشت اين منطقه به نمايش گذاشت.
مآخذ: ابن ابى زرع، على، الذخيرة السنية، رباط، 1972م؛ ابن اثير، الكامل؛
ابن اعثم كوفى، احمد، الفتوح، به كوشش محمد عبدالمعيدخان، حيدرآباد دكن،
1395ق/ 1975م؛ ابن تغري بردي، النجوم؛ ابن حبيب، محمد، المحبر، بهكوشش
ايلزه ليشتن اشتتر، حيدرآباد دكن، 1361ق؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض،
بيروت، 1979م؛ ابن خلدون، العبر؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن سعيد مغربى، على،
بسط الارض فى الطول و العرض، تطوان، 1958م؛ ابن ظهيره، الفضائل الباهرة،
به كوشش مصطفى سقا و كامل مهندس، قاهره، 1969م؛ ابن عامر، احمد، تونس عبر
التاريخ، تونس، 1379ق/ 1960م؛ ابن عبدالمنعم حميري، محمد، الروض المعطار،
به كوشش احسان عباس، بيروت، 1981م؛ ابن عذاري، احمد، البيان المغرب، به
كوشش كولن و لوي پرووانسال، بيروت، 1967م؛ ابن قوطيه، محمد، تاريخ افتتاح
الاندلس، به كوشش ابراهيم ابياري، بيروت، 1982م؛ ابوعبيد بكري، عبدالله،
معجم ما استعجم، به كوشش مصطفى سقا، بيروت، 1403ق؛ همو، المغرب فى ذكر
بلاد افريقية و المغرب، به كوشش دوسلان، الجزاير، 1857م؛ ابوالفدا، تقويم
البلدان، ترجمة عبدالمحمد آيتى، تهران، 1349ش؛ ادريسى، محمد، نزهة المشتاق،
بيروت، 1409ق/1989م؛ الاستبصار فى عجائب الامصار، به كوشش سعد زغلول،
اسكندريه، 1958م؛ اصطخري، ابراهيم، المسالك و الممالك، بهكوشش محمدجابر
عبدالعالحسينى و محمدشفيق غربال،قاهره، 1381ق/ 1961م؛ همان، ترجمة كهن
فارسى، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1347ش؛ انصاري دمشقى، محمد، نخبة الدهر،
به كوشش مرن، لايپزيگ، 1923م؛ بازورث، كليفورد ادموند، سلسلههاي اسلامى،
ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، 1349ش؛ برونشويگ، ر.، تاريخ افريقية فى العهد
الحفصى، ترجمة حمادي ساحلى، بيروت، 1988م؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، به
كوشش عبدالله انيس طباع و عمر انيس طباع، بيروت، 1407ق؛ پچوي، ابراهيم،
تاريخ، استانبول، 1980م؛ جيهانى، ابوالقاسم، اشكال العالم، ترجمة على بن
عبدالسلام كاتب، به كوشش فيروز منصوري، مشهد، 1368ش؛ حدود العالم، به كوشش
منوچهر ستوده، تهران، 1340ش؛ خواند مير، غياثالدين، حبيب السير، به كوشش
محمد دبير سياقى، تهران، 1362ش؛ دايرة المعارف فارسى؛ دورانت، ويل، تاريخ
تمدن (ج 7 قيصر و مسيح)، ترجمة حميد عنايت، تهران، 1341ش؛ همان، (ج 4، عصر
ايمان، بخش اول)، ترجمة ابوطالب صارمى، تهران، 1366ش؛ دياكوف، و.، تاريخ
جهان باستان، رم، ترجمة صادق انصاري و ديگران، تهران، 1351ش؛ دينوري،
احمد، اخبار الطوال، ترجمة محمود مهدوي دامغانى، تهران، 1364ش؛ ذهبى، محمد،
سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب ارنؤوط و مأمون صاغرجى، بيروت، 1405ق؛
زركلى، اعلام؛ ژولين، شارل آندره، تاريخ افريقيا الشمالية، ترجمة محمد مزالى
و بشير بن سلامه، تونس، 1983م؛ سامى، شمسالدين، قاموس الاعلام، استانبول،
1306ق؛ طبري، تاريخ؛ عبدالرزاق، محمود اسماعيل، الاغالبه، سياستهم الخارجية،
184-296ه، قاهره، 1972م؛ علام، عبدالله على، الدولة الموحّدية بالمغرب فى
عهد عبدالمؤمن بن على، قاهره، 1971م؛ عنان، محمد، دولة الاسلام فى الاندلس
من الفتح الى بداية عهدالناصر، قاهره، 1380ق/1960م؛ فريد، محمد ، تاريخ
الدولة العلية العثمانية، بيروت، 1977م؛ قلقشندي، احمد، صبحالاعشى، قاهره،
1383ق/1963م؛ گيبون، ادوارد، انحطاط و سقوط امپراتوري روم، ترجمة فرنگيس
شادمان، تهران، 1370ش؛ لاكوست، ايو، جهان بينى ابن خلدون، ترجمة مهدي
مظفري، تهران، 1354ش؛ مجمل التواريخ و القصص، به كوشش محمدتقى بهار،
تهران، 1378ش؛ مسعودي، على، اخبار الزمان، بيروت، 1386ق؛ همو، مروج الذهب،
به كوشش يوسف اسعد داغر، بيروت، 1385ق/1965م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم،
ليدن، 1906م؛ همان، ترجمة علينقى منزوي، تهران، 1361ش؛ مونس، حسين،
فجرالاندلس، قاهره، 1959م؛ ياقوت، بلدان؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت،
1960م؛ يوسف، عبدالقادر احمد، الامبراطورية البيزانطية، بيروت، 1966م؛ نيز:
Cornevin, R., Histoire de l' Afrique, d I s origines H nos jours, Paris, 1964;
EI 1 ; EI 2 ; Grand Larousse; Hardy, G., Vue g E n E rale de l'histoire d'
Afrique, Paris, 1948; Herodote, Oeuvres compl I tes, tr. A. Barguet, Paris,
1964; Inalc o k, H., The Ottoman Empire (1300-1600), tr. N. Itzkowitz and C.
Imber, London, 1973; Mar 5 ais, G., La Berb E rie musulmane et l'orient au moyen
@ ge, Paris, 1946; Mourre, M., Dictionnaire d'histoire universelle, Paris, 1968;
Mufassal Osmanl o tarihi, Istanbul, 1958; Ostrogorsky, G., Bizans devleti
tarihi, tr. F. Is o ltan, Ankara, 1981; Procopius, History of the Wars, tr. H.
B. Dewing, London, 1968; Thucydide, Oeuvres compl I tes, tr. D. Roussel, Paris,
1964; T O rk ansiklopedisi, Ankara, 1982.
يوسف رحيملو