responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 7  صفحه : 2977
احوص
جلد: 7
     
شماره مقاله:2977


اَحوَص‌، عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ عاصم‌ انصاري‌ (ح‌ 35- 105ق‌/ 655 -723م‌)، شاعر عصر اموي‌. وي‌ از قبيلة اوس‌ برخاسته‌، و نسبت‌ انصاري‌ او از همين‌ جاست‌ (ابن‌ قتيبه‌، 1/424؛ طبري‌، 3/421؛ ابن‌ دريد، 437؛ آمدي‌، 59؛ نيز قس‌: ابن‌ سلام‌، چ‌ يوزف‌ هل‌، 186، كه‌ بر خلاف‌ ديگران‌ وي‌ را از قبيلة خزرج‌ به‌ شمار آورده‌ است‌). وي‌ 3 كنيه‌ داشت‌: ابوعاصم‌، ابوعثمان‌ و ابو محمد؛ اما عاقبت‌ به‌ لقب‌ احوص‌ كه‌ به‌ سبب‌ تنگى‌ گوشة چشم‌ بر او اطلاق‌ شده‌ بود، شهرت‌ يافت‌ (ذهبى‌، تاريخ‌...، 4/91؛ صفدي‌، 17/436؛ ابن‌ شاكر، فوات‌...، 2/217- 218). نياي‌ وي‌ عاصم‌ بن‌ ثابت‌ از اصحاب‌ معروف‌ پيامبر (ص‌) بود و در جنگ‌ بدر و احد حضور داشت‌ (ابن‌ سعد، 2/41، 43؛ ابن‌ عبدالبر، 2/779). احوص‌ در ابياتى‌ به‌ عاصم‌ سخت‌ باليده‌، و به‌ كشته‌ شدن‌ وي‌ به‌ دست‌ بنى‌ لحيان‌ در يوم‌ الرجيع‌ (3ق‌) اشاره‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 200). مادر احوص‌ اثيله‌ دختر عمير بن‌ مخشى‌ بود (ابن‌ شاكر، همان‌، 2/218).
منابع‌ كهن‌ دربارة شخصيت‌ و زندگى‌ احوص‌ به‌ نقل‌ رواياتى‌ اندك‌ بسنده‌ كرده‌اند. در سدة 3ق‌، زبير بن‌ بكار (ابن‌ نديم‌، 124) و على‌ بن‌ محمد بن‌ بسام‌ (يمانى‌، 2/115) اخبار وي‌ را در دو اثر جداگانه‌ گرد آورده‌ بوده‌اند كه‌ متأسفانه‌ اينك‌ هر دو اثر از دست‌ رفته‌اند. امروزه‌ بيشترين‌ آگاهى‌ ما دربارة زندگى‌ وي‌، از رواياتى‌ كه‌ در اغانى‌ گرد آمده‌، به‌دست‌ مى‌آيد و مسلماً همة اين‌ روايتها صحت‌ تاريخى‌ ندارند و بيشتر آنها به‌ خصوص‌ افسانه‌هاي‌ عاشقانة وي‌ را راويان‌ در سده‌هاي‌ 2 و 3ق‌، شاخ‌ و برگها افزودند، چندانكه‌ برخى‌ از آنها را خود راويان‌ نخستين‌ نيز ساختگى‌ خوانده‌اند (مثلاً نك: ابوالفرج‌، 9/133-134، 21/111؛ براي‌ كتاب‌شناسى‌ اخبار او، نك: سعد، 13-30).
احوص‌ در قباء به‌ دنيا آمد و در همانجا پرورش‌ يافت‌ (اصمعى‌، 20؛ قس‌: جمال‌، 40، 42). در منابع‌ كهن‌، تاريخ‌ ولادت‌ وي‌ روشن‌ نيست‌. از معاصران‌، بلاشر (ص‌ 743) ولادت‌ وي‌ را به‌ تخمين‌ سال‌ 35ق‌/655م‌، و جمال‌ (همانجا) سال‌ 40ق‌ دانسته‌اند.
در روزگار احوص‌ مركز خلافت‌ از حجاز به‌ شام‌ منتقل‌ شده‌ بود و انصار در مدينه‌، و قريش‌ در مكه‌ به‌ مخالفت‌ با دستگاه‌ خلافت‌ برخاسته‌ بودند. سياست‌ امويان‌ بر آن‌ قرار گرفته‌ بود كه‌ از يك‌ سو به‌ كمك‌ ثروتهاي‌ كلانى‌ كه‌ از فتوحات‌ به‌ دست‌ مى‌آمد، همة امكانات‌ خوش‌ خواري‌ و خوش‌ نوشى‌ را در اين‌ شهرها فراهم‌ سازند تا ساكنان‌ اين‌ نواحى‌ را به‌ خود جلب‌ كنند و از ديگر سو درصدد بر آمدند تا شاعران‌ بى‌ بند و بار، اما خوش‌ قريحة اين‌ شهرها را با پاداشهاي‌ گزاف‌ تطميع‌ كنند تا به‌ مدح‌ امويان‌ و ذم‌ دشمنان‌ آنان‌ بپردازند (ضيف‌، 46-56؛ آذرنوش‌، 142). احوص‌ نيز همچون‌ بسياري‌ از شاعران‌ نتوانست‌ دامن‌ از مديحه‌ سرايى‌ و سرسپردگى‌ امويان‌، پاكيزه‌ نگه‌ دارد، اما به‌ سبب‌ بدبينى‌ و سوء ظن‌ خليفگان‌ اموي‌ نسبت‌ به‌ انصار، هرگز نتوانست‌ پايگاه‌ مناسبى‌ در دربار امويان‌ به‌ دست‌ آورد؛ خاصه‌ آنكه‌ عبدالله‌ بن‌ حنظله‌ كه‌ در واقعة حرّه‌ در 63ق‌ برضد امويان‌ شوريده‌ بود، از خويشان‌ نزديك‌ احوص‌ بود (ابن‌ عبدربه‌، 4/387- 388؛ جمال‌، 50؛ سعد، 91). از همين‌ رو دورانى‌ از زندگى‌ شاعر با تلخكاميهاي‌ بسيار سپري‌ شد و بارها طعم‌ تلخ‌ تازيانه‌ و حتى‌ تبعيد را چشيد (نك: دنبالة مقاله‌).
به‌ گزارش‌ منابع‌ كهن‌، نخستين‌ ارتباط وي‌ با دستگاه‌ خلافت‌، ملاقات‌ با معاوية بن‌ ابى‌ سفيان‌ بود. بغدادي‌ روايت‌ مى‌كند كه‌ احوص‌ يك‌ بار به‌ همراه‌ پدرش‌ به‌ حضور معاويه‌ رسيد و خطبه‌اي‌ خواند و چون‌ پدر نيز خواست‌ خطبه‌اي‌ ايراد كند، وي‌ مانع‌ او شد (2/141). قصيده‌اي‌ كه‌ وي‌ در رثاي‌ معاويه‌ سروده‌ (بلاذري‌، 1(4)/158)، مؤيد روايت‌ بغدادي‌ است‌. استواري‌ ساختمان‌ قصيده‌ نشان‌ مى‌دهد كه‌ نبوغ‌ شعري‌ احوص‌ در آن‌ هنگام‌ به‌ حد كمال‌ رسيده‌ بوده‌ است‌ (قس‌: سعد، 104). برخى‌ از معاصران‌، ملاقات‌ شاعر با معاويه‌ را در 60ق‌ يعنى‌ سال‌ وفات‌ معاويه‌ تخمين‌ زده‌اند؛ در آن‌ هنگام‌ شاعر تقريباً 25 سال‌ داشته‌ است‌ (همو، 103-104).
از روزگار يزيد تا حدود سال‌ 65ق‌ اطلاعى‌ از وي‌ در دست‌ نيست‌. براساس‌ قصايدي‌ كه‌ در مدح‌ عبدالعزيز بن‌ مروان‌ ( حك 65 - 85ق‌) حاكم‌ مصر سروده‌ (ص‌ 109-116، 183-191)، به‌ حدس‌ مى‌توان‌ گفت‌ شاعر در اين‌ روزگار كه‌ مقارن‌ با حكومت‌ عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ (65 - 86ق‌) بوده‌، در دستگاه‌ عبدالعزيز به‌ سر مى‌برده‌ است‌ (قس‌: ضيف‌، 119؛ سعد، 151). احوص‌ با فرزندان‌ عبدالعزيز به‌ ويژه‌ ابوبكر نيز روابطى‌ نزديك‌ داشته‌، و از پاداشهاي‌ آنان‌ بارها بهره‌مند شده‌ است‌ (ابوالفرج‌، 21/97؛ سعد، 157- 158). پس‌ از روي‌ كار آمدن‌ وليد بن‌ عبدالملك‌ (حك 86 -96ق‌)، احوص‌ راهى‌ شام‌ شد و با قصيده‌اي‌ در مدح‌ خليفة جديد، بخت‌ خود را آزمود. وليد او را گرامى‌ داشت‌ و جوايزي‌ به‌ او بخشيد (نك: آمدي‌، 59). در روايت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ ابن‌ سريج‌ در حضور وليد اشعاري‌ از احوص‌ را به‌ آواز برخواند، خليفه‌ شاعر را از مدينه‌ فرا خواند و او را از نديمان‌ خود گردانيد، اما چون‌ با غلامان‌ دربار، رسوايى‌ به‌ بار آورد، خليفه‌ سخت‌ بر آشفت‌ و او را به‌ مدينه‌ باز گرداند و به‌ ابوبكر بن‌ حزم‌، قاضى‌ مدينه‌ دستور داد تا او را 100 تازيانه‌ زند (ابوالفرج‌، 1/299-302؛ آمدي‌، همانجا؛ صفدي‌، 17/436). شاعر در يكى‌ از قصايد خود در مدح‌ وليد، با مبالغة بسيار وي‌ را امام‌ و پيشواي‌ دينى‌ مردم‌ از جانب‌ خداوند معرفى‌ كرده‌ است‌ (ص‌ 245-249؛ قس‌: ضيف‌، 118).
با پايان‌ يافتن‌ خلافت‌ وليد و روي‌ كار آمدن‌ سليمان‌ بن‌ عبدالملك‌ (96 - 99ق‌)، دوران‌ تلخكامى‌ احوص‌ آغاز شد، خاصه‌ آنكه‌ خليفه‌، دشمن‌ كينه‌توز وي‌ ابوبكر بن‌ حزم‌ را به‌ حكومت‌ مدينه‌ بر گماشت‌ (96ق‌). ميان‌ ابن‌ حزم‌ و احوص‌ كينه‌اي‌ ديرينه‌ بود و در واپسين‌ سالهاي‌ حكومت‌ وليد، اختلاف‌ بين‌ آن‌ دو شدت‌ يافته‌، و به‌ روايتى‌ احوص‌ باعث‌ عزل‌ وي‌ از حكومت‌ مدينه‌ (احتمالاً منصب‌ قضا) شده‌ بود (وكيع‌، 137- 138؛ ابن‌ رشيق‌، 1/64)؛ و اينك‌ ابن‌ حزم‌ كه‌ در پى‌ انتقامجويى‌ بود، فرصت‌ را غنيمت‌ شمرده‌، از خليفة جديد دستور مجازات‌ و سرانجام‌ تبعيد احوص‌ به‌ جزيرة دهلك‌ در درياي‌ سرخ‌ را گرفت‌. البته‌ دربارة تبعيد شاعر روايات‌ سخت‌ آشفته‌ است‌:
به‌ گفتة ابن‌ سلام‌ (چ‌ شاكر، 2/656 -657) چون‌ احوص‌ اشعاري‌ عاشقانه‌ براي‌ همسران‌ اشراف‌ مى‌سرود و باعث‌ رسوايى‌ آنان‌ مى‌شد، گروهى‌ از بزرگان‌ مدينه‌، به‌ سليمان‌ بن‌ عبدالملك‌ شكايت‌ بردند (نك: حسين‌، 1/569، كه‌ شكايت‌ مردم‌ را به‌ تحريك‌ ابن‌ حزم‌ ذكر كرده‌ است‌) و خليفه‌ به‌ ابن‌ حزم‌ دستور داد تا شاعر را تازيانه‌ زند و به‌ دهلك‌ تبعيد كند، و گفته‌اند كه‌ وي‌ تا روزگار يزيد بن‌ عبدالملك‌ (حك 101- 105ق‌) در تبعيد بوده‌ است‌ (قس‌: ابوالفرج‌، 9/64 -66؛ ابن‌ شاكر، فوات‌، 2/218؛ نيز نك: ابن‌ قتيبه‌، 1/424- 425، كه‌ تبعيد وي‌ را در زمان‌ عمر بن‌ عبدالعزيز و علت‌ آن‌ را انحراف‌ جنسى‌ شاعر دانسته‌ است‌؛ براي‌ روايتهاي‌ گوناگون‌ ديگري‌ كه‌ در اين‌ باره‌ آمده‌، نك: ذهبى‌، تاريخ‌، 4/91، سير ...، 4/593؛ صفدي‌، همانجا؛ بغدادي‌، 2/18). با توجه‌ به‌ روايت‌ ابن‌ سلام‌ (همانجا)، وي‌ مى‌بايست‌ در تمام‌ دوران‌ حكومت‌ عمر بن‌ عبدالعزيز (99 -101ق‌) در تبعيد بوده‌ باشد؛ حال‌ آنكه‌ دست‌ كم‌ دو روايت‌ دربارة ديدار وي‌ با عمر بن‌ عبدالعزيز در منابع‌ آمده‌ است‌.
به‌ گفتة ابوالفرج‌ (9/256-260)، يك‌ بار احوص‌ به‌ همراه‌ كثير و نصيب‌، به‌ دربار عمر بن‌ عبدالعزيز رفت‌ و عمر كه‌ چندان‌ توجهى‌ به‌ شاعران‌ نداشت‌، آنان‌ را به‌ حضور نپذيرفت‌ تا سرانجام‌ پس‌ از 4 ماه‌ انتظار، به‌ پايمردي‌ مسلمة بن‌ عبدالملك‌ به‌ حضور خليفه‌ رسيدند و مدايح‌ خود را به‌ او تقديم‌ داشتند، اما خليفه‌ از آنان‌ استقبال‌ چندانى‌ نكرد و با اين‌ حال‌ به‌ هر كدام‌ پاداشى‌ در خور داد (قس‌: ابن‌ كثير، 9/252-253).
در روايت‌ ديگري‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ عمر بن‌ عبدالعزيز به‌ حكومت‌ رسيد، به‌ والى‌ مدينه‌ نوشت‌ تا عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌ و احوص‌ را نزد وي‌ روانه‌ كند تا به‌ جرم‌ تبه‌كاريها و ماجراهاي‌ عاشقانة فساد انگيزشان‌ مجازات‌ شوند و چون‌ آن‌ دو را نزد وي‌ آوردند، بى‌ درنگ‌ احوص‌ را به‌ دهلك‌ تبعيد كرد و ميانجيگري‌ انصار نيز سودي‌ نبخشيد (ابوالفرج‌، 9/64 -66؛ زجاج‌، 120). البته‌ مى‌دانيم‌ كه‌ عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌ به‌ روايتى‌ 6 سال‌ قبل‌ از خلافت‌ عمر بن‌ عبدالعزيز، يعنى‌ در 93ق‌ وفات‌ يافته‌ است‌. با اين‌ حال‌ برخى‌ تبعيد احوص‌ را به‌ دست‌ عمر بن‌ عبدالعزيز درست‌تر دانسته‌اند (نك: جمال‌، 54 - 55). احوص‌ در سرزنش‌ عمر بن‌ عبدالعزيز نيز اشعاري‌ سروده‌ است‌ (ص‌ 249-251؛ ابن‌ قتيبه‌، 1/425). برخى‌ از مدايحى‌ كه‌ شاعر به‌ وي‌ تقديم‌ داشته‌، مربوط به‌ زمانى‌ است‌ كه‌ عمر حاكم‌ مدينه‌ بوده‌ است‌ (86 -93ق‌) و در آن‌ هنگام‌ ظاهراً با عمر روابطى‌ صميمانه‌تر داشته‌، و از پاداشهاي‌ او بهره‌مند مى‌شده‌ است‌ (نك: ابوالفرج‌، 21/97).
آگاهيهايى‌ كه‌ دربارة روابط شاعر با يزيد بن‌ عبدالملك‌ در دست‌ است‌، از حدود چند روايت‌ اندك‌ تجاوز نمى‌كند. تقريباً همة منابع‌ تأكيد كرده‌اند كه‌ احوص‌ در آغاز حكومت‌ عبدالملك‌ از قيد تبعيد آزاد شده‌ است‌. به‌ روايت‌ ابوالفرج‌ (9/67، 15/132-134) چون‌ كنيزكى‌ در حضور يزيد، اشعاري‌ از احوص‌ به‌ آواز برخواند، يزيد را سخت‌ خوش‌ آمد و دستور داد تا شاعر را از تبعيدگاه‌ نزد وي‌ آوردند و به‌ او جوايزي‌ گرانبها بخشيد. در روايت‌ ديگري‌ از ابن‌ شبه‌ آمده‌ است‌ كه‌ يزيد بن‌ عبدالملك‌، به‌ والى‌ مدينه‌ عبدالواحد بن‌ عبدالله‌ نوشت‌ كه‌ احوص‌ و معبد، آوازه‌ خوان‌ معروف‌ را نزد وي‌ فرستد، و احوص‌ مدتى‌ در دربار وي‌ به‌ سر برد (همو، 21/108). ظاهراً در همين‌ زمان‌ يزيد بن‌ عبدالملك‌ براي‌ مدتى‌ ترك‌ عيش‌ و نوش‌ كرده‌ بود، اما چون‌ اشعار احوص‌ را شنيد،دوباره‌ مى‌گساري‌ و عيش‌وعشرت‌ پيشه‌ ساخت‌(همو،15/132). به‌ روايت‌ ابن‌ سلام‌ چون‌ يزيد بن‌ عبدالملك‌، يزيد بن‌ مهلب‌ را به‌ قتل‌ رساند، از فرزدق‌، كثير و احوص‌ خواست‌ تا ابن‌ مهلب‌ و خاندانش‌ را هجو كنند، اما هيچ‌ يك‌ نپذيرفتند، جز احوص‌ كه‌ قصيده‌اي‌ در هجو آنان‌ سرود، و هنگامى‌ كه‌ يزيد شاعر را به‌ سفارت‌ نزد جراح‌ بن‌ عبدالله‌ حكمى‌ حاكم‌ آذربايجان‌ فرستاد، جراح‌ به‌ سبب‌ اين‌ هجويه‌، شاعر را به‌ بند كشيد و او را سخت‌ مجازات‌ كرد (چ‌ شاكر، 2/658 - 659). احوص‌ اشعار بسياري‌ در مدح‌ يزيد بن‌ عبدالملك‌ داشته‌، و چنانكه‌ خود اشاره‌ دارد، پاداشهاي‌ كلانى‌ از او دريافت‌ كرده‌ است‌، مثلاً يك‌ بار در قبال‌ مديحه‌اي‌ 40 هزار درهم‌ و بار ديگر هزار دينار گرفته‌ است‌ (ص‌ 123، ابيات‌ 31-33؛ ابوالفرج‌، 15/129-130).
ظاهراً با پايان‌ يافتن‌ حكومت‌ يزيد (105ق‌)، زندگى‌ احوص‌ نيز پايان‌ يافته‌ است‌ و پس‌ از اين‌ تاريخ‌ در هيچ‌ يك‌ از منابع‌، رد پايى‌ از وي‌ نمى‌توان‌ يافت‌. تنها در روايتى‌ از بلاذري‌ اشاره‌ شده‌ كه‌ وي‌ خلافت‌ هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ (105- 125ق‌) را نيز درك‌ كرده‌ است‌ (جمال‌، 40، به‌ نقل‌ از بلاذري‌). صفدي‌ (17/436) وفات‌ وي‌ را در حدود سال‌ 110ق‌، و ابن‌ شاكر در فوات‌ الوفيات‌ (2/218) در 105ق‌ و در عيون‌ التواريخ‌ (4/262) در 107ق‌ دانسته‌ است‌.
دربارة مرگ‌ وي‌، سراج‌ در مصارع‌ العشاق‌ (2/284) داستان‌ غم‌ انگيزي‌ از قول‌ ابن‌ اعرابى‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ بيشتر شبيه‌ به‌ افسانه‌ است‌. به‌ گفتة وي‌، احوص‌ كه‌ به‌ همراه‌ معشوقه‌اش‌ بِشره‌ رهسپار شام‌ بود، در راه‌ بيمار شد و چون‌ بيماريش‌ شدت‌ يافت‌، سر به‌ دامن‌ معشوق‌ نهاد و اشعاري‌ حزن‌ انگيز برخواند و در دم‌ جان‌ سپرد. بشره‌ نيز چندان‌ بر مرگ‌ عاشق‌ گريست‌ تا جان‌ داد و همانجا در كنار قبر وي‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد.
احوص‌ همة شهرت‌ خويش‌ را مديون‌ غزليات‌ خود است‌. در آن‌ روزگار، به‌ همت‌ عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌، حجاز نخستين‌ خاستگاه‌ غزل‌ عربى‌ شده‌ بود، و غزل‌ از «نسيب‌ِ» قصائد استقلال‌ يافته‌، به‌ صورت‌ مكتبى‌ نو، با حال‌ و هوايى‌ تازه‌ و واژگانى‌ شاداب‌تر درآمده‌ بود و اينك‌ به‌ دست‌ خنياگران‌، با آهنگهاي‌ زيبا و دلنشين‌ در مى‌آميخت‌ و مجالس‌ شعر خوانى‌ و موسيقى‌ را در مكه‌ و مدينه‌ رونق‌ مى‌بخشيد. از همين‌ رو احوص‌ بيشتر غزليات‌ خود را در اوزانى‌ كوتاه‌ و آهنگين‌ مى‌سرود تا با موسيقى‌ و آواز همسازتر گردد (قس‌: سعد، 302-304). وي‌ با آوازه‌ خوانان‌ و موسيقى‌دانان‌ آن‌ روزگار از قبيل‌ ابن‌ سريج‌ و معبد، پيوند دوستى‌ استوار داشت‌ و هم‌ اينان‌ بودند كه‌ اشعار وي‌ را بر سر زبانها انداختند و نام‌ او را جاودانه‌ ساختند (نك:ابن‌عبدربه‌، 4/455؛ابوالفرج‌، 1/297-302، 21/108- 109؛ واده‌، 115؛ سعد، 108).
افسانه‌هايى‌ كه‌ دربارة غزليات‌ احوص‌ پرداخته‌ شده‌، از نوع‌ همان‌ داستانهايى‌ است‌ كه‌ دربارة زندگى‌ عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌ آمده‌: پيوسته‌ تشبيب‌ به‌ زنى‌ از مشاهير حجاز (خواه‌ خنياگران‌ و خواه‌ اشراف‌ قريش‌) است‌ كه‌ گاه‌ طى‌ ماجرايى‌ سر راه‌ شاعر قرار گرفته‌، و دل‌ از كف‌ او ربوده‌ است‌. ما نام‌ بسياري‌ از اين‌ زنان‌ مشهور است‌، اما بعيد نيست‌ كه‌ برخى‌ كسان‌ زادة تخيل‌ شاعر باشند، و گويى‌ نام‌ دار بودن‌ معشوق‌، بيشتر مورد توجه‌ شاعر بوده‌ است‌، تا عشق‌ حقيقى‌. ادعاي‌ عشق‌ بازي‌ با اشراف‌، سنتى‌ بود كه‌ عمر پى‌ ريخته‌ بود و اينك‌ در شعر احوص‌ ادامه‌ مى‌يافت‌. حكايت‌ او با ام‌ جعفر در اين‌ باب‌ بسيار پر معنى‌ است‌: ام‌ جعفر دختر عبدالله‌ بن‌ عرفطه‌ كه‌ از غزليات‌ احوص‌ دربارة خويشتن‌ به‌ تنگ‌ آمده‌ بود، روزي‌ راه‌ را بر وي‌ بست‌ و ادعا كرد كه‌ شاعر وامدار اوست‌. احوص‌ كه‌ نه‌ وامى‌ گرفته‌ بود و نه‌ آن‌ زن‌ را مى‌شناخت‌، در شگفت‌ شد، و ام‌ جعفر گفت‌: چگونه‌ دربارة كسى‌ كه‌ نمى‌شناسى‌، غزل‌سرايى‌ مى‌كنى‌؟ بدين‌سان‌ ام‌ جعفر به‌ همگان‌ بنمود كه‌ غزل‌سراييهاي‌ احوص‌ دربارة او، جز ياوه‌ گوييهاي‌ شاعري‌ خيال‌ پرداز نيست‌ (زجاج‌، 120-122؛ ابوالفرج‌، 6/258).
بنابر روايات‌، رفتار احوص‌ در موارد ديگر هم‌ با شيوة عمر تفاوت‌ چندان‌ نداشت‌. او نيز در كنار خيمه‌گاه‌ اشراف‌ به‌ كمين‌ مى‌نشست‌ و شعر مى‌سرود، جامه‌هاي‌ زيبا به‌ تن‌ مى‌كرد و با ظاهري‌ آراسته‌ و سوار بر اسبان‌ اصيل‌ در گردشگاههاي‌ اطراف‌ مدينه‌، به‌ ويژه‌ عقيق‌ كه‌ تفرجگاه‌ زنان‌ اشراف‌ بود، به‌ گردش‌ در مى‌آمد و از ميان‌ زنان‌ بى‌ شماري‌ كه‌ با اشتياق‌ او را به‌ ميهمانى‌ خود مى‌خواندند، زيبا رويان‌ را بر مى‌گزيد و با آنان‌ به‌ طعام‌ و شراب‌ مى‌نشست‌ (همو، 1/356-360). بيشترين‌ ماجراهاي‌ عاشقانة وي‌ با خنياگرانى‌ همچون‌ جميله‌، ذَلفاء، عقيله‌، عبله‌، سلامه‌ و حبابه‌ بود كه‌ اغلب‌ آنان‌ از معاشيق‌ معروف‌ ديگر غزل‌سرايان‌ نيز بوده‌اند (نك: آذرنوش‌، 143). جميله‌ از آوازه‌ خوانان‌ معروف‌ مدينه‌ بود كه‌ پر آوازه‌ترين‌ خنياگران‌ عصر اموي‌ همچون‌ معبد آوازه‌ خوانى‌ را از او آموخته‌ بودند. احوص‌ كه‌ به‌ وي‌ سخت‌ دل‌ باخته‌ بود و بيشتر اوقات‌ را نزد او مى‌گذراند، اشعاري‌ عاشقانه‌ برايش‌ مى‌سرود و جميله‌ آنها را به‌ آواز بر مى‌خواند. با اين‌ حال‌ گويى‌ اين‌ عشق‌ يكسويه‌ بوده‌، و شاعر هرگز نتوانسته‌ است‌ معشوق‌ را در دام‌ عشق‌ خود اسير كند. از اشعار وي‌ دربارة جميله‌ جز ابياتى‌ اندك‌ (4 بيت‌) بر جاي‌ نمانده‌ است‌ (ص‌ 206؛ سعد، 226- 228). با اينهمه‌، گويى‌ عشق‌ او نسبت‌ به‌ سلامة آوازه‌ خوان‌، پرشورتر بوده‌ است‌: صداي‌ دلنشين‌ و نواي‌ سحرآميز عود سلامه‌ نه‌ تنها احوص‌ را گرفتار عشقى‌ جان‌سوز كرد، كه‌ از زاهدي‌ چون‌ عبدالرحمان‌ جشمى‌ نيز دل‌ ربود. احوص‌ اشعار عاشقانة بسياري‌ براي‌ سلامه‌ مى‌سرود و در آنها اظهار دلباختگى‌ و پريشان‌ حالى‌ مى‌كرد. معشوق‌ نخست‌ پيامهاي‌ عاشقانة وي‌ را جدي‌ نمى‌گرفت‌، تا آن‌ روز كه‌ يكى‌ از غزليات‌ شاعر را نزد ابن‌ قيس‌ الرقيات‌ به‌ آوازي‌ دل‌ انگيز برخواند و شاعر دريافت‌ كه‌ معشوق‌ بر سر مهر آمده‌ است‌. از آن‌ پس‌ ديدار آن‌ دو فزونى‌ يافت‌؛ اما چون‌ شهرت‌ سلامه‌ به‌ خليفه‌ يزيد بن‌ عبدالملك‌ رسيد، بفرمود او را خريده‌، نزد وي‌ بردند. احوص‌ كه‌ تاب‌ دوري‌ معشوق‌ نداشت‌، شتابان‌ به‌ سوي‌ شام‌ رفت‌ و نهانى‌ با كنيزك‌ ديدار كرد و چون‌ خليفه‌ از راز آن‌ دو آگاه‌ شد، سلامه‌ را بدو بخشيد و احوص‌ وي‌ را با خود به‌ حجاز باز گرداند (ابوالفرج‌، 8/334، 343، نيز نك: 9/134-136، كه‌ بين‌ يزيد بن‌ معاويه‌ و يزيد بن‌ عبدالملك‌ خلط شده‌ است‌؛ سعد، 232-236). گويا اين‌ ماجرا، با آنكه‌ در ساختگى‌ بودنش‌ ترديد نيست‌، موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ وشاء (ص‌ 133)، احوص‌ و سلامه‌ را در زمرة عشاق‌ معروف‌ عرب‌ چون‌ مجنون‌ و ليلى‌، و جميل‌ و بثينه‌ بنهد. از اينگونه‌ عشقها در زندگى‌ احوص‌ فراوان‌ بوده‌، و گفته‌اند كه‌ وي‌ براي‌ بيش‌ از 30 تن‌ از زنان‌ مدينه‌ غزل‌سرايى‌ كرده‌ است‌ (سعد، 216-217).
در هر حال‌، بايد احوص‌ را پس‌ از عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌، بزرگ‌ترين‌ شاعر غزل‌ سراي‌ عصر اموي‌ به‌ شمار آورد. وي‌ براي‌ بازآفرينى‌ ديدارهاي‌ عاشقانه‌ و گفت‌ و گوهاي‌ پنهانى‌ و دو جانبة عاشق‌ و معشوق‌ بيشتر غزلياتش‌ را در قالب‌ حكايات‌ عاشقانه‌ سروده‌، و در اين‌ وادي‌ از سلف‌ خود عمر بن‌ ابى‌ ربيعه‌ عقب‌ نمانده‌ است‌ (سعد، 298- 299). اختلاف‌ ميان‌ اين‌ شيوة نو در غزل‌ و شيوة مدايح‌ او كه‌ همچنان‌ در چارچوب‌ سبك‌ سنتى‌ قصيده‌ گرفتار مانده‌، مى‌تواند در بررسى‌ تحولات‌ شعر اموي‌ براي‌ محققان‌ سودمند باشد.
از احوص‌ ديوانى‌ بر جاي‌ نمانده‌ است‌، اما محققان‌ معاصر، دو بار اشعار او را گردآوري‌ و چاپ‌ كرده‌اند: يكى‌ شعر الاحوص‌ الانصاري‌ به‌ كوشش‌ ابراهيم‌ سامرايى‌ (نجف‌، 1389ق‌/1969م‌) است‌ و ديگر كتابى‌ به‌ همان‌ نام‌ كه‌ توسط عادل‌ سليمان‌ جمال‌ تهيه‌، و چاپ‌ شده‌ است‌ (قاهره‌، 1390ق‌/1970م‌، بار دوم‌ با اصلاحات‌ و اضافاتى‌ در 1411ق‌/ 1990م‌). همچنين‌ محمد على‌ سعد در كتاب‌ الاحوص‌ بن‌ محمد الانصاري‌ به‌ بحث‌ و بررسى‌ پيرامون‌ زندگى‌ و شعر احوص‌ پرداخته‌ است‌. از ميان‌ خاورشناسان‌ نيز پتراچك‌ مستشرق‌ چكسلواكى‌ تحقيقات‌ جامعى‌ دربارة زندگى‌ و شعر وي‌ انجام‌ داده‌ است‌.
مآخذ: آذرنوش‌، آذرتاش‌، «نگاهى‌ به‌ اجتماع‌ اشرافى‌ حجاز»، مقالات‌ و بررسيها، تهران‌، 1350ش‌؛ آمدي‌، حسن‌، المؤتلف‌ و المختلف‌، به‌ كوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، قاهره‌، 1381ق‌/1961م‌؛ ابن‌ دريد، محمد، الاشتقاق‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، 1378ق‌/1958م‌؛ ابن‌ رشيق‌، حسن‌، العمدة، به‌ كوشش‌ محمد محيى‌الدين‌ عبدالحميد، بيروت‌، 1972م‌؛ ابن‌ سعد، محمد، الطبقات‌ الكبري‌، بيروت‌، دارصادر؛ ابن‌ سلام‌ جمحى‌، محمد، طبقات‌ ( فحول‌ ) الشعراء، به‌ كوشش‌ يوزف‌ هل‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ همو، همان‌، به‌كوشش‌ محمود محمد شاكر، قاهره‌، 1394ق‌/1974م‌؛ ابن‌ شاكر كتبى‌، محمد، عيون‌ التواريخ‌، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز؛ همو، فوات‌ الوفيات‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1974م‌؛ ابن‌ عبدالبر، يوسف‌، الاستيعاب‌، به‌ كوشش‌ على‌ محمد بجاوي‌، قاهره‌، 1380ق‌/1960م‌؛ ابن‌ عبدربه‌، احمد، العقد الفريد، به‌ كوشش‌ احمد امين‌ و ديگران‌، بيروت‌، 1402ق‌/ 1983م‌؛ ابن‌ قتيبه‌، عبدالله‌، الشعر و الشعراء، به‌ كوشش‌ محمد يوسف‌ نجم‌ و احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1964م‌؛ ابن‌ كثير، البداية؛ ابن‌ نديم‌، الفهرست‌؛ ابوالفرج‌ اصفهانى‌، الاغانى‌، قاهره‌، دارالكتب‌؛ احوص‌، عبدالله‌، شعر الاحوص‌ الانصاري‌، به‌ كوشش‌ عادل‌ سليمان‌ جمال‌، قاهره‌، 1411ق‌/1990م‌؛ اصمعى‌، عبدالملك‌، فحولة الشعراء، به‌ كوشش‌ چ‌. توري‌، بيروت‌، 1400ق‌/1980م‌؛ بغدادي‌، عبدالقادر، خزانة الادب‌، به‌ كوشش‌ عبدالسلام‌ محمد هارون‌، قاهره‌، مكتبة خانجى‌؛ بلاذري‌، احمد، انساب‌ الاشراف‌، به‌ كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1400ق‌/1979م‌؛ بلاشر، رژيس‌، تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، ترجمة ابراهيم‌ كيلانى‌، دمشق‌، 1404ق‌/1984م‌؛ جمال‌، عادل‌ سليمان‌، مقدمه‌ بر شعر الاحوص‌ الانصاري‌ (نك: هم، احوص‌)؛ حسين‌، طه‌، من‌ تاريخ‌ الادب‌ العربى‌، بيروت‌، 1981م‌؛ ذهبى‌، محمد، تاريخ‌ الاسلام‌، قاهره‌، 1369ق‌؛ همو، سير اعلام‌ النبلاء، به‌ كوشش‌ شعيب‌ ارنؤوط و مأمون‌ صاغرجى‌، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ زجاج‌، عبدالرحمان‌، الامالى‌، بيروت‌، 1403ق‌؛ سراج‌ القاري‌، جعفر، مصارع‌ العشاق‌، بيروت‌، دارصادر؛ سعد، محمد على‌، الاحوص‌ بن‌ محمد الانصاري‌، حياته‌ و شعره‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ صفدي‌، خليل‌، الوافى‌ بالوفيات‌، به‌ كوشش‌ درتئا كراوولسكى‌، بيروت‌، 1402ق‌/1982م‌؛ ضيف‌، شوقى‌، الشعر و الغناء فى‌ المدينة و مكة، قاهره‌، 1979م‌؛ طبري‌، تاريخ‌؛ واده‌، ژان‌ كلود، حديث‌ عشق‌ در شرق‌، ترجمة جواد حديدي‌، تهران‌، 1372ش‌؛ وشاء، محمد، الظرف‌ و الظرفاء، به‌ كوشش‌ فهمى‌ سعد، بيروت‌، 1405ق‌/1985م‌؛ وكيع‌، محمد، اخبار القضاة، به‌ كوشش‌ عبدالعزيز مصطفى‌ مراغى‌، قاهره‌، 1366ق‌/1947م‌؛ يمانى‌، يوسف‌، نسمة السحر، نسخة عكسى‌ موجود در كتابخانة مركز. عنايت‌ الله‌ فاتحى‌ نژاد
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 7  صفحه : 2977
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست