responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1937
ابو احمد کاتب
جلد: 5
     
شماره مقاله:1937

اَبواَحْمَدِ کاتِب، پسر ابوبکر بن حامد، شاعر دورۀ سامانی در خراسان. اندک نمونه‌هایی که از شعر او باقی مانده، به شعر نوخاستگان عراق شبیه است و از ظرافت و گیرایی نیز بی‌بهره نیست، اما متأسفانه از این شاعر که می‌توانست دربارۀ اجتماع، سیاست و ادب قلمرو سامانیان اطلاعات پربهایی به دست دهد، چیزی بر جای نمانده و تنها منبع شرح احوال او نیز روایت ثعالبی است. به همین سبب است که آنچه باسورث در 1356ش در دانشنامه دربارۀ او نوشته، سالها بعد عیناً در ایرانیکا تکرار شده است.
ابوبکر، پدر ابواحمد، دبیر امیر اسماعیل سامانی (حک‌ 279-295ق) و سپس وزیر احمد بن اسماعیل (حک‌ 295-301ق) بود. از این‌رو ابواحمد در ناز و نعمت پرورش یافت و ادب آموخت. چون به شعر روی آورد، از نوخاستگان عراق تأثیر پذیرفت و چنانکه ثعالبی (یتیمه الدهر، 4/64) گوید: وی از نخستین کسانی است که ادب و ظرافت ادبی و شعر (نو) را در ماوراءالنهر رواج دادند. او خود نیز بر این امر واقف بود، از این‌رو در شعری اظهار می‌دارد که هنر مرد در عراق شگفتی ندارد، اما در این دیار جهل، اگر کسی بتواند میان سر و دُم فرق نهد، موجب شگفتی خواهد شد.
پس از پدر او، جیهانی و بلعمی وزار سامانیان را به عهده گرفتند، اما ابوحامد که به سبب وزیرزادگی و ادب‌دانی، خود را سزاوارتر می‌دید، دست به هجای آن دو دانشمند زد. در یتیمه الدهر ثعالبی (4/66، 67) تنها دو قطعه کوتاه (یکی در 2 بیت و دیگری در 3 بیت) دربارۀ جیهانی از او نقل شده است که در یکی، گویی گناه دوافتادگی خود از دربار را به گردن نزدیکان وزیر افکنده، اما خود او را محترمانه مورد خطاب قرار داده است، سپس چون اینگونه اقدامات به جایی نرسید، دست به هجای او زد؛ در قطعۀ دوم اشاره می کند که اگر عقل و خردی در کار بود، «ابن جیهان» را به جاروکشی می‌گماردند، نه وزارت. این کار، نه تنها سودی ندارد که موجب شد جیهانی و بلعمی او را تهدید کنند و وادارند که از بخارا بگریزد و به بغداد رود. وی چندی در آن شهر ماند تا اینکه عشق میهن دوباره راهی بخارایش کرد، اما بخارا چهرۀ خوش به او نشان نداد و امیر سامانی و وزیرش همچنان بر سر خشم بودند. او ناچار خانه‌نشین شد و چون هنوز ثروتی داشت، با یاران، مجالس عیش و نوش ترتیب می‌داد و سرانجام هرچه داشت، بر سر این کار نهاد (همان، 4/65).
پس از این، نمی‌دانیم چه شد که وی حکومت هرات و پوشنگ و بادغیس یافت (همان، 4/66). سپس از آن کار کناره گرفت و در نیشابور اقامت گزید. در آنجا کارگزاران دیوان خراج، از زمین‌داران باقی ماندۀ خراج‌طلب می کردند. شاید ابواحمد نیز در شمار همین زمین‌داران بود، زیرا در شعری می‌گوید دبیران خراج، اموال نپرداخته را مطالبه می‌کنند، حال آنکه «ما» پول برای ازدواج هم نداریم (همانجا).
وی عاقبت از نیشابور به بخارا بازگشت، اما دیگر روزگار نیز از او روی برگردانده بود و آنچنان دچار تنگدستی شده بود که آرزوی مرگ می‌کرد: در مرگ هزار فضیلت می‌دید، یکی آنکه پس از مرگ، دیگر روی مرگ را نمی‌دید و دیگر آنکه از معاشر نااهل جدا می‌شد. وی زمانی آیه‌ای از قرآن (بقره/2/54) را که بر عبارت «فَاقْتُلوا اَنْفُسَکُمْ» شامل بود، پیوسته می‌خواند. یکی از یاران به فراست دریافت که قصد خودکشی دارد. چون نزد او رفتند، دیدند که زهر نوشیده و مرده است (ثعالبی، همان، 4/68-69).
شعری که از او باقی مانده، به شیوۀ نوگرایان سدۀ سوم بغداد، سبک، روشن، نکته‌آمیز و خالی از هرگونه واژۀ دشوار و گنگی معنی است. حال آنکه او ظاهراً در لغت‌پردازی و لفاظی دستی داشته است. ثعالبی (همان، 4/66) و علی خان مدنی (1/184) تصحیفی زیرکانه از او نقل کرده‌اند.
ثعالبی گوید که او سخت شیفتۀ عطوی بود و دیوان او را سراسر در حفظ داشت، چندانکه او را «عطوانی» می‌خواندند و گاه نیز بدین سبب مورد استهزای یاران خود قرار می‌گرفت (نک‌: ثعالبی، همان، 4/65-66؛ هجای ابومنصور عبدونی)، اما شعر او، همچنانکه ثعالبی اشاره کرده، بیشتر به شعر ابن بسام (ﻫ م) شبیه است: وی دوست داشت، همۀ نزدیکان خود، حتی پدر و برادر را هجا گوید و بدین‌سان شهرت یابد (همانجا). از سوی دیگر، روزگار را عامل همۀ بی‌نواییها می‌دانست و از این‌رو پیوسته از دست زمانه می‌نالید و همگان را از ستم آن بر حذر می‌داشت. یکی از اشعار او در همین باب مثل سایر شده بود (همان، 4/67). گویی در اثر همین بدبینی صادقانه و عمیق بود که کار او به خودکشی منجر شد. با اینهمه تنها شعر بلندی که (9 بیت) از او نقل شده (همان، 4/67-68)، بیانگر فلسفۀ مردی است که سعادت زندگی را در دو چیز می‌داند: یکی دانش و همنشینی با کتاب و دیگری همنشینی با یاران و زیبارویان، یعنی بهترین زندگی آن است که نیمی به شوخ چشمی گذرد و نیمی به جد (بیت 8). در شعر او هیچ اثری از زبان فارسی که در آن هنگام، خاصه در بخارا، رو به تعالی نهاده بود، پیدا نیست. تنها در گفتاری نکته‌آمیز (همان، 4/68) به دوستی می‌گوید: انگشتر برای مرد زیور است، زیرا نام آن به فارسی «انگشت آرای» است.
ثعالبی بخشی از روایت خود را در کتاب لطائف المعارف (ص 99-101) تکرار کرده، اما هیچ نکتۀ تازه‌ای بر آنها نیفزوده است. علی‌خان مدنی نیز همۀ اطلاعات خود را از ثعالبی گرفته است.
مآخذ: ثعالبی، عبدالملک بن محمد، یتیمه الدهر، به کوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، دارالفکر؛ همو، لطائف المعارف، ترجمۀ علی‌اکبر، شهابی خراسانی، مشهد، 1368شگ دانشنامه؛ علی‌خان مدنی، انوارالربیع، به کوشش شاکر هادی شکر، کربلا، 1388ق/1968م؛ قرآن مجید، نیز:
Iranica.
آذرتاش آذرنوش

 

نام کتاب : دانشنامه بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 5  صفحه : 1937
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست