اِشْتِقاق، اصطلاحى در دستور زبان عربى. اشتقاق در لغت به معنى بر گرفتن بخشى از يك چيز است (نك: لين، .(IV/1577 اين كلمه تقريباً معادل علم ريشه شناسى1، و در اصطلاح دانشمندان عرب در آوردن يك لفظ از لفظى ديگر است به شرط مناسبت در معنى و تركيب، و مغايرت در ساخت (جرجانى، 27). با توجه به اين تعريف مىتوان گفت كه اشتقاق خاستگاه يك واژه را مورد بررسى قرار مىدهد و به دنبال روابط ميان واژگانى است كه به نوعى با يكديگر پيوند آوايى و معنايى دارند. منبع شناسى: موضوع اشتقاق از ديرباز توجه بسياري از دانشمندان و زبانشناسان عرب را به خود معطوف داشته است و از ابتداي سدة 2ق تأليف در اين زمينه آغاز مىگردد. سيوطى در المزهر نام 12 تن را كه به طور مستقل تحت عنوان اشتقاق يا اشتقاق الاسماء به پژوهش پرداختهاند، آورده است (1/351): 1. قُطْرب (د 206ق). 2. اخفش اوسط (د 215ق). 3. اصمعى (د 216ق)، كه كتاب الاشتقاق او چند بار از جمله در قاهره (1400ق/1980م) به چاپ رسيده است. 4. ابونصرباهلى (د 231ق). 5. مبرد (د 285ق)، كهبخشهايىاز كتاب او در باب اشتقاق را مىتوان در المتقضب وي باز يافت. 6. مفضل بن سلمه (د 300ق)، كه بر خلاف نظر هارون (ص 28) و آنچه در «دائرةالمعارف اسلام» ( 2 آمده، غير از مفضل ضبى (د 168ق) است. 7. زجاج (د 311ق)، كه كتاب او از منابع سيوطى در المزهر بوده است (همانجا). 8. ابن سراج (د 316ق)، كه اثر وي از منابع جواليقى در المعرب (ص 3) و نيز سيوطى در المزهر (همانجا) بوده، و در كتاب الاصول فى النحو به چاپ رسيده است (بغداد، 1973م). 9. ابن دريد (د 321ق)، كه كتاب الاشتقاق او به كوشش ووستنفلد (1854م)، و نيز به كوشش عبدالسلام محمد هارون (قاهره، 1958م) چاپ شده است. انگيزة ابن دريد در تدوين اين كتاب، به گفتة خود او، دادنِ پاسخ به كسانى است كه «از روي نادانى يا تجاهل»، نامهايى چون كَلْب، كُلَيْب را زشت مىدانستند و به صاحبان آن نامها كنايه مىزدند؛ وي كوشيده است كه علت اين نام گذاريها را بيان كند (1/4-6). كتاب وي با نمونههايى از اشتقاق نامهاي پيامبراكرم (ص) آغاز مىگردد. او در اثناي سخن، گاه اطلاعاتى تاريخى دربارة قبايل عرب و بزرگان نيز به دست مىدهد (نك: هارون، 33). 10. نحّاس (د 338ق). 11. ابن خالويه (د 370ق). 12. رمّانى (د 384ق). در زمان همين مشاهير، چند تن ديگر را مىشناسيم كه تأليفاتى در زمينة اشتقاق بدانان منسوب است، ولى سيوطى از ايشان يادي نكرده است: 1. ابومنذر هشام بن محمد بن سائب كلبى (د 204ق)، اشتقاق اسماء البلدان. 2. ابوالوليد عبدالملك بن قطن مهري قيروانى (د 256ق)، اشتقاق الاسماء (يا اشتقاق الاسماء ممّالم يأت به قطرب ). 3. ابن ابى طاهر طيفور (د 280ق) ، كتاب المشتق. 4. ابوالقاسم عبدالرحمان بن ابى اسحاق زجّاجى (د 337ق)، اشتقاق اسماء الله تعالى و صفاته المستنبطة من التنزيل (بغداد، 1974م). 5. ابن درستويه (د 347ق) كه دو كتاب الاشتقاق الكبير و الاشتقاق الصغير بدو منسوب است. 6. ابوعمر محمد بن عبدالواحد، معروف به مطرز و ملقب به غلام ثعلب (د 354ق)، تفسير اسماء الشعراء. 7. ابن جنى (د 392ق)، المبهج فى اشتقاق اسماء الشعراء (نك: عبدالتواب، 47-50؛ شرقاوي، 183). از اوايل سدة 5ق/11م به بعد نيز كوششهايى در زمينة اشتقاق صورت گرفته است: 1. زجاجى (د 415ق)، اشتقاق الاسماء؛ 2. ابوعبيد بكري (د 487ق)، اشتقاق الاسماء؛ 3. على بن محمد خوارزمى (د 560ق)، اشتقاق اسماء المواضع و البلدان؛ 4. ابن مالك (د 672ق)، رسالة فى الاشتقاق؛ 5. ابوبكر محمدبن احمد وائلى بكري (د 685ق)، الاشتقاق؛ 6. محمد صديق خان بهادر (د 1307ق)، العلم الخفاق فى علم الاشتقاق (استانبول، 1296ق). با اينهمه، نبايد نام «اشتقاق» كه بر اين كتابها نهاده شده است، پژوهشگر را دچار اشتباه كند، زيرا اشتقاق، هنوز پايههاي معين علمى نيافته بود تا بتوان آن را دانشى مستقل تلقى كرد؛ به عبارت ديگر، برداشت اين دانشمندان از علم اشتقاق، همان است كه در هر لغتنامة ديگر مىتوان يافت. دو اثر ابن دريد اين نظر را نيك تأييد مىكند؛ چه، او در كتاب جمهره به موضوع اشتقاق كمتر از آنچه در كتاب اشتقاق خود آورده، نپرداخته است. بدين سان، همة كتابهاي بزرگ لغت، از العين خليل و تهذيب ازهري گرفته تا قاموسهاي عظيم متأخر، پيوسته به امر اشتقاق عنايت داشتهاند. حتى كتابهاي تاريخى و جغرافيايى و ادبى و به خصوص تفاسير و لغتشناسى قرآن هم از ريشهيابى كه سخت مورد علاقة نويسندگان مسلمان بوده، آكنده است. مثلاً ياقوت در معجم البلدان خود گاه ريشة اعلام جغرافيايى را شرح داده، و ابن خلكان در پايان هر يك از مقالات خود، به جست و جوي ريشة نام كسى كه زندگى نامهاش را نگاشته، برخاسته است. با اينهمه، شايد بتوان ادعا كرد كه بيش از هر چيز، نياز شديد مسلمانان به درك الفاظ قرآن موجب حركت بسيار گستردة ريشهيابى در ادب عربى شده است. از اين رو، مشاهده مىشود كه نخستين اشتقاقنامههاي قرآنى - به خصوص مشكل القرآن ابن قتيبه كه اينك در دست است - همزمان با نخستين قاموسهاي نظام يافتة بزرگ تأليف شدهاند. از آن پس، اشتقاق نويسىِ خاص قرآن، گسترشى چشمگير يافته، و آثار بزرگى نظير مفردات راغب (د 502ق) پديد آمده است. اشتقاق يابى الفاظ قرآن كريم در زمان حاضر نيز مورد عنايت قرار گرفته است، از جمله جفري در «واژگان بيگانه در قرآن1 »به شيوة خاورشناسان، بخش عظيمى از الفاظ قرآن را ريشه يابى كرده، و حسن مصطفوي در التحقيق فى كلمات القرآن (تهران، 1360ش)، به شيوهاي نيم جديد - نيم سنتى، دربارة همة كلمات قرآن تحقيق نموده است. دربارة اشتقاق به طور عموم، برخى از معاصران نيز چند اثر پديد آوردهاند كه در خور توجه است: 1. عبدالقادر مغربى، الاشتقاق و التعريب (قاهره، 1908م). 2. عبدالله امين، الاشتقاق (قاهره، 1376ق/ 1956م)؛ مؤلف در اين اثر كه بر برداشتها و تجربيات شخصى او استوار است، ضمن گسترش تقسيم بندي اشتقاق، فهرستى الفبايى از اسامى اعيان كه فعل از آنها مشتق شده، ارائه كرده است (ص 53 به بعد). 3. فؤاد حنا طرازي، الاشتقاق (بيروت، 1968م)؛ وي اشتقاق را در مورد اسامى و افعال بررسى كرده، و به نقد ديدگاههاي دانشمندان گذشته پرداخته است. دانستههاي گذشتگان از اشتقاق را نبايد علمى كمال يافته، و با علم ريشه شناسى جديد منطبق پنداشت؛ چه، آنان تقريباً در همة احوال، جانب تاريخى كلمه را فرو نهادهاند، اما استوارترين جنبة كار آنان را احتمالاً مىتوان در زمينة صرف دانست، ولى در همين زمينه نيز كه به يمن قياس، قانونمند شده است، برخى سنتها، كار دانشمندان را به بنبست مىكشاند. مثلاً اعتقاد به 3 حرفى بودن كلمات موجب شده است كه كلمهاي چون اسم (از ريشة را گاه مشتق از وسم، گاه از سمو، و گاه شكلهاي ديگر بدانند (نك: ه د، اسم). بى اطلاعى از زبانهاي كهن - خواه سامى، خواه هند و اروپايى - و اندكى عنايت به معنا شناسى، به اظهار نظرهايى گاه شگفت دربارة كلمات جامد، و به خصوص واژههاي بيگانه انجاميده است. صرف و اشتقاق: ابن جنى معتقد است كه تنها با شناخت تصريف مىتوان بر علم اشتقاق آگاهى يافت. وي مىگويد: ميان تصريف و اشتقاق رابطة نيرومندي وجود دارد. در تصريف - البته به شيوة سيبويه و قدما - واژهاي در نظر گرفته مىشود و به وجوه مختلف صرف مىگردد، مثلاً از فعل 3 حرفى ضرب، ضربب بر وزن جعفر ساخته مىشود. در اشتقاق نيز مصدر ضَرْب در نظر گرفته مىشود و ماضى و مضارع از آن مشتق مىگردد ( المنصف، 1/2-4؛ نيز نك: ابن عصفور، 1/28). البته هدف تصريف از ارائة نمونهها نشان دادن دگرگونيهايى است كه در صامتهاي اصلى (ريشه) رخ مىدهد تا واژگان جديد ساخته شوند، اما در اشتقاق ذكر اين نمونهها براي توضيح چگونگى اخذ يك صيغه از صيغة ديگر است و بديهى است كه اين امر مستلزم شناخت و كاربرد آن دگرگونيهاست. با اينهمه، عموميت تصريف بيشتر از اشتقاق است؛ چه، اشتقاق در خصوص برخى از واژگان، مانند جبل و حجر كه براي آنها هيچ شكل اوليهاي يافت نمىشود، سكوت كرده، حال آنكه تصريف آنها را در ساخت «فَعَل» جاي داده است (نك: سيوطى، المزهر، 1/351؛ 2 .(EIاز سوي ديگر، تصريف واسطة ميان نحو و لغت است و از اشتقاق به نحو نزديكتر است، در صورتى كه اشتقاق بيشتر با لغات ارتباط دارد و در جست و جوي نقطة آغاز آنهاست (نك: ابن جنى، همان، 1/4). انواع اشتقاق: الف - اشتقاق صغير: اشتقاق صغير شايعترين نوع اشتقاق است كه در آن ترتيب و توالى صامتهاي اصلى در كلمات مشتق و مشتق منه يكسان است، مانند علم > عالم > اِعْلَم... . برخى اين نوع از اشتقاق را اشتقاق اصغر ناميدهاند (تهانوي، 1/767؛ صالح، 174) و گروهى نيز بدان اشتقاق عام گفتهاند (وافى، 172). بخش بزرگى از واژگان زبان عربى مبتنى بر همين نوع ازاشتقاق است؛ اما دانشمندان علم صرف تنها به گوشهاي از اين روابط پرداختهاند و آنچه در كتابهاي دستور ذيل باب مشتقات (اسم فاعل، اسم مفعول، مصدر ميمى،...) مىآيد، بخشى از اشتقاق صغير است. در حوزة اشتقاق صغير، پيوسته نحويان به اين موضوع كه اصل مشتقات چيست، توجه كرده، و عموماً دو نظر ابراز داشتهاند: بصريان بر آنند كه مصدر اصل مشتقات است؛ و كوفيان، فعل را اصل دانستهاند. ابن انباري به تفصيل آراء هر دو مكتب را ارائه كرده، و به بحث و بررسى پيرامون آنها پرداخته، و خود نظر بصريان را تأييد كرده است (1/235- 245؛ نيز نك: زجاجى، 56 -63؛ ابوالبقاء، 143-149). با اينهمه، سيبويه كه از بصريان بنام است، اسم را، به سبب تمكن بيشتر، اصل، و فعل را از آن مشتق دانسته است (1/20-21؛ نيز نك: ابن سراج، 1/40؛ ابن برهان، 1/101). عقيدة ديگري كه از ديدگاه بصريان متفرع مىگردد، اين است كه مصدر اصل فعل است و فعل اصلِ وصف (اسم فاعل، اسم مفعول،...) (نك: ابن شجري، 1/293). برخى نيز بر آنند كه مصدر و فعل هر دو اصالت دارند و هيچ يك از ديگري مشتق نشدهاند (نك: ابن عقيل، 1/559؛ سيوطى، همع...، 1/186). ابن جنى در تأييد نظر استادش ابوعلى فارسى تقدم زمانى در اسم و فعل را انكار مىكند و مىگويد: از نظر زمانى نمىتوان هيچ يك از اين دو را بر آن ديگري مقدم داشت (نك: الخصائص، 2/33-40). اختلاف نظر دربارة اصل مشتقات تا زمان حاضر همچنان ادامه مىيابد و معاصران نيز در اين باره آرائى عرضه داشتهاند. برخى نظر بصريان را تأييد مىكنند (صالح، 181) و برخى آن را مردود مىشمرند و معتقدند كه انديشة آنان متأثر از نحويان پارسى است، زيرا اصل اشتقاق در زبانهاي آريايى مصدر اسمى، و در زبانهاي سامى فعل است (ولفنسن، 14). گروهى نيز گفتهاند كه افعال از اسماء معانى (بجز مصادر)، اسماء اعيان، اسماء صوت،... گرفته مىشوند و اين افعال نيز به نوبة خود، اصل ديگر مشتقات زبان مىگردند (امين، 14). برخى مىگويند: اصل مشتقات در زبان عربى هم ممكن است فعل باشد، هم اسم. البته آنچه مشتقات ناميده مىشوند، عموماً از افعال گرفته شدهاند، اما خود اين افعال گاه اصل، و گاه برگرفته از اسامى جامدند (نك: يعقوب، 196). شايان ذكر است كه دربارة آنچه دانشمندان علم صرف مشتق خواندهاند، يعنى اسم مصدر، اسم مره، مصدر ميمى، اسم زمان، اسم مكان، اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبهه، صيغة مبالغه، اسم تفضيل و اسم ابزار اختلافى وجود ندارد و همه اصل آنها را فعل دانستهاند و اصل افعال مزيد نيز فعل ماضى 3 حرفى است (نك: همو، 196-197). البته واژگانى نيز هستند كه با اين اصل سازگار نيستند، مثلاً اصل برخى اسمهاي مكان اسم است، مانند مَأسَدة و مَسْبَعة كه اصل آنها اسد و سبع است. از اين رو، ابن قتيبه فصلى در اشتقاق صفات از اسم گشوده است (ص 468- 469؛ نيز نك: رايت، .(I/148 اينك ملاحظه مىشود كه در زمينة صرف و بر اساس قياس ممكن است امر اشتقاق تا حد پايان ناپذيري گسترش يابد. اما لغت شناسان كهن، با اعتقاد بر توقيفى بودن زبان، دايرة كار را محدود ساختهاند، زيرا بر اساس اين اعتقاد، ديگر نمىتوان با قياس، كلماتى را كه در زبان عربى شنيده نشده است، مشتق كرد و به كار برد (نك: ابنفارس، الصاحبى، 57). ب - اشتقاق كبير (قلب لغوي): اين اشتقاق همان است كه ابن جنى آن را اشتقاق اكبر خوانده، و فصلى از خصائص را بدان اختصاص داده است (2/133- 139)؛ اما معاصران اصطلاح اشتقاق كبير را ترجيح دادهاند (مثلاً نك: امين، 1-2؛ صالح، 186؛ هارون، 27). اين نوع اشتقاق از قلب و جا به جايى صامتهاي يك كلمة 3 حرفى يا 4 حرفى به دست مىآيد كه ميان آنها معناي مشتركى وجود دارد، مثلاً كلم > كمل > مكل > ملك > لكم > لمك كه همة آنها در يك مفهوم (قوت و شدت) شريكند (نك: ابن جنى، همان، 2/134- 138). ابن جنى مىگويد: چنانچه معناي يكى از اين شكلها دور از معناي صورتهاي ديگر باشد، بايد با ظرافت معناي مشتركى ميان آنها يافت (همان، 2/134). قلب لغوي از پايههاي گسترش زبان عربى به شمار رفته است و زبان شناسان كهن در پژوهشهاي خويش فصل مستقلى بدان اختصاص دادهاند (مثلاً نك: ابن فارس، همان، 329؛ ثعالبى، 564 - 565؛ سيوطى، المزهر، 1/476-481). انديشة قلب در واژگان به خليل ابن احمد فراهيدي باز مىگردد. وي كوشيده است تا واژگان زبان عربى را با تكيه بر همة شكلهاي احتمالى كه از جا به جايى صامتها به وجود مىآيد، گرد آورد و مستعمل و غير مستعمل آنها را از يكديگر باز شناسد و كتاب العين او نيز بر اساس همين انديشه تنظيم شده است. با اينهمه، ابن جنى خود را نخستين كسى مىداند كه روابط ميان اين دست از واژگان را اشتقاق اكبر ناميده، و پيش از وي كسى براي آن نامى برنگزيده است؛ البته وي اعتراف مىكند كه پيش از او ابوعلى فارسى اين روابط را دريافته بوده، اما بر آنها نامى نگذارده، و شرحشان نداده است (همان، 2/133). مىتوان احتمال داد كه نظرية ابن جنى الهام پذيرفته از انديشة خليل بوده است، اما تفاوت آشكاري كه ميان روش خليل در العين - و نيز ديگر لغت نويسان كه از او پيروي كردهاند - با طرح ابن جنى وجود دارد، اين است كه آنان - بر خلاف ابن جنى - صورتهاي به دست آمده از قلب واژگان را به يك معناي واحد باز نمىگرداندهاند (براي معانى مشترك ميان واژگان در اشتقاق كبير، نك: كيا، 1 به بعد). در ميان دانشمندان كهن برخى چون زجاج نظر ابن جنى را تأييد كرده، و برخى نيز چون سيوطى آن را مردود شمردهاند (نك: همان، 1/347، 354). و در ميان معاصران نيز گروهى ابن جنى را به تكلف متهم نموده، نظر او را رد كردهاند (مثلاً نك: يعقوب، 202-204) و گروهى نيز ميانه روي كرده، مىگويند: نظر ابن جنى دربارة پارهاي از واژگان درست، و دربارة پارهاي نادرست است (صالح، 194؛ نيز نك: يعقوب، 204)؛ برخى نيز برآنند كه قلب - همانگونه كه پيشينيان اعتقاد داشتهاند - از سنتهاي عرب است و نمىتوان آن را در زمرة تقسيمات اشتقاق قرار داد و اشتراك معنوي ميان واژههايى كه از جا به جايى صامتها به وجود مىآيد، از باب ترادف است، نه اشتقاق (همانجا). شايان ذكر است كه اشتقاق كبير را اشتقاق صغير نيز ناميدهاند (نك: تهانوي، 1/767). ج - اشتقاق اكبر: اين اشتقاق اكبر همان ابدال لغوي است. اين نوع از اشتقاق به روابط معنايى واژگانى مىپردازد كه در آنها ضمن حفظ ترتيب، يكى از صامتهاي سه گانه، به صامت قريب المخرج ديگري تغيير يافته باشد، مانند نعق > نهق، جذم > جذل. ابدال لغوي گاه با قلب نيز همراه است، مانند: اتحم > احتم > ادهم (نك: كيا، چهار)؛ اما پديدة ابدال را بيشتر يك پديدة صوتى و لهجهاي دانستهاند، تا اشتقاقى (نك: سيوطى، همان، 1/460؛ يعقوب، 208). ابن جنى از ابدال لغوي بدون نام نهادن بر آن سخن گفته، و نمونههايى از آن را ارائه كرده است ( الخصائص، 2/145-152؛ نيز نك: سيوطى، همان، 1/460- 475). د - نَحْت (يا اشتقاق كُبّار، نك: امين، 2): نحت در لغت به معناي تراشيدن قلم، سنگ، چوب و غيره است و در اصطلاح آن است كه به منظور اختصار از دو كلمه يا بيشتر، يا يك جمله، كلمة جديدي ساخته شود كه معناي آن برگرفته از واژههاي نخستين باشد. واژة ساخته شده در قالبهاي رباعى، خماسى، سداسى و سباعى جاي مىگيرد (نك: ابن فارس، الصاحبى، 461؛ ميناجيان، 162؛ جرجس، 62 -63). ابنفارس نخستين كسى است كه مفهوم نحت را با گستردگى مطرح كرده، و بر آن است كه بيشتر واژههايى كه بيش از 3 حرف دارند، منحوتند. مثلاً ضِبَطْر (= توانا و فربه) از ضَبَطَ + ضَبَرَ؛ صَهْصَلِق (= فرياد و بانگ سخت) از صَهَلَ + صَلَقَ. وي پديدة نحت را قياسى مىداند (همانجا، نيز معجم...، 1/328) و ابن مالك نيز قياسى بودن آن را جايز دانسته است (نك: سيوطى، المزهر، 1/485). زبان شناسان كهن عرب نيز به موضوع نحت پرداختهاند، اما هيچ يك آن را نوعى اشتقاق نخواندهاند، مثلاً سيوطى در المزهر براي آن فصلى مستقل گشوده، و انگيزة روي آوردن بدان را عدم جواز اشتقاق يك واژه از دو لفظ در قياس حرفى دانسته است (1/482- 485). با اينهمه، برخى از معاصران نحت را در زمرة تقسيمات اشتقاق قرار دادهاند (امين، همانجا؛ صالح، 243). نحت انواع گوناگونى دارد: 1. نحت از جمله، مانند بَسْمَلَ از بسم الله الرحمن الرحيم؛ حَوْقَلَ از لاحول و لاقوة الا بالله (نك: ميناجيان، 165). 2. نحت از يك اسم خاص كه به صورت تركيبى اضافى است، مانند عبد شمس > عبشمى (صفت نسبى). كاربرد اين نوع نحت بسيار محدود است و ظاهراً تنها در 8 واژه ديده شده است (نك: سيوطى، همان، 1/485؛ ميناجيان، 165-166). 3. نحت از دو اصل مستقل، مانند جَلُدَ + جَمُدَ > جُلْمود (سنگ بزرگ و سخت)؛ لا + اَنْ > لَنْ؛ هَلْ + اَمْ (يا هاء تنبيه + لم) > هَلُمَّ (نك: وافى، 181؛ يعقوب، 210-212؛ مغربى، 21- 25). مآخذ: ابن انباري، عبدالرحمان، الانصاف فى مسائل الخلاف بين النحويين، بهكوشش محمد محيىالدينعبدالحميد، بيروت،1380ق/1961م؛ ابنبرهان عكبري،عبدالواحد، شرح اللمع، به كوشش فائز فارس، كويت، 1984م؛ ابن جنى، عثمان، الخصائص، به كوشش محمدعلى نجار، قاهره، 1374ق/1955م؛ همو، المنصف، به كوشش ابراهيم مصطفى و عبدالله امين، قاهره، 1373ق/1954م؛ ابن دريد، محمد، الاشتقاق، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بغداد، 1399ق/1979م؛ ابن سراج، محمد، الاصول فى النحو، به كوشش عبدالحسين فتلى، بيروت، 1988م؛ ابن شجري، هبةالله، الامالى، حيدرآباد دكن، 1349ق؛ ابن عصفور، على، الممتع فى التصريف، به كوشش فخرالدين قباوه، بيروت، 1390ق/1970م؛ ابن عقيل، عبدالله، شرح على الفية ابن مالك، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1350ق؛ ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغة، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1368ق؛ همو، الصاحبى، به كوشش احمد صقر، قاهره، 1977م؛ ابن قتيبه، عبدالله، ادب الكاتب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1382ق/1963م؛ ابوالبقاء عكبري، عبدالله، التبيين، به كوشش عبدالرحمان عثيمين، بيروت، 1406ق/1986م؛ امين، عبدالله، الاشتقاق، قاهره، 1376ق/1956م؛ تهانوي، محمد اعلى، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش محمد وجيه و ديگران، كلكته، 1862م؛ ثعالبى، عبدالملك، فقه اللغة و سر العربية، قاهره، 1357ق/1938م؛ جرجانى، على، التعريفات، بيروت، 1985م؛ جرجس، رمسيس، «النحت فى العربية»، مجلة مجمع اللغة العربية، قاهره، 1961م، ج 13؛ جواليقى، موهوب، المعرب، به كوشش احمدمحمد شاكر، قاهره، 1936م؛ زجاجى، عبدالرحمان، الايضاح، به كوشش مازن مبارك، بيروت، 1394ق/1974م؛ سيبويه، عمرو، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1408ق/1988م؛ سيوطى، المزهر، به كوشش محمد احمد جادالمولى و ديگران، قاهره، 1986م؛ همو، همع الهوامع، به كوشش محمد بدرالدين نعسانى، بيروت، دارالمعرفه؛ شرقاوي اقبال، احمد، معجم المعاجم، بيروت، 1407ق/ 1987م؛ صالح، صبحى، دراسات فى فقه اللغة، بيروت، 1973م؛ عبدالتواب، رمضان و صلاحالدين هادي، مقدمه بر اشتقاق الاسماء اصمعى، قاهره، 1400ق/ 1980م؛ كيا، صادق، قلب در زبان عربى، تهران، 1340ش؛ مغربى، عبدالقادر، الاشتقاق و التعريب، قاهره، 1908م؛ ميناجيان، ك.، «النحت قديماً و حديثاً»، اللسان العربى، رباط، 1972م، ج 9، شم 1؛ وافى، على عبدالواحد، فقه اللغة، قاهره، 1388ق/1968م؛ ولفنسن، ا.، تاريخ اللغات السامية، بيروت، 1980م؛ هارون، عبدالسلام محمد، مقدمه بر الاشتقاق (نك: هم، ابن دريد)؛ يعقوب، اميل بديع، فقه اللغة العربية و خصائصها، بيروت، 1982م؛ نيز: EI 2 ; Lane, E., Arabic - English Lexicon, Beirut, 1980; Wright, W., A Grammar of the Arabic Language, London, 1967. بابك فرزانه