responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2237
ابوسهل زوزنی
جلد: 5
     
شماره مقاله:2237

اَبوسَهلِ زوزَني، محمد بن حسين (يا حسين) ملقب به شيخ العميد (د ح 446ق/1054م)، دبير و ديوانسالار عصر غزنوي.عمده ترين مآخذ دربارة زندگاني او تاريخ بيهقي (د 470ق/1077م) دبير و مورخ معاصر وي است. از صفت «اما زاده» كه بيهقي (ص 222) در مورد او به كار برده ، چنين بر مي آيد كه پدرش از عالمان دين بوده است (نك‌ : رضائي، 222). ابوسهل به سنت دبيران آن روزگار، زبان و ادبيات عرب را به خوبي فرا گرفت و در آن چندان مهارت يافت كه به اين زبان شعر مي سرود (نك‌ : باخرزي، 2/1392 ـ 1393) و با ادبياتي چون ثعالبي و لغت يگانة روزگار خوانده است (ص 152). از اشعاري كه ابوسهل در مدح سلطان مسعود، هنگام شكار شير، في البداهه سروده و همچنين مشاعره اي كه با قاضي منصور، شاعر هراتي داشته است (همو، 152 ـ 153، 787 ـ 789)، چنين برمي آيد كه وي در بديهه گوي چيره دست بوده است.
ابوسهل در آغاز، تعليم و تربيت فرزندان احمد بن حسن ميمندي، وزير سلطان محمود غزنوي را برعهده داشت و از اين طريق توانست به دربار راه يابد (همو، 73). در 416ق/1025م بعد از عزل احمد بن حسن ميمندي از وزارت، ابوسهل به مدح ابوعلي حسن بن محمد ميكال، معروف به حسنك وزير (جانشين وي) پرداخت (همو، 230). سلطان محمود در 408ق/ 1017 م پس از خوارزم، حكومت هرات را به وليعهدش مسعود سپرد و ابوسهل را به عنوان سرپرست وي برگزيد (گرديزي، 397). در هرات، از آنجا كه ابوسهل را «حال و محل نزديك امير مسعود بزرگ تر از خدمتكاران بود، در وي حسد كردند و محضرها ساختند» در بد اعتقادي او (بيهقي، 27) و گويا او را قرمطي خواندند (همو، 230) و به غزنين آوردند و به زندانش افكندند. پس از مرگ محمود (421ق/ 1030م)، ابوسهل كه از پيش طرفدار جانشيني مسعود بود، از غزنين گريخت و در دامغان به او پيوست و با پذيرش گرم مسعود روبه رو شد و نزد وي چنان تقرب يافت كه به تعبير بيهقي «شبه وزيري گشت و سخن امير همه با وي مي بود و باد… ديگران همه نبشست» (ص 27 ـ‌28). از گفته هاي بيهقي (ص 419 ـ 420)، چنين برمي آيد كه ابوسهل در حكومت مسعود هيچ گاه رسماً به مقام وزارت نرسيده، اما برخي منابع تصريح مي كنند كه وي مدتي عهده دار مقام وزارت بوده است (نك‌ : عقيلي، 192؛ قس: باسورث، 1/68).
در 422ق/1031م ابوسهل از سوي سلطان مسعود مأمور شد احمدبن حسن ميمندي را به قبول مقام وزارت ترغيب كند. ميمندي نيز اين منصب را پذيرفت، اما ابوسهل بعدها شايع كرد كه اين مقام پيش از ميمندي بر او عرضه شده بوده است (نك‌ : بيهقي، 183 ـ 189؛ عقيلي، 178 ـ 179).
ابوسهل پس از روي كار آمدن احمدبن حسن ميمندي، به رياست ديوان عرض (صفر 422) منصوب شد (بيهقي، 195). در اين هنگام وي درصدد انتقام جويي از دشمنان خويش برآمد و با توسل به توطئه هاي گوناگون عرصه را بر آنان تنگ كرد. نخستين قرباني توطئه هاي او حسنك وزير بود كه با وي دشمني ديرينه داشت و در انتظار فرصت بود تا استخفاف خويش را بر در سراي او، پاسخ گويد (نك‌ : همو، 200 ـ 203). از اين رو اتهام فرمطي بودن حسنك را كه زماني خود نيز بدان متهم بود، نزد مسعود عنوان كرد. مسعود كه به سبب حمايت حسنك از برادر و رقيبش محمد، نسبت به او كينه مي ورزيد، در برابر اصرار ابوسهل در به دارآميختن حسنك، مخالفتي ابراز نكرد و سرانجام حسنك در 422ق به دار آويخته شد (نك‌ : همو، 221 ـ 234؛ عقيلي، 192).
كشتن حسنك هرچند براي بسياري از درباريان و مردم ناگوار بود، اما براي ابوسهل موفقيت بزرگي محسوب گرديد. پس از آن ابوسهل، مسعود را بر آن داشت كه صله ها و هدايايي را كه برادرش محمد، براي جلب وفاداري بزرگان لشكري و كشوري به آنان بخشيده بود، باز پس گيرد و خود كار جمع آوري اين اموال را برعهده گرفت، ولي اين امر به سبب ناخرسنديهاي بسياري كه ميان كارگزاران پديد آورد و آنان را نسبت به سلطن و ابوسهل، بدبين و بدگمان ساخت، به جايي نرسيد (بيهقي، 336 ـ 340؛ عقيلي، همانجا).
فتنه گريهاي ابوسهل همچنان ادامه يافت. در 423ق مسعود را به اين بهانه كه آلتونتاش حاكم خوارزم قدرت بسياري به دست آورده است، تحريك كرد تا او را نيز مانند علي قريب و اريارق و غازي، از ميان بردارد. سرانجام مسعود دست خطي مبني بر قتل آلتونتاش صادر كرد، ولي آلتونتاش خبر يافت و توطئه ناكام ماند و مسعود از بيم آنكه آلتونتاش دست به شورش زند، به پيشنهاد احمد بن حسن ميمندي، ابوسهل را دستگير ساخت و در قلعه اي در غزنين به زندان افكند اموالش را در سراسر خراسان مصادره كرد و از سوي ديگران براي جلب اعتماد مجدد آلتونتاش، نامه اي به او نوشت و تحريكات ابوسهل را فاش ساخت (نك‌ : بيهقي، 402 ـ 421).
ابوسهل سال بعد از زندان آزاد شد و ابونصر مشكان رئيس ديوان رسائل و احمد بن عبدالصمد وزير به مسعود پيشنهاد كرد تا او را به جاي حاكم ري، طاهر دبير، به كار گمارد. اما سلطان با يادآوري خيانتهاي پيشين ابوسهل، او را لايق هيچ منصبي ندانست (هم، 499 ـ 500). با اين حال مسعود، گه گاه وي را جهت مشورت در برخي امور به دربار فرا مي خواند (همو، 561، 613 ـ 614).
ابوسهل به پيروي از خوي ديرين خويش در 425ق با دستياري سوري، صاحب ديوان خراسان، مسعود را نسبت به مظفر طاهر، عامل پوشنگ بدگمان ساخت و سرانجام مظفر، به دستياري خمارتكين، حاجب سلطان، كشته شد (همو، 561). زوزني، بعد از مرگ ابونصر مشكان، به رياست ديوان رسائل رسيد (صفر 431/ نوامبر 1039)، اما به سبب ناآشنايي با اين منصب، بيهقي به عنوان نايب و خليفة او به امور ديوان رسيدگي مي كرد (همو، 799 ـ 800). اين بيگانگي و ناآشنايي وي بهانه اي شد تا رقباي او چون ابوالحسن عبدالجليل و مسعود ليث كه چشم طمع به اين منصب داشتند، نزد سلطان بر او خرده گيرند (همو، 844 ـ 845). بيهقي نيز كه دريافته بود شرارتي در وي نهفته است و برخلاف سيرة استادش ابونصر مشكان عمل مي كند، خواست از سمت خويش كناره گيرد، اما مسعود به ابوسهل و احمدبن عبدالصمد وزير سفارش كرد تا جانب بيهقي را نگه دارند و او را دلگرم سازند تا در مقام خود بماند، از اين رو، ابوسهل تا پايان حيات مسعود، بيهقي را بسيار گرامي مي داشت (همو، 800 ـ 801).
ابوسهل در بيشتر حوادث اواخر حكومت مسعود و از آن ميان در رويداد دنندانقان (431ق) حضور داشت و در تصميم گيريها، اظهار نظر مي كرد (همو، 828، 831، 835). وي از جمله دربارياني بود كه با نظر سلطان مبني بر سفر به مرو. براي مقابله با تركمنان مخالفت كرد (همو، 817 ـ 818).
پس از واقعة دندانقان. زماني كه ابوالفضل كرنكي، صاحب بريد خراسان و نايب ابوسهل در آنجا، با ياري تركمنان شورش كرد، ابوسهل مأمور شد كه به بست رود و با صلح يا جنگ. شورش را فرو نشاند. پس از ابوسهل در ذيحجة 431، با سپردن كارها به نايب خود، بيهقي، به اين مأموريت رفت (همو. 877 ـ 878).
بيهقي و منابع ديگر درباره سرانجام اين مأموريت و نيز بقية دوران زندگاني ابوسهل، آگاهي چنداني به دست نمي دهند. از گفته هاي بيهقي، 0ص 422، 878)، چنين برمي آيد كه وي پس از عزل مسعود از حكومت، در بست و دور از امور ديواني بوده باشد.
به گزارش بيهقي (ص 422) ابوسهل در حكومت مودود بن مسعود (حك‌ 432 ـ 440ق) نيز رئيس ديوان رسائل بوده و از حكايتي كه عوفي از بخشهاي گمشدة آثار بيهقي نقل كرده است، برمي آيد كه وي همين مقام را در حكومت سلطان عبدالرشيد (حك‌ 440 ـ 443ق) نيز برعهده داشته است (3(2)/571). پس از قتل عبدالرشيد به دست طغرل سپهسالار ترك غزنوي، ابوسهل به وزارت وي رسيد (همو، 3(2)/548).
از باقي زندگاني ابوسهل، منابع هيچ اطلاعي به دست نمي دهند و تاريخ دقيق مرگ او به درستي دانسته نيست. از تاريخ بيهقي همين اندازه پيداست كه در 450ق/1058م، هنگامي كه او نوشتن ماجراي بر دار كردن حسنك وزير را آغاز كرده، چندسالي از مرگ ابوسهل گذشته بوده است (ص 221).
بيهقي تصويري روشن از شخصيت متضاد ابوسهل به دست داده است: در يك جا او را با صفاتي چون امام زاده، محتشم، فاضل و اديب مي ستايد (ص 222) و در مواضع ديگر و به مناسبتهاي مختلف او را شرير، بدرفتار، حيله گر و بددل معرفي مي كند (ص 222، 500، 800، 823). باخرزي (2/1391) از اين فراتر رفته و او را درنده خو ناميده است، اما منوچهري دامغاني او را در چند قصيده مدح كرده است. به هر حال مسلم است كه او اديبي برجسته و شاعري زبردست بوده است.
ابوسهل بيشتر عمر خويش را، به ويژه در دروة سلطان مسعود، به فتنه گري و توطئه چيني بر ضد ديگران سپري كرد، ولي گاه خود با آنكه مورد حمايت مسعود بود، از اين دسيسه ها بركنار نمي ماند (نك‌ : بيهقي، 414 ـ 415). بنابر اشعاري كه باخرزي ( 2/1393) از او نقل مي كند، خود وي نيز به اين فراز و نشيبهاي زندگي سياسيش اشاره دارد.
بيهقي مطالبي دربارة مال اندوزي، جاه طلبي، باده گساري و خلقيات وي بيان داشته كه همه تأمل انگيز است: او در برابر سر بريدة دشمن (حسنك وزير)، كنار مطربان و آواز خوانان به باده گساري پرداخت (بيهقي، 222، 235 ـ 236) و در گيرودار جنگ با تركمنان سلجوقي، زماني كه برخي از بيم شكست آرزوي مرگ مي كردند، همراهان را به شراب خواري و خوشگذراني فرا خواند (همو، 785 ـ 786).
دسيسه ها و كينه جوييهاي شخصي ابوسهل نسبت به كارگزاران حكومتي در ايجاد نارضايي ميان درباريان و مردم بسيار مؤثر بوده است، تا آنجا كه شايد بتوان آن را يكي از عوامل شكست سپاه غزنوي در دندانقان و عزل مسعود از حكومت به شمار آورد. از اشعار ابوسهل، جز آنچه بيهقي (ص 125 ـ 153، 788 ـ 789 )، ثعالبي (2/65 ـ 66) و باخرزي (2/1392 ـ 1393) به طور پراكنده و در مضاميني چون ذم دنيا و خمريات از او نقل كرده اند، چيي در دست نيست. ثعالبي (2/65) از نوشته هاي منثور وي نيز ياد مي كند، اما نمونه اي از آنها بر جاي نمانده است.
مآخذ: باخرزي، علي بن حسن، دمي‌ـة القصر، به كوشش محمد تونجي، دمشق، 1392ق/1972 م؛ باسورث، كليفورد ادموند، تاريخ غزنويان، ترجمة حسن انوشه، تهران، 1356 ش؛ بيهقي، محمد بن حسين، تاريخ، به كوشش علي اكبر فياض، مشهد، 1356 ش؛ ثعالبي، تتم‌ـة اليتيم‌ـة، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1353 ق؛ رضائي، جمال، «بوسهل زوزني در تاريخ بيهقي»، يادنامة ابوالفضل بيهقي، مشهد، 1349 ش؛ عقيلي، حاجي بن نظام، آثار الوزراء، به كوشش جلال الدين محدث، تهران. 1364 ش؛ عوفي، محمد، جوامع الحكايات، به كوشش امير بانو مصفا و مظاهر مصفا، تهران، 1353 ش؛ گرديزي، عبدالحي بن ضحاك، تاريخ، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، 1363 ش.
ابوالفضل خطيبي
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2237
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست