اِبْنِ مَضاء، ابوالعباس احمد بن عبدالرحمان بن محمد لخمى قرطبى (511
-592ق/1117-1196م)، فقيه، نحوي و محدث اوايل عصر موحدون اندلس. از نسبت
لخمى او چنين برمىآيد كه نسب او به قبيلة لخم كه در اطراف شَذونه و
اشبيليه اقامت داشتند (نك: ابن حزم، جمهرة، 424)، مىرسد. كنية او را ابوجعفر و
ابوالقاسم نيز گفتهاند (ابن ابار، 1/89؛ ابن فرحون، 1/208). وي در يكى از
درخشانترين دورههاي تاريخ اندلس در قرطبه زاده شد و در همانجا به تحصيل
مقدمات علم پرداخت (ابن ابار، همانجا). كتاب الموطأ را نزد ابوعبدالله ابن
اصبغ خواند و قرائات را از ابوالقاسم ابن رضى و نحو و ادب را از ابوبكر ابن
سمجون و ابوالعباس ابن خصيب فراگرفت و از محضر ابن عربى كه پس از بركناري
از منصب قضا (ح 530ق)، در قرطبه به تدريس مشغول بود (نك: ه د، ابن عربى،
ابوبكر)، بهرة بسيار برد. از ديگر استادان او در قرطبه مىتوان از ابن ابى
الخصال، ابوطاهر تميمى، عبدالملك ابن مسرة و ابوبكر ابن مدير ياد كرد (ابن
ابار، همانجا؛ ابن خطيب، 2/390، 521؛ ابن قاضى، 142). پس از آن به اشبيليه
رفت و در آنجا قرائت نافع و ابن كثير را از شريح آموخت و الكتاب سيبويه را
نزد ابوالقاسم ابن رماك فراگرفت و چندي در ملازمت وي به سر برد و آثار
نحوي، لغوي و ادبى بسياري را نزد وي خواند. آنگاه بار ديگر از محضر ابن
عربى كه در آن زمان در اشبيليه به سر مىبرد، بهره جست. مدتى نيز در سبته
از قاضى عياض محدث مشهور اندلسى و در المريه از عبدالحق بن عطيه و
ابوعبدالله ابن وضاح و ابوحجاج قضاعى حديث شنيد و از كسان بسياري از جمله
ابن موهب، ابن فندله و ابومروان باجى اجازة نقل حديث گرفت (ابن ابار،
همانجا؛ ابن فرحون، 1/209؛ ابن جزري، 1/67؛ سيوطى، 1/323؛ گارثيا گومث، .(238
ابن فرحون (همانجا)، ابن بشكوال (ه م) را نيز از استادان او دانسته است.
وي مجموعههاي گرانقدري از احاديث گرد آورد كه همه، هنگام تصرف المريه به
دست مسيحيان، از ميان رفت (همو، 1/210). افزون بر فقه، نحو و حديث، در علوم
ديگري از جمله طب، حساب و هندسه نيز دست داشت (سيوطى، همانجا). از شاگردان
او مىتوان ابن دحيه، ابن حوط الله و على بن محمد غافقى را نام برد (ابن
دحيه، 91؛ ابن خطيب، 1/513؛ سيوطى، همانجا). ابن مضاء كه ظاهري مذهب بود،
ابتدا منصب قضا را در فاس و بجايه به عهده گرفت و در 578ق، در زمان حكومت
يوسف بن عبدالمؤمن (558 -580ق/1163-1184م) به قضاي مراكش رسيد و سپس
«قاضى الجماعة» گرديد و تا زمان يعقوب المنصور (حك 580 - 595ق/1184-1199م) در
همين منصب باقى ماند. وي سرانجام در اشبيليه درگذشت (ابن ابار، همانجا؛
ابن فرحون، 1/210-211؛ ابن ابى زرع، 206، 216).
در روزگار ابن مضاء مذهب ظاهري رواج بسيار يافته بود و در زمان يعقوب
المنصور سومين خليفة موحدون كه خود از فقيهان بزرگ ظاهري به شمار مىرفت
(نك: مقري، 3/102؛ ضيف، 6)، به اوج خود رسيد. يعقوب حركتى بر ضد مذاهب
چهارگانه و به ويژه مذهب مالك بن انس آغاز كرد. وي فرمان داد بسياري از
كتابهاي فقهى اين مذاهب را بسوزانند و فقها را بر آن داشت كه جز بر اساس
قرآن و سنت فتوا ندهند (مراكشى، 279؛ ابن خلكان، 7/11؛ مقري، 3/104). ابن
مضاء كه از فقهاي بزرگ آن روز به شمار مىرفت، با الهام از انديشههاي
مذهب ظاهري به ارزيابى نظرات و آراء نحويان پرداخت. او مىديد كه نحويان،
ظاهر آيات قرآن را كه پاية نظرات خود او بود، فرو نهاده و به تأويلات و
توجيهات گوناگون پرداختهاند و بدين سان در كلام خداوند فزونى و كاستى پديد
مىآورند. وي همة نظريات و تأويلات آنان را مردود شمرد و آن را برابر آيين
خود، فعلى حرام دانست (ابن مضاء، 92-93).
وي همة انتقادات خود را به سوي نظرية عامل كه سنگ اصلى بناي نحو عربى
است، متوجه ساخت و بر آن شد تا اركان اين نظريه را كه نخستين نشانههايش
در كتاب العوامل خليل بن احمد آمده بود (يوسف، 55)، فرو ريزد. وي احتمالاً
اين انديشه را از پيشينيان خود از جمله ابن حزم، فقيه ظاهري سدة پيشين كه
از ديدگاه همين مذهب نظرية عامل در نحو را موجب فساد زبان عربى دانسته بود
(نك: التقريب، 202)، الهام گرفته است، اما بىشك وي نخستين كسى است كه
اينگونه گستاخانه برضد نحويان به پا خاست. اگرچه قرنها قبل از وي كسانى
چون جاحظ و بعدها ابن جنى (ه م) بر پارهاي از نظرات نحويان خرده گرفته
بودند، اما آنان هيچگاه از محدودة چند انتقاد كوتاه پا فراتر ننهادند (ابن
مضاء، 86 -87؛ نيز نك: جاحظ، 1/91-92).
ابن مضاء با همة حساسيتى كه نسبت به نظريههاي شگفت نحويان داشت، باز تا
تكيهگاه استواري چون ابن جنى نيافت، پا در اين وادي خطرناك ننهاد، چه
وي ديده بود كه ابن جنى عامل رفع، نصب، جر و جزم را در متكلم مىجويد،
نه در جاي ديگر (ابن مضاء، همانجا). بنابراين وي نظرية عامل نحوي را نه
تنها باعث سهولت كار زبان عربى نداسته، بلكه آن را سبب فرو لغزيدن بلاغت
اين زبان تا حد انحطاط شمرده است (همو، 88). وي در رد نظرية تقدير عوامل
محذوفه گويد: اين نظريه انسان را وادار به فرض مفاهيمى مىكند كه هيچ گاه
مقصود گوينده نبوده است، زيرا اگر گوينده قصد چنان معناهايى را داشته باشد،
بىشك لفظ مربوط به آنها را نيز بر زبان مىآورد (ص 87 - 88؛ ضيف، 20).
وي جملاتى مانند «زيد فى الدار» را كه جار و مجرور در آنها، مانند «فى الدار»
گاه خبر، صله، صفت و يا حال واقع مىشوند و نحويان متعلقات آنها را كلماتى
محذوف از قبيل «كائنٌ»، «مستقرٌ» و «موجودٌ» در تقدير مىدانند، «تامه»
مىشمارد و بر آن است كه همان حرف جر، رابط بين دو نسبت است و نيازي به
متعلق محذوف نيست (ص 99؛ ضيف، 24)؛ چنانكه گويى وي حرف جر «فى» را در
جملة ياد شده، همچون فعل ربطى (مثلاً بودن) در بيشتر زبانهاي هند و اروپايى
مىداند.
او در باب منادا و نظاير آن، نظر نحويان را كه آنها را - به سبب منصوب بودن
- مفعول عاملى محذوف مانند «أُنادِيِ»، يا «أَدعُو» مىدانند، نمىپذيرد و در
رد آن مىگويد: چنانچه مثلاً به جاي «يا عبدَالله» گفته شود «أدْعُو
عبدَالله»، جملة انشايى به جملهاي خبري تبديل مىشود و مدلول كلام تغيير
مىكند. وي بر همين مبنا نظر نحويان را در مورد فعل مضارع منصوب به «فاء» و
«واو» سببيّه كه پس از آن «أن» ناصبهاي در تقدير مىگيرند، نيز مردود
مىشمارد (نك: ص 89 - 90). نكتة جالب آن است كه وي ضميرهاي متصل را در
فعلهاي مثنى و جمع مانند (قاما، قاموا، قُمن)، ضمير نمىداند، بلكه مانند
زبان شناسان امروز، آنها را تنها علامتهايى مىداند كه دلالت بر تثنيه و جمع
دارند. در باب ضماير مستتر نيز وي مىپرسد: چه نياز به فرض استتار چيزي كه
فايدهاي بر آن مترتب نيستد و بر پاية همين نظر فاعل را بر دو گونه مىداند:
مذكور يا محذوف و تأويل بيشتر از اين را جايز نمىشمارد (ص 103-106؛ ضيف،
25-26). در باب تنازع و اشتغال نيز نظراتى دارد كه اساس همة آنها بر حذف
عوامل است (نك: ابن مضاء، 107-141). وي همه جا از ديدگاه فقه ظاهري به
مسائل نحوي مىنگرد و پيش از آنكه عالمى نحوي باشد، فقيهى ظاهري است. از
اين رو علاوه بر الغاي نظرية عامل، علل و قياس را نيز همان گونه كه در
فقه ظاهري نفى شده، مردود مىشمارد (همو، 156-161).
با اينكه در برخى از نظريات وي كم و بيش بارقههايى از ابداع به چشم
مىخورد و تلاش او در جهت بازسازي ساختار زبان عربى بر بنيادي سادهتر از
نظرية عامل، مىتوانست باعث تحولى جدي در عرصة اصول نحو باشد، اما آن
نظريات مورد توجه و استقبال نحويان قرار نگرفت و پس از او هيچ كس اقدامى
اساسى در ادامة اين راه نكرد (قس: آذرنوش، «هشت») و هرگز دستور زبانى ديگر
بر بنيادي سواي نظرية عاملى تدوين نگرديد. اثر معروف او كتاب الرد على
النحاة يا الرد على النحويين در 1366ق/1947م در قاهره به كوشش شوقى ضيف
به چاپ رسيده است. شوقى ضيف بىشك تحتتأثير همين كتاب و بر پاية
مقدمهاي كه خود بر آن نوشته، بعدها كتاب تجديد النحو را نوشت. بىگمان وي
نيز مانند دستور شناسان آغاز سدة 20م، به خصوص ابراهيم مصطفى، اميد آن داشت
كه نحو عربى را به راه سادهتري بكشاند، اما موفقيتى به دست نياورد. جالب
توجه آنكه در بين منابع كهن تا قبل از سيوطى نامى از كتاب الرد على
النحاة به ميان نيامده و تنها به دو اثر يافت نشدة وي به نامهاي المشرق
فى النحو يا المشرق فى العربية و تنزيه القرآن عما لايليق به من البيان
كه هر دو در نحو بودهاند، اشاره شده است (نك: ابن ابار، 1/89؛ فيروزآبادي،
21-22؛ سيوطى، همانجا). چه بسا، كتاب الرد على النحاة يكى از اين دو كتاب
بوده كه بعدها نام آن به دست ناسخين تغيير يافته است.
ابوالحسن ابن خروف، نحوي معروف كتابى با نام تنزيه ائمة النحو عما نسب
اليهم من الخطاء و السهو در رد كتاب تنزيه القرآن وي نوشته بوده است (ابن
ابار، همانجا).
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، آموزش زبان عربى، تهران، 1366ش؛ ابن ابار، محمد،
التكملة لكتاب الصلة، به كوشش عزت عطار حسينى، قاهره، 1956م؛ ابن ابى
زرع، على، الانيس المطرب، رباط، 1972م؛ ابن جزري، محمد، غايةالنهاية، به
كوشش برگشترسر، قاهره، 1351ق/1932م؛ ابن حزم، على، التقريب لحد المنطق،
به كوشش احسان عباس، بيروت، 1959م؛ همو، جمهرةانساب العرب، بيروت، 1403ق/
1983م؛ ابنخطيب، محمد، الاحاطة، بهكوشش محمدعبدالله عنان، قاهره، 1394ق/
1974م؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن دحيه، عمر، المطرب من اشعار اهل المغرب،
به كوشش ابراهيم ابياري و ديگران، قاهره، 1374ق/1955م؛ ابن فرحون،
ابراهيم، الديباج المذهب، به كوشش محمد احمدي ابوالنور، قاهره،
1394ق/1974م؛ ابن قاضى مكناسى، احمد، جذوةالاقتباس، رباط، 1973م؛ ابن مضاء،
احمد، كتاب الرد على النجاة، به كوشش شوقى ضيف، قاهره، 1366ق/1947م؛ جاحظ،
عمرو، الحيوان، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1384ق/1965م؛ سيوطى،
بغيةالوعاة، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1384ق؛ ضبى، احمد،
بغيةالملتمس، مادريد، 1884م؛ ضيف، شوقى، مقدمه بر كتاب الرد على النحاة (نك:
ابن مضاء در همين مآخذ)؛ فيروزآبادي، محمد، البلغة، به كوشش محمد مصري،
دمشق، 1392ق/ 1972م؛ مراكشى، عبدالواحد، المعجب، به كوشش محمد سعيد عريان و
محمد عربى علمى، قاهره، 1368ق/1949م؛ مقري، احمد، نفح الطيب، به كوشش
احسان عباس، بيروت، 1388ق/1968م؛ يوسف، س. م.، «دستور زبان و فرهنگ
نويسى»، ترجمة على محمد حق شناس، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 3، به كوشش
ميان محمد شريف، تهران، 1367ش؛ نيز:
G F mez, E., X Filologiay literatura n , Al - Andalus, 1948, vol. XIII.
عنايتالله فاتحىنژاد
تايپ مجدد و ن * 1 * زا
ن * 2 * زا