responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2159
ابودلف
جلد: 5
     
شماره مقاله:2159

اَبودُلَف، جهانگرد، شاعر و دانشمند عرب كه تاريخ و محل تولد و در گذشت او معلوم نشده است، ولي ترديد نيست كه در سدة 4 ق/10 م در بخشهاي شرقي سرزمين خلافت روزگار گذرانيده است (بولگاكوف، 11). او با نام مسعربن مُهَلهِل مشهور است (ثعالبي،‌ 3/352). اين نام از ادوار قديم تا عصر ما در عربستان مركزي رايج و معمول بوده و مؤيد ريشة عربي آن است (كراچكوفسكي، «رسالة دوم ابودلف »، I/280). ابودلف را ينبوعي و خزرجي نوشته اند (ثعالبي، همانجا). اين دو نسبت مي رساند كه او از مردم بندر ينبوع در كرانة شرقي درياي سرخ و منسوب به قبيلة مدني خزرج بوده كه از روزگار پيامبر (ص) شهرت داشته است. چنين به نظر مي رسد كه ابودلف مردي اديب بوده كه اوضاع و احوال روزگار سبب سفرهاي دور و دراز وي گرديده و دست سرنوشت او را به صورت شاعري آواره و مديحه سرا به دربار نصر بن احمد ساماني، امير بخارا (301 ـ 331 ق/914 ـ 943م) كشانيده است (كراچكوفسكي، همانجا). اين همان اميري است كه ابن فضلان (هـ م) نيز به دربار او رفت و از آنجا عازم سرزمين بلغارها شد. از ابودلف به عنوان جهانگرد، جغرافي نگار، معدن شناس و شاعر ياد شده است. ابن نديم او را جوّال (بسيار سفر كننده) ناميده (ص 410) و ثعالبي نيز دربارة وي نظري مشابه اظهار داشته و او را مسافر سفرهاي دشوار ذكر كرده است (همانجا).
زكرياي قزويني نيز دربارة ابودلف همين گونه داوري كرده و متذكر شده است كه او جهانگردي مشهور بود كه به سرزمينهاي بسياري سفر كرد و از شگفتيهاي آن سرزمينها آگاهي داشت (ص 97). اخبار و اطلاعات پراكنده اي كه او دربارة خود ارائه داد، ما را با گوشه هايي از زندگي او آشنا مي كند. اطلاعات ارزشمند ابن نديم را نيز كه با ابودلف آشنايي داشته است، مي توان بدانها افزود‌ (همانجا). ابودلف مدتي در خدمت و مصاحبت صاحب بن عباد بوده و در سراي او روزگار گذرانيده است. او براي سفرهاي خود توصيه نامه هايي از صاحب بن عباد مي گرفت و مانند سفته ها (سفاتج) براي رفع نيازمنديهاي خويش از آنها استفاده مي كرد (ثعالبي، 3/353). عون بن حسين همداني،‌بديع الزمان همداني و محمد العمر بلخي دربارة او با ثعالبي گفت و گو داشته (ثعالبي،‌3/353 ، 354) و چه بسا او را نيك مي شناخته اند.
شرح سفر ابودلف تا چندي پيش به صورتي مستقل شناخته نشده بود. بخشهايي از نوشتة او را ياقوت در معجم البلدان آورده و زكرياي قزويني نيز به ذكر مطالبي از آن پرداخته بود كه متأسفانه چندان دقيق نيست (كراچكوفسكي، «ادب جغرافيايي عرب »، IV/186).
نخستين بار ووستنفلد در 1842م به شرح سفر ابودلف توجه نمود (صص 205 - 217) و پس از او شلوتسر در 1844 م طي رساله اي دربارة او به تحقيق پرداخت. وي به همراهي فرن طبع و ترجمة خوبي از بخشهاي موجود نوشتة ابودلف را انتشار داد (كراچكوفسكي، «رسالة دوم»، I/281). نخستين اثر جدي دربارة نوشته هاي وي مرهون زحمات و. و. گريگوريف دانشمند روسي است كه در 1872 م در سن پترزبورگ انتشار يافت. وي در سومين كنگرة خاورشناسان كه در 1876م در سن پترزبورگ برگذار شده بود، به وجود آشفتگيهايي در گزارش سفر ابودلف اشاره كرد و بسياري از مطالب او را حاصل مسموعات و اقتباس از گفته هاي ديگران ناميد. اين نظر در كنگرة مزبور مورد تأييد قرار گرفت (همانجا). ماركوارت اين نظر گريگوريف را بدون تغيير تكرار كرد و ماجراي سفرابودلف به پايتخت چين را مورد ترديد قرار داد (صص 74 -75). بارتولد ضمن تأييد نظر ماركوارت نوشت، تا زماني كه مطالب ابودلف در آثار ديگري مورد تأييد قرار نگيرد، ماجراي صحت اين سفر همچنان ناروشن باقي خواهد ماند (III/482). با وجود كشف رساله هاي اول و دوم ابودلف در كتابخانة‌ آستان قدس رضوي، مينورسكي به تقريب مشابه همين نظر را ابراز نموده و دربارة رسالة نخست ابودلف متذكر شده است كه ما ناگزيريم با مقايسة رسالة دوم نظر قاطع گريگوريف و ماراكوارت را در اين باب بپذيريم (ص 22). از ديگر كساني كه پس از كشف رسالة ابودلف در اين زمينه به تحقيق و تتبع پرداخته اند، فن روهر زاور است. گذشته مينورسكي و فن روهرزاور، كرچكوفسكي از زمرة نسختين دانشمنداني بود كه در 1936 م دربارة هر دو رسالة ابودلف به تحقيق پرداخت (بليايف، 7)، اما بولگاكوف و خالدوف از جملة برجسته ترين محققاني هستند كه پس از كشف رساله هاي ابودلف به بررسي آنها پرداخته اند. كرچكوفسكي برپاية نقل مطالب «رسالة دوم ابودلف» و مطالب مربوط به «شهرزور» ضمن مقايسه با نوشتة ياقوت به تحقيق پرداخت (همان،‌ I/280-292؛ همو، «شهرزور »، I/293-298) و در كتاب مشهور «ادب جغرافيايي عرب» نيز شرح قابل توجهي دربارة اين جهانگرد و شاعر عرب ارائه نمود. پس از او بولگاكوف و خالدوف مشتركاً كتاب جداگانه اي دربارة رسالة دوم ابودلف به رشتة تحرير كشيدند كه زيرنظر و.بليايف در 1960م به طبع رسيد. در ايران نيز تعليقات مينورسكي به فارسي ترجمه كرده است.
نسخة خطي رساله هاي ابودلف در 1923 م توسط زكي وليدي طوغان دركتابخانة آستان قدس (نكـ:هـ د، ابن فضلان) كشف شد. اين رساله ها به همراه شرح سفر ابن فضلان ضميمة كتاب البلدان ابن فقيه (هـ م) بود كه به شخصي به نام ابن خاتون تعلق داشته است.
با اندكي توجه نسبت به نقل قولهاي ياقوت از ابودلف مي توان با اطمينان گفت كه او از رساله هايي كه نسخة خطي آن اكنون در مشهد است، بهره جسته است (كرچكوفسكي، «رسالة دوم»،‌ I/283). ياقوت دربارة رسالة نخت ابودلف به وضوح مي نويسيد كه آن را در كتاب كهنه اي خوانده است ( 3/445).
از خط سراسرِ نسخة مزبور چنين برمي آيد كه البلدان ابن فقيه، رساله هاي ابودلف و كتاب ابن فضلان همه دستخط يك كاتب است. وجود نسخة خطي مشهد موجب شده است كه با اطمينان نسبت به درستي مطالب به تقريب همة رسالة نخست ابودلف را عيناً در كتاب خود نقل كرده است (قس: 3/445 ـ 458؛ ابودلف، 347 ـ 362)، ولي گاه كلماتي چند از آن را در معجم البلدان نمي يابيم. در اين كتاب 34 نقل قول با ذكر نام از رساله هاي ابودلف وجود دارد (8 بار در ج 1، 10 بار در ج 2، 7 بار در ج 3 و 9 بار در ج4). اين نشانة اهميتي است كه ياقوت براي نوشته هاي وي قائل بوده است. در ضمن مطالبي نيز هست كه گاه ياقتو عيناً و گاه با اندك تغييري از رساله هاي او نقل كرده، ولي نامي از او نبرده است. به عنوان نمونه در شرح مربوط به اَفلوغونيا مطالب به صورتي واضح از ابودلف نقل شده است، ولي نامي از او در ميان نيست (قس: ياقوت، 1/331؛ ابدلف، 369). ياقوت مطلب را به كوتاهي آورده، حال آنكه ابودلف در اين باره بيش از يك صفحه مطلب نوشته است. در شرح مربوط به باكو و نفت آن نيز با اندك تغيير، مشابهتي ميان نوشتة ياقوت و ابودلف موجود است، ولي اين بار نيز نامي از او برده نشده است (قس: ياقوت، 1/477؛ ابودلف، 366).
در بخش مربوط به ايران همة نوشته هاي ابودلف مورد استفادة كامل ياقوت نبوده است. يكي از اين موارد نوشتة آشفتة مدخل «جيل آباد» ري در معجم البلدان است كه ياقوت (2/179) در آن به اختصار از متن ابودلف بهره جسته است. ياقوت بناهاي عجيب آن را به «مرداوابن لاشك» نسبت داده است، حال آنكه با كشف نسخة خطي آستان قدس، معماي جيل آباد را مي توان حل شده دانست، زيرا ابودلف به صراحت مداويژ (مرداويج، 316 ـ 323 ق/928 ـ 935م) مؤسس سلسله آل زيار را بنياد گذار اين بناها نوشته است (ص 379). كراچكوفسكي مي نويسد كلمة «لايشك» پس از نام مردآويژ در رسالة ابودلف به معناي «بي گمان» است كه در «معجم البلدان» به خطا به صورت «مرداوابن لاشك» آمده است (همان، I/290). نمي دانيم اين خطا از ياقوت بوده است يا از كاتب معجم البلدان.
دربارة رساله هاي ابودلف بعضي محققان را عقيده بر آن است كه او خود نام رساله بر آنها نهاده و آنها را به صورت رسالة اول و دوم معرفي كرده است (بولگاكوف، 16). رسالة نخست ابودلف با سفر او به بخارا و از آنجا به چين آغاز مي شود. چنين مي نمايد كه در حدود 331ق/942م فرستادگاني از سوي «قالين بن الشخير» پادشاه چين براي وصلت ميان دو خاندان شاهي به بخارا آمده بودند. امير ساماني از دادن دختر به غيرمسلمان امتناع ورزيد، اما موافقت كرد كه يكي از پسرانش با شاهدخت چيني ازدواج كند (ابودلف، 348؛ مينورسكي،‌ 14). ابودلف به هنگام بازگشت هيأت از بخارا آنان را همراهي كرد. وي از آسياي مركزي، تركستان شرقي و تبت گذشت و سرانجام از چين روانة هندوستان شد و از راه سيستان به سرزمينهاي اسلامي بازگشت (كراچكوفسكي، همان، I/281 ) و از حمايت ابوجعفر محمد بن احمد،‌عامل سيستاني در سالهاي م 331 ـ 352ق/942 ـ 936 برخوردار گرديد (بولگاكوف، 12). نكتة مهمي كه از نسخة خطي مشهد معلوم مي شود، اين است كه نصر بن احمد پيش از ورود شاهدخت چيني درگذشت، ولي نوح بن نصر با وي ازدواج كرد و همين بانو مامدر عبدالملك بن نوح بوده است (ص 355). ماركوارت خط سير ابودلف و سفر او به تختگاه چين را با دقتي وافر مورد تحليل قرار داده و آن را حيرت انگيز ناميده است (صص 94 - 95). ابودلف سندابل (سندابيل) را تختگاه چين ناميده (ص 354) و ماركوارت كوشيده است تا ثابت كند كه سندابيل همان شهر «گانچو» (صص 84,89) و به نوشتة بارتولد «گانسو» است (III/396). بارتولد متذكر گرديده كه فرستادگان شاه چين به دربار امير ساماني را نمي توان نمايندة دودماني دانست كه پس از سقوط سلسلة تان بر چين حكومت كرده اند، بلكه اينان نمايندگان خاقان اويغور در گانچو بوده اند (III/482). وي مي نويسد ماركوارت ضمن تكيه به نظر دخويه چنين اظهار عقيده كرده كه ابودلف، گانچو را با چن دو، تختگاه استان سيچون آن اشتباه كرده است (همانجا؛ ماركوارت،‌ 87-88). گروهي از محققان نسبت به صحت سفرابودلف مندرج در رسالة نخست نظر منفي ايراز داشته اند، ولي كساني چون گابريل فران (صص 89 , 122 - 123, 132 -134) و كراچكوفسكي (همان I/282) آن را بدين گونه تلقي نكرده اند. به نظر كراچكوفسكي محتمل است، مطالب رساله پس از گذشت زماني دراز بر پاية به ياد مانده ها و بدون در نظر گرفتن توالي زماني دربارة قبايل و نواحي نوشته شده باشد و در بيشتر موارد ممكن است مسموعات بر مشاهدات افزوده شده باشد. وي مي نويسد براي ارزيابي كامل آثار ابودلف توجه به ديگر مطالب ارائه شده از سوي او ضروري است (همان، I/283 ). دليلي وجود ندارد كه بتوان رسالة ابودلف را تمام كمال خيال پردازانه ناميد. بعضي مطالب او دربارة‌فرمانرواي سيستان مورد تأييد است. چه بسا بسياري از مسموعات بدون رعايت صحت و سقم آنها به مطالب مورد نظر مؤلف افزوده شده باشد (همو، «ادب جغرافيايي»، IV/188).
رسالة نخست ابودلف ظاهراً مربوط به شرح سفر معيني است، ولي رسالة دوم او كه شامل تمام مشاهدات و در برگيرندة بيشتر ديده هاي اوست (ص 362)، بايد ادامه و دنباله رسالة‌ نخست باشد (بولگاكوف، 19). هدف ابودلف آن بوده كه نوشته اش آموزنده و مفيد باشد تا بزرگان از آن برخوردار گردند و براي صاحبان عزت و شوكت وسيلة آموزش شود و ديدگان كساني را كه از سياحت روي زمين باز مانده اند، روشن سازد (همانجا). موضوع رسالة دوم و بيان فاخر و پرجذبة آن در شرح مقصود، ‌آن را در رديف آثار ادبي قرار داده است و در اين نكته جاي شگفتي نيست، زيرا ابودلف در عين حال مردي اديب و شاعر بوده است (بولگاكوف، 20).
چنين به نظر مي رسد كه رسالة دوم شرح سفري است كه از شيز در آذربايجان آغاز شده است. متعاقب آن ابودلف راه شمال را دو پيش گرفته و روانة باكو در شيروان (ص 366) و سپس تفليس شده و از آنجا دوباره به آذربايجان و نواحي اردبيل و شهرزور روي آورده و سپس از طريق كرمانشاهان راه همدان، ري، طبرستان، قومس، نيشابور، طوس و هرات را در پيش گرفته و پس از آن به شرح اصفهان و شهرهاي خوزستان پرداخته است. رسالة دوم بدينجا خاتمه مي پذيرد (صص362 ـ 390) و گمان نمي رود در اين قسمت بنديها خط سير مؤلف به صورتي منظم و پي گير ارائه شده باشد (كراچكوفسكي، «رسالة دوم»، I/292). از شرح بعضي نواحي چنين برمي آيد كه ابودلف شخصاً آنها را نديده باشد. به نظر مي رسد كه او ديلم و خوارزم را به درستي نمي شناخته، سبب نيز آن است كه به صورتي مشروح تصويري از آن سرزمينها ارائه ننموده و تنها به ذكر مطالب كلي و مختصر بسنده كرده است و اين نحوه بيان مطلب متفاوت با شرح نقاطي است كه مؤلف بدانجاها سفر كرده و آنها را نيك مي شناخته است. سخنان ابودلف در بعضي موارد با كلمة «مي گويند» آغاز مي شود. اين نيز سبب مي شود كه خواننده چنين پندارد كه وي به آن نقاط سفر نكرده اس (بولگاكوف،‌ همانجا). ابودلف در رسالة دوم نه از نقطة عزيمت سخن مي گويند و نه از پايان خط سير. گاه نيز مسير حركت او با حلقه هاي ضعيفي پيوند يافته اند. يكي از نمونه هاي آن مسير آرارات تا شهرزور و مهم تر از آن مسير نيشابور تا اصفهان است. در اينجا نظم و توالي زماني مشهور نيست. ابودلف ضمن شرح حوادث در شهرزور تاريخ 341ق را ذكر م يكند (ص 371)، ولي متعاقب آ ن هنگام بحث از كرمانشاهان تاريخ 340ق رامي آورد (ص 374). اين خود مؤيد آن است كه رساله پس از پايان سفرها و برپاية به ياد مانده ها نوشته شده است (بولگاكوف، 20,21).
ابودلف در نگارش رساله ها كوشيده است تا رسم و سنت جغرافي نگاران اسلامي را رعايت كن. او همانند ديگر جغرافي نگاران درصدد برآمده تا مسحت ومحل نواحي مسكوني، آبها، ميوه ها، محصولات و نيز بناهاي قابل توجه را از نظر خواننده بگذراند، ولي اطلاعات تاريخي در رساله هاي او اندك است. وي از آثار مهم به اختصار ياد كرده، ولي در عوض نكته هاي بسيار جالبي را نيز به شرح آورده است. شايد او از نخستين مؤلفاني باشد كه از نفت باكو (ص 366) وخانقين (ص372) و جايگاه به بند كشيده شدن ضحاك (بيوراسب) در دماوند (ص381) ياد كرده است. در رساله از بعضي آثار معماري روزگاران كهن به ويژه آثار دوران هخامنشي (صص 371 ، 376) و عهد ساساني ياد شده است كه شگفتي اعراب و جغرافي نگاران سده هاي 4 و 5 ق/ 10 و 11م را برانگيخته بوده و اغلب بر خود فرض مي دانسته اند، از عمده ترين اين آثار ياد كنند.
يكي از جالب ترين نكاتي كه ابودلف در رسالة خود بدان اشاره كرده، دربارة وجود هلالي نقره بر بالاي گنبد آتشكدة شيز است وي مي نويسد «بر بالاي گنبد اين آتشكده هلالي از نقره نصب شده كه طليم آن است. جمعي از امرا و فاتحان خواستند آن را بردارند، ولي كوشش آنان به جايي نرسيد» (ص 363). بارتولد ضمن اشاره به اين مطلب چنين اظهار نظر كرده است كه به احتمال بسيار هلال بالاي گنبد شيز بيش از آنكه نمادي ديني باشد، نمادي دودماني بود كه بعدها در جهان اسلام گسترش يافت (VI/490). ابودلف پيرامون آثار معماري عهد ساساني و نخستين سده هاي اسلامي در ايران اشاره هايي دارد كه درخور دقت است. وي به هنگام بحث از شهر «دزدان» واقع در شهرزور از ضخامت ديوار شهر ياد مي كند و مي نويسد چاپايان بر بالاي آن رفت و آمد مي كنند (ص 371). ابودلف بناي اين شهر را به دارا نسبت داده كه اسكندر بر آن دست نيافته است (ص 372). نوشته هاي ابودلف دربارة قصر شيرين، طاق بستان، دروازه هاي آهنين ري، پلهاي شوشتر، قلعة ديلم و جز آن شايان توجه است. وي يك رشته داستانها را كه بخش اعظم آنها سينه به سينه نقل مي شده و نيز پديده هاي جالب طبيعت و اطلاعات تاريخي، اقتصادي، فرهنگي و جغرافيايي را در رسالة خود ذكر كره است. رساله سرشار از مطالب جالبي است كه بعضي از آنها در جايي نقل نشده اند و از مطالب ارزشمند و صحيح به شمار مي آيند.
نوشته هاي او دربارة ايران و قفقاز از ديدگاه جغرافيايي و نيز جغرافياي تاريخي واجد اهميتي بسزاست. مطالب او دربارة آسيابها و حمامهاي تفليس (ص 366)، اطلاعات مردم شناسي او دربارة ارمنستان (صص 368 ـ 369) و نوشته هاي او دربارة گرگان و بعضي نواحي خراسان شايان دقت است. او به بناهاي عجيبي اشاره مي كند كه بعضي از آنها بر جاي نمانده اند مي نويسد: در جيل آباد ري زندان بزرگ و هولناكي وجود دارد كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقي فراگرفته و بر بالاي آن دژي استوار بر روي ايواني خاكي پا برجاست. اين دژ به اندازه اي محكم است كه نقب زدن براي خروج از آن ممكن نيست و هيچ گرفتاري نمي تواند با توسل به انواع حيل از آنجا رهايي يابد. من هيچ بنايي از اينگونه و مانند آن نديده ام (ص 379). سفر ابودلف از آذربايجان آغاز مي شود و به خوزستان پايان مي پذيرد. در نوشتة وي دو خط مشي را به وضوح مي توان مشاهده كرد. يكي توجه به آثار برجسته و شگفتي آور و ديگري شرح پديده هاي طبيعت. وي به معدن شناسي و گياه شناسي نيز توجهي وافر داشته است. در اين زمينه مي نويسد: «چون بر هنر شريف و تجارت سودمند تصفيه و تقطير و اقسام حل و تكليس احاطه يافتم، در باب سنگهاي معدني و گياهان طبي دچار ترديد و اشتباه شدم و لازم ديدم به دنبال سنگهاي خام معدني و منابع و چشمه سارها بروم» (ص 362). او از وجود معادن طلا، سيماب، نقره، زرنيخ زرد و لعل كبود در كوههاي اطراف شيز خبر داده است.
ابودلف شمار زيادي معادن طلا، نقره، سرب. مس ، گوگرد، سيماب، زاج، شوره و غيره را در نقاط مختلف ايران معرفي كرده و شيوة استخراج و آماده كردن آنها را توضيح داده است كه نشانة احاطة او در اين رشته از دانش است (ص 363). وي در جريان سفر خود به باكو مي نويسد در انجا چشمة نفتي يافتم ك درآمد روزانة آن يكهزار درهم است. در نزديكي آن چشمة ديگري از نفت موجود است كه شب و روز مانند جيوة سيّال جريان دارد و اجارة‌ آن به همان مبلغ است (ص 366). وي به هنگام بحث دربارة خانقين نيز از چشمة نفت بزرگ و پرسود آن ياد كرده است (ص 372). وي همچنين بر برافراشته شدن پرچم خرميان و خروج بابك از بذين (بذ) اشاره دارد (صص 366 ـ 367).
موضوع صحت نوشته هاي ابودلف همواره مورد توجه بوده است. مؤلفان شرقي و محققان غربي در همة موارد با وثوق كامل نسبت به رساله هاي او برخورد نكرده اند. گويي مؤلف خود بدين نكته توجه داشته و احساس مي كرده است كه احتمالاً خوانندگان نوشته هاي او را با ناباوري تلقي خواهند كرد. لذا در يك جا به هنگام شرح گونه اي ريواس نيشابوري مي افزايد: «كسي كه اين مطالب را بشنود ممكن است آن را مبالغه و اغراق تلقي كند، ولي من چيزي را بيان كرده ام كه به چشم خود ديده و شاهد آن بوده ام» (ص 386). نمي توان در اين باره به داوري پرداخت. شايد مبالغه واغراقي از سوي كاتب دركار بوده است. مينورسكي مي نويسيد: صحت اين مطلب كه وزن هر ساقة ريواس به 50 من و هر دانه به به 440 درهم بالغ مي شده، بر عهدة خود اوست (ص 141). اين عدم اعتماد در نوشته هاي ياقوت نيز مشهود است، حال آنكه او به اخبار ابودلف توجه وافر مبذول داشته و به دفعات از آن بهره جسته است. ياقوت بخش مربوط به شيز را با اين كلمات پايان مي دهد: اين را بندة حقير خدا و نويسندة كتاب مي گويد كه نيازمند اوست. همة‌ اين مطالب از ابودلف مسعر بن مهلهل شاعر است و من از مسئوليت درست بودن آن مبرّا هستم، زيرا از قول او مطالب عجيب و دروغ نقل كرده اند. من آنچه را ديده ام، نقل كرده ام و خدا داناست (3/356). وي در نقل داستان مربوط به محلي در ايران به نام «مطبخ كسري» نيز مشابه همين مطلب را آودره و اين نظر را كه از محل اين مطبخ غذا تا چهار فرسنگ دورتر حمل مي شده، مردود شمرده است. زيرا اگر اين خواركا با بالهاي عقاب پروازكنان اين فاصله را طي مي كردند، باز هم سرد مي شدند (4/563). به گمان كراچكوفسكي سخنان ياقوت دربارة ابودلف اغراق آميز است، چنانكه برخورد ياقوت با نوشته هاي ابن فضلان نيز چنين است و به گفتة همو بعدها با تحقيقات روزن و كوالفسكي معلوم شد كه در بسياري از موارد برخورد ياقوت با اين فضلان درست نبوده است (همان، I/278).
چنين برمي آيد كه ابودلف اين دو رساله را براي دو حامي خود نوشته باشد، ولي تاكنون اين دو حامي مشخص نشده اند (بولگاكوف، 24؛ مينورسكي، 32 ـ 34). گمان مي رود كه مؤلف، رسالة دوم را در روزگار فرمانروايي ابوالفضل ابوجعفر الثائر علوي در طبرستان نوشته باشد. وي در رسالة خود دربارة طبرستان مي نويسد كه طبرستان در دست علويهاست و فرمانرواي كنوني آن به «الثائر» مشهور است (صص 382 ـ 383). با اين نام تنها ابوالفضل الثائر را مي شناسيم، ولي دوران فرمانروايي او دقيقاً معلوم و مشخص نشده است. ابن اسفنديار از ابوالفضل الثائر علوي خويشاوند ناصر كبير در سالهاي پس از 331 ق/ 943 م ياد كرده است (صص 299 ـ 300). چنين به نظر مي رسد كه الثائر علوي در 331ق به قدرت رسيده و در 345ق/ 956م درگذشته باشد (بولگاكوف، 25)، ولي سيد ظهير الدين مرعشي خروج الثائر رادر 350ق/ 961م نوشته است كه به گيلان و ديلم و طبرستان لشكر كشيد و با فرمانروايان آل بوية جبال پيكار كرد. مرعشي تاريخ ديگري در ارتباط با زندگي و فعاليت ثائر ذكر نكرده است (صص 225ـ 227). در ضمن دو سكة ضرب هَوسَم كه كوهستاني در آن سوي ديلم و طبرستان است، به نام ابوالفضل جعفرالثائر في الله العلوي يافت شده است كه تاريخ 341ق دارد. از اين نوع سكه دو عدد ديده شده است كه يكي از آن دو در استكهلم و ديگري در موزة تاريخ آذربايجان شوروي است (بولگاكوف، همانجا). با آشفتگيهايي كه دربارة روزگار ثائر علوي وجود دارد، مشكل بتوان تاريخ دقيق نگارش رسالة دوم ابودلف را مشخص كرد. ابودلف خود در ذكر حوادث مربوط به شهرزور از سال 341ق ياد كرده است(ص 371). گمان مي رود تاريخ نگارش رسالة دوم ابودلف كه متن آن در نسخة خطي آستان قدس ثبت شده است، در همان سال و يا اندكي پس از آن باشد (بولگاكوف، 26).
ابودلف به اديب و شاعر بودن نيز شهرت داشته است. ثعالبي او را شاعري خوش قريحه و داراي طبغ ظريف و سخناني چون تيغ برنده، ناميده كه 90 سال در رنج و غربت و سفرهاي دشوار روزگار گذراند و در خدمت دانش و ادب به گدايي در مساجد پرداخته سا. ثعالبي به نقل از ابوالفضل همداني اشعاري نيز از وي دربارة سفرهايش نقل كرده است (3/352). تقريباً در همة مآخذي كه از ابودلف ياد شده است، مؤلفان و از جمله ياقوت (3/340) او را اديب ناميده اند، ولي تنها در كتاب يتيم‌ـة الدهر ثعالبي نمونه هايي از اشعار وي آمده است كه اغلب قطعه هايي كوتاهند و تنها يك قصيدة رائيه او مفصل است (3/353 ـ 373). چنانكه زمان خود و از زمرة اطرافيان صاحب بن عباد شمرده است (31/353). وي هر چند گاه يك نوبت به خدمت صاحب بن عباد مي پيوست و مدتي در سلك حواشي و ملتزمان خاص او به سر مي برد و كتابهاي صاحب را نگاهداري مي كرد. وي قصيدة رائية خود را به صاحب بن عباد تقديم نمود و صاحب را اين قصيده بسيار خوش آمد و آن را از بر كرد و در مقابل به شاعر صله داد (همانجا؛ بهمنيار، 165).
اشعار ابودلف نه تنها از جنبة هنري، بلكه به عنوان مأخذي براي شناختن گويندة آنها نيز در خور توجه است. ابودلف خود را وابسته به گروه «بني ساسان» دانسته است. از قصيدة وي كه به استقبال از قصيدة احنف عُكبَري سروده شده است، مي توان به وضع زندگي و حدود آوارگي و نيازمندي اين گروه پي برد. اينان مردمي فقير و محروم بودند كه عمده ترين كارشان عياري، داستان سرايي، مرثيه خواني، معركه گيري، فالگيري، فريبكاري، دزدي و گدايي بود. اينان به تجارت عطريات، طلسمها و داروهاي ويژة درمان انواع بيماريها مي پرداختند و خود را بازگشته از اسارت در روم شرقي يا نواحي ديگر و نجات يافتگان از زندان مي ناميدند و با در نظر گرفتن اوضاع و احوال، خود را يهودي، مسيحي، شيعي، سني، كور، كر، جذامي و غيره معرفي مي كردند (بولگاكوف، 13). ابودلف در قصيدة مشهور ساسانية خويش با مباهات خود را از گروه بني ساسان دانسته و چنين آورده است: «شگفتيها و رنگهاي گوناگوني از دوران ديده ام و در حالات گرسنگي و سيري در غربت جانم آرام گرفت. از قوم بهلولها و بزرگ زادگان و خاندان ساسانم كه از دير زمان حامي ضعيفان بودند» (نكـ: ثعالبي، 3/355). ابودلف در اين قصيده كلماتي از زبان رمز گونة بني ساسان آورده و گاه به معني آنها پرداخته است. او زبان آنان را نيك مي دانسته و با موفقيت آن را به صاحب بن عباد نيز آموخته بود است (بولگاكوف،‌ 14). وي همانند بعضي شاعران از جمله احنف عكبري كه معاصر او بود، به پيروي از گروه بني ساسان مراتب اعتراض خويش را نسبت به فساد اجتماعي عهد عباسيان ابراز نموده است. مثلاً در شعر ديگري مي گويد:
«اي واي، ‌اين زمان سراپا فريب است و مباد كه غرور ترا فريب دهد و گمراه كند. با كسي كه به ديدار تو مي آيد ظاهر آرايي كن. فريب سازي پيشه گير، بخور و روي هم بيندوز. دزدي و دروغ پردازي كن. هرگز به يك حالت مباش. چنانكه شبانه روز در گردشند، تو نيز در گردش باش» (ثعالبي، 3/354). بولگاكوف و خالدوف چنين اظهار عقيده مي كنند كه از اشعار وي به سهولت مي توان به حدود آگاهي ابودلف، از زندگي و زبان رمزي بني ساسان پي برد. اين نيز مؤيد رابطة بسيار نزديك و معاشرت طولاني وي با اعضاي گروه مزبور بوده است ( ص14). ابودلف دربارة اعضاي اين گروه مي گويد: «ما كساني داريم كه با نوحه سرايي مردم را مي گريانند و بعضي مديحه سرايي مي كنند. يكي از مهر علي و ديگري از حب ابوبكر دم مي زند» (ثعالبي، 3/362). با اين وصف ابودلف خود را پيرو خاندان طهارت و دوستدار اولاد رسول (ص) معرفي مي كند (نكـ: همو، 3/373). رابطة ابودلف با اوضاع اجتماعي منطقة خلافت در آن روزگار، زندگي و خلاقيت اين جغرافي نگار، جهانگرد و شاعر را ارزشي والا بخشيده و او را به يكي از چهره هاي برجستة عصر خود بدل كرده است.
مأخذ: ابن اسفنديار، محمد بن حسن، تاريخ طبرستان، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1320ش؛ ابن نديم، الفهرست؛ ابودلف، مسعر بن مهلهل، مجموع في الجغرافيا، به كوشش فؤاد سزگين، فرانكفورت، 1407 ق/1987م؛ بهمنيار، احمد، صاحب بن عباد، به كوشش باستاني پاريزي، تهران، 1344ش؛ ثعالبي، عبدالملك بن محمد، يتمي‌ـة الدهر، به كوشش محمد محيي الدين عبدالحميد،‌ بيروت. دارالفكر؛ قزويني، زكريا بن محمد، آثار البلاد و اخبار العبار، بيروت، 1380 ق/1960م؛ مرعشي، ظهير الدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، به كوشش عباس شايان، تهران، 1323ش؛ مينورسكي، والاديمير، سفرنامة ابودلف در ايران، ترجمة ابوالفضل طباطبايي، تهران، 1342ش؛ ياقوت، بلدان؛ نيز:
Bartold, V., ”Gansy“ , ”Sendabil“ , Sochineniya, Moscow, 1965, vol. III; id, ”K voprosu o polumesyatsa kak simvole islama“ , ibid, 1966, vol. IV; Belyaev, v., ”Vtoraya zapiska Abu Dulafa, Moscow, 1960; Bulgakov, P. G. &A.B Khalidov, in Vtoraya zapisska Abu Dulafa, Moscow, 1960; Ferrand, Gabriel, ” Abu Dulaf Mis‘ ar vers 940“ , Relations de uoyages et textes geographiques arabes, persans etturks, relatifs a l‘Extreme- Orient de VIIIe au XVIIIe siecles, Franlfurt, 1986; Krachlovsli1, I. Yu., ”Arabslaya geogragicheslaya literatura“, Izbrannye sochineniya, Moscow/ Liningrad, 1957, vol IV; id, ”Shahrzur v geograficheskom slovvare Ialuta I v zapiski Abu Dulafa“, ”Vtoraya zapisla Abu Dulafa v geofraficheskom slovare Iakuta“, ibid, 1955, vol. I; Marquart, Joseph, Osteuropaische und ostasiatische Streifzuge, Leipzig, 1903; Wustenfeld, F., Schriften zur arabisch - islamischen Geographie aus den Jahren 1842 - 1879, Frankfurt, 1986.
عنايت الله رضا
 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 2159
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست