اِبْنِ قَطّاع، ابوالاصبغ عيسى بن سعيد يَحْصُبى (مق 397ق/ 1006م)، دبير و
وزير و صاحب الشرطه (رئيس شهربانى) در دستگاه المنصور محمد بن ابى عامر و
سپس وزير پسرش عبدالملك كه هر دو عنوانحاجب در دربار اموياناندلس داشتند.
ابنقطّاع از يك خانوادة عرب گمنام بود كه نسبش به بنى الجزيري مىرسيد
كه در باغه در جنوب قرطبه (ياقوت، 1/326) زندگى مىكردند. پدرش معلم بود.
از ابتداي كار او اطلاعى چندان در دست نيست. مسلم اين است كه وي از زمان
خلافت حكمالمستنصر (366ق) در شمار ياران المنصور محمد ابن ابى عامر درآمد و
عهدهدار پارهاي از كارهاي ديوانى گرديد (ابن بسام، 1(1)/102-103؛ عنان،
1/507). بيشتر اطلاعاتى كه دربارة او در اختيار داريم مربوط به شركت او در
حوادثى است كه بعد از 392ق - سال درگذشت منصور و جانشينى پسرش عبدالملك
(همو، 1/562) - انفاق افتاده است. وي در حكومت منصور به عنوان دبير با او
همكاري داشت و سالها در همين شغل باقى ماند و در اواخر عمر او به مقام
وزارت ارتقاء يافت. در دولت امويان اندلس برخلاف شرق دنياي اسلام،
مقاموزير چنداناهميتىنداشت و اموياناندلسوزرايمتعددي داشتند و براي هر
صنفى وزيري جداگانه بر مىگزيدند (ابن خلدون، مقدمه، 1/458).
از جمله حوادث زمان منصور اختلاف ميان زيري بن عطيه با وي و نقش ابن
قطاع در اين ماجراست. بعد از آنكه زيري بن عطيه با منصور به مخالفت
برخاست، او واضح مولاي خود را مأمور كرد كه با وي بجنگد. چون واضح شكست
خورد، منصور پسرش عبدالملك را به ياري واضح گسيل داشت و اين دو توانستند بر
زيري غلبه يابند. ابن خلدون ( العبر، 7(1)/66 -67) تصريح دارد كه سركوبى
زيري بن عطيه به وسيلة عبدالملك و واضح بوده است، ولى ظاهر عبارت ابن
خلدون حاكى از اين است كه قبل از آنكه نيروي نظامى به فرماندهى واضح
به مراكش اعزام شود، منصور، ابن قطاع را به آنجا فرستاد تا بر قلمرو زيري
بن عطيه فرمانروايى كند، ولى مردم مراكش او را نپذيرفتند. سپس واضح مأمور
جنگ با زيري بن عطيه شد. بعد از شكست زيري بن عطيه، عبدالملك 6 ماه در
فاس ماند. سپس منصور او را به اندلس احضار كرد و ابن قطاع را به جاي او به
عنوان والى به مراكش فرستاد. وي تا صفر 389 كه منصور او را از اين مقام
عزل كرد، در مراكش بود و بعد به اندلس بازگشت (سلاوي، 1/216).
بعد از مرگ منصور پسرش عبدالملك المظفر به عنوان حاجب خليفة اموي، هشام
المؤيد، به قدرت رسيد. عبدالملك كه مردي عياش بود، ادارة كارها را به ياران
و غلامان عامري خود و نيز برخى از بزرگان مملكت، از جمله ابن قطاع سپرد و
او را در مقام وزارت تثبيت نمود و بر همة بزرگان دربار مقدم داشت. او نيز با
درايت و لياقت نظم و آرامش را بر قلمرو عبدالملك حكمفرما كرد. از اين رو
برخى از رجال بنى عامر بر او حسد ورزيدند و غلامان سيسيلى، به خصوص رئيس
آنان طُرفه را كه خادم عبدالملك بود، تشويق كردند كه با ابن قطاع به
رقابت برخيزد. اختلاف ميان آن دو، روز به روز بالا گرفت، چندانكه طرفه
توانست اعتماد عبدالملك را به خود جلب نمايد و كارها را قبضه كند و اختيارات
ابن قطاع را محدود سازد. ولى در جماديالا¸خر 396 كه عبدالملك به بيماري
مبتلا شد، طُرفه خودسرانه به ادارة كشور پرداخت و بذل و بخششهاي بىجا نمود و
با مردم بدرفتاري كرد. بعد از بهبود عبدالملك، ابن قطاع در رمضان 396 او را
از بدرفتاري طرفه با مردم آگاه كرد. در طرفه به دستور عبدالملك زندانى شد و
سپس به قتل رسيد (ابن عذاري، 3/25-26).
بعد از قتل طرفه، عبدالملك مجدداً ابن قطاع را به ادارة امور كشور گمارد؛ وي
به دلخواه خود كارها را اداره كرد. نيز به تعقيب و آزار دشمنان خود پرداخت و
دوستان و طرفدارانش را به كارهاي مهم گماشت. بدين سبب گروه زيادي به
دشمنى با او برخاستند. عامل ديگري كه سبب شد بر قدرت ابن قطاع افزوده شود،
ازدواج پسرش ابوعامر عبدالملك بن عيسى با خواهرِ كوچك عبدالملك بود كه در
396ق انجام پذيرفت و ميهمانى بزرگى بدان مناسبت برگزار شد. از آن پس شهرت
و اقتدار ابن قطاع افزايش يافت و نام او بر سر زبانها افتاد (ابن بسام،
1(1)/103). در همين دوره بود كه ثروت زيادي اندوخت. يكى از مواردي كه
بعداً براي او مشكلاتى به بار آورد، مداخلة او در امور لشكر و جانبداري از
موالى بود. اين امر باعث تشديد رقابت بين دستههاي لشكر شد و مقدمات سقوط او
را فراهم كرد.
ابن قطاع با خشونت و تكبر و عدم توجه به مشكلات و گرفتاريهاي مردم به
مخالفان و رقبايش مجال داد كه برضد او توطئهچينى كنند (ابن عذاري،
3/28-29). اين مخالفتها به دربار نيز كشيده شد. از سوي ديگر، عبدالرحمان بن
منصور، برادر عبدالملك كه در اوايل حكومت وي با جمعى از يارانش از فرمان
عبدالملك سرپيچى كرده و به علت سعايت ابن قطاع مورد مؤاخذه قرار گرفته
بود، كينة او را بر دل داشت. از سوي ديگر ابن قطاع جز در مواردي كه از وي
دعوت مىشد، در مجالس بزم عبدالملك شركت نمىجست. غيبت ابن قطاع به
دشمنانش مجال داد تا برضد او به توطئه بپردازند (ابن بسام، 1(1)/104).
عبدالملك كه به ابن قطاع اعتماد داشت، اتهاماتى را كه به وي نسبت
مىدادند، رد مىكرد، ولى سرانجام توطئه دشمنان كارگر افتاد و روابط ميان آن
دو آشفته گرديد. ابن قطاع در صدد برآمد كه از نارضايى عمومى استفاده كرده،
با كمك نيروهاي وفادارش همة قدرت را به دست گيرد و عبدالملك و خليفه هشام
المؤيد را كه آلت دست بنى عامر بودند، از كار بركنار سازد و يكى ديگر از افراد
خاندان مروانى به نام هشام بن عبدالجباربن عبدالرحمان الناصر را به خلافت
بردارد. پس پنهانى با هشام بن عبدالجبار ديدار كرد و نقشة خود را در باب
سرنگون كردن بنى عامر و هشام المؤيد به اطلاع او رساند. هشام نيز اين
پيشنهاد را پذيرفت. قرار بر اين شد كه ميهمانى مجللى به مناسبت عقيقة فرزند
عبدالملك بن عيسى بن سعيد ترتيب داده شود و از عبدالملك و برادرش
عبدالرحمان و ديگر بزرگان دولت دعوت شود كه در اين ميهمانى شركت كنند و
آنگاه آنان نقشة خود را عملى سازند (نك: ابن عذاري، 3/29-31). يكى از افراد
مورد اعتماد ابن قطاع، نقشه را براي نظيف كه از غلامان سيسيلى عبدالملك
بود، تشريح كرد و او بلافاصله اين مطلب را با عبدالملك در ميان نهاد (ابن
بسام، 1(1)/105؛ ابن عذاري، 3/23؛ عنان، 1/613).
درپى كشف توطئه، عبدالملك تصميم بر قتل ابن قطاع گرفت. برادرش
عبدالرحمان هم كه از پيش با او كينه مىورزيد، وي را بدين كار ترغيب كرد.
نقشة قتل در ميهمانى شب شنبه 20 ربيعالاول 397 كه عبدالملك بن منصور برپا
كرده بود، به اجرا درآمد و در آنجا ابن قطاع همراه با دو تن از يارانش به
هلاكت رسيدند. آنگاه عبدالملك دستور داد سپاهيان به خانة ابن قطاع و يارانش
حمله برند و اموال آنان را مصادره كنند. فرزندان ابن قطاع را به زندان
بردند و پسرش، ابوعامر يعنى داماد عبدالملك را وادار كردند كه همسر خود را
طلاق دهد (ابن بسام، 1(1)/105-107؛ ابن عذاري، 3/33).
مآخذ: ابراهيم حسن، حسن و على ابراهيم حسن، النظم الاسلامية، قاهره،
1970م؛ ابن بسام، على، الذخيرة فى محاسن اهل الجزيرة، قاهره،
1358ق/1939م؛ ابن خلدون العبر؛ همو، مقدمه، ترجمة محمد پروين گنابادي،
تهران، 1352ش؛ ابن سعيد، على، المغرب فى حلى المغرب، به كوشش شوقى ضيف،
قاهره، 1953م؛ ابن عذاري، احمد، البيان المغرب، به كوشش ج. س. كولن و
لوي پرووانسال، بيروت، دارالثقافة؛ سلاوي، احمد، الاستقصاء، به كوشش جعفر و
محمد الناصري، دارالبيضاء، 1954م؛ شكيب ارسلان امير، الحلل السندسية، بيروت،
دارمكتبة الحياة؛ عنان، محمد عبدالله، تاريخ دولت اسلامى در اندلس، ترجمة
عبدالمحمد آيتى، تهران، 1366ش؛ ياقوت، بلدان، نيز: